محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831227473
- رضا كيانيان:هيچ وقت از خودم فرار نكرده ام
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
راسخون: در گفت و گوي طولاني تان در ويژه نامه آقاي نمايشگر ـ شماره 81 صنعت سينما ـ نشانه ها و كدهايي وجود دارد براي شناخت شما ، و نشانگر اين نكته است كه از خودبيانگري واهمه اي نداريد. مهم تر اين كه در درجه نخست با خودتان روراست هستيد و بعد همين دنيا را براي مخاطبان نيز به اشتراك مي گذاريد. انگار تا حالا با آدم رو راست روبه رو نشده ايد! البته اين خصوصيت بر عكس كارهايتان است! چرا اين را مي گوييد؟ دليلش را بعداً مي گويم . ولي نظر خودتان راجع به اين تحليل چيست؟شايد يك دليلش اين باشد كه هيچ وقت از خودم فرار نكرده ام . نمي خواهم كسي يا چيز ديگري باشم . فكر مي كنم همين كه هستم خوب است . اسم من رضاست و در آن مصاحبه هم گفتم كلاً راضي ام .مگر چه چيز ديگري بايد باشم تا خوب باشد؟ همين كه تلاش كرده ايد خود را فيلتر نكنيد ، متفاوت به نظر مي رسيد. خب براي اين كه هر دروغ يا راستي حتماً در جايي خودش را نشان مي دهد. البته بي كار هم نمي نشينيد . با نوشته ها ، مصاحبه ها و فعاليت هاي هنري دائماً دنياي خودتان را با ديگران به اشتراك مي گذاريد. براي اين كار از خودم خجالت نمي كشم. فكر نمي كنم در حقم ظلم شده . از گذشته ام پشيمان نيستم و الان از ايني كه هستم هم پشيمان نيستم .هميشه به اين اعتقاد دارم كه هر كسي هر جايي هست ، همان جايي است كه خودش دوست داشته باشد من هم دوست داشتم اين جا باشم . ولي بعضي ها فكر مي كنند آن جايي نستند كه بايد باشند و در حق شان ظلم شده. به همين خاطر در سينما خيلي نمي توانند شما را ناديده بگيرند؟البته خيلي ها هم ناديده مي گيرند. من براي نظر ديگران زندگي نمي كنم. ولي در جريان كلي سينما اين طور به نظر نمي رسد. معتقدم بايد خودمان را به جهان تحميل كنيم . به طور طبيعي اين دنيايي كه وجود دارد مرا راضي نمي كند فكر مي كنم دنيا به اين كوچكي نيست و بزرگ تر از اين حرف هاست . پس چرا من آن را كشف نكنم و به عبارتي نديده از دنيا بروم؟ به همين دليل همه به من مي گويند تو چرا به همه جا سرك مي كشي كارهاي جورواجور مي كني ؟ من هم مي گويم وقتي اين كارها را مي كنم مگر جاي شما تنگ مي شود ؟ راستي آن جا كه گفتيد برعكس بازيگري تان هستيد منظورتان چه بود؟ به نظرم پيش از اين كه خودتان را در معرض نمايش بگذاريد ، دنياي نقش و شخصيت را نمايش مي دهيد كه... به خاطر اين كه در زندگي ام به اندازه كافي رضا كيانيان هستم. ولي در فيلم احتياجي به اين مسأله ندارم.آن جا بايد بگويم فرد ديگري هستم .آن جا بايد نقشم را نشان بدهم. همين كه شما قبل از شروع و شكل گيري خيلي از فيلمنامه ها خودتان وارد آن مي شويد ، معلوم مي شود غير از روان شناسي ، به جامعه شناسي كارتان هم توجه داريد. چون سعي مي كنم روي كارم دقيق باشم. من از زاويه نقش به فيلمنامه و كارگردان و طراح صحنه و گريم مشورت مي دهم، نه از زاويه جامعه شناسي و روان شناسي . من بازيگرم ، جامعه شناس و روان شناس نيستم. به تعبير اريك فروم ميان "بودن" و "شدن" تفكيك قائل شده ايد.سال ها دنبال بازيگر شدن بودم ، ولي حالا دوست دارم فقط در لحظه وجود داشته باشم و در حال زندگي كنم. به همين دليل موقع فيلمبرداري و پشت صحنه را بيشتر از زمان اكران دوست دارم ، چون موقع اكران من دارم كار ديگري مي كنم آن را بيشتر دوست دارم. وقتي فيلم تدوين مي شود موجود مستقلي شده كه خودش زندگي خودش را خواهد كرد. به اين دليل كه بازتاب پشت صحنه ، روي پرده ديده مي شود؟ نه . اكران يك بحث ديگر است . مهم اين است كه پشت صحنه چقدر لذت بخش و خوب باشد. چرا؟چون آن جا دارم زندگي مي كنم ، ولي وقتي فيلم تمام شد ديگر به من ربطي ندارد. من بايد آن لحظات را زندگي مي كردم . زندگي در همان لحظات جاري است، شروع مي شود و مي رود. من هم همچنان ادامه مي دهم و بايد كار ديگري را شروع كنم. يك مثال قديمي وجود دارد كه مي گويند وقتي قطار حركت مي كند بهش سنگ مي زنند، ولي وقتي متوقف است كسي با آن كاري ندارد. من دوست دارم هميشه در حال حركت باشم. بازي شما در خاك آشنا از همان موقعيت هايي است كه حضورتان در آن كاملاً حساب شده است . قصه آدمي كه توي غارش لانه كرده تا كم تر صدمه ببيند. يك داستان كاملاً امروزي و در عين حال كم تر توجه شده در سينماي ما ؛ وصف حال روزگار ما. خب ، بالاخره رسيديد به خاك آشنا! بله ، در خاك آشنا اين نقاش شهري به روستاي دورافتاده اي مي رود ودرون غار خودش زندگي مي كند و به جهان بيرونش كاري ندارد. من براي اين نقش كاري كه كردم اين بود كه اصلاً به چشم كسي نگاه نمي كردم ، بيشتر جلوي پايم را نگاه مي كردم ، به جز يك بار كه چشمهايم با ژاله (رؤيا نونهالي) تلاقي پيدا مي كند ، چون لحظه اي بود كه فهميدم او هست ،نگاهش كردم. البته يك بار ديگر هم چنين نگاهي داشتيد . موقعي كه بابك (بابك حميديان) پس از آمدن دوستان خلافكارش به خانه تان مخالفت كرديد كه منجر به آن درگيري لفظي شد. اتفاقا اين دو نوع برخورد كه در مورد بابك بارزتر بود و در مورد ژاله دروني تر ، جزو نقاط اوج فيلم محسوب مي شود و حاصلش همان نگاه كنترل شده بسيار تاثيرگذار است. بله. البته هم بابك حميديان و هم رؤيا نونهالي خيلي خوب بازي كردند ، و هر دو از آن موجوداتي هستند كه در فيلم نقش شان باعث تغيير در شخصيت مام نامدار مي شود. در انتهاي فيلم كم تر سرتان پايين است .چرا؟از آن زمان كه نامدار سه پايه نقاشي را روي بالكن مي گذارد و پيراهن مشكي اش را عوض مي كند و لباس آبي مي پوشد، نگاهش به زندگي عوض شده. قبلش بابك به نامدار مي گويد :«شما چرا توي زيرزمين نقاشي مي كني؟» او هم پاسخ مي دهد :«دارم ذهنيات خود را نقاشي مي كنم.» بعد دوباره بابك مي پرسد:«فكر نمي كني كمي ترسناك است؟» همين تلنگري مي شود. كه همان جا به فكر فرو مي رود... بعد هم داستان ژاله پيش مي آيد . او مي فهمد كه ژاله دارد مي ميرد. آن وقت از پوسته اش بيرون مي آيد و تازه به پيرامونش نگاه مي كند . چون لحظه اي است كه زيبايي هاي زندگي را مي بيند و آن كابوس هاي احمقانه را رها مي كند. البته همين عشق ميان نامدار و ژاله در كارهاي آقاي فرمان آرا نقطه اميدوار كننده اي محسوب مي شود ، يعني از تلخي نامدار و منفي بودنش مي كاهد. شخصيت هاي منفي در دو فيلم قبلي فرمان آرا شكل بارزتري داشتند. اتفاقاً وقتي آقاي فرمان آرا فيلمنامه اين فيلم را تمام مي كرد، به ايشان گفتم سه فيلم قبلي شما درباره مرگ بود، ولي اين يكي راجع به عشق است ، پس از همان ابتدا اين عشق وجود داشته باشد. عشق بين نامدار و ژاله و بابك و آن دختر كُرد و بهتر است اين بار عشق به بار بنشيند ، به اين شكل كه بالاخره من همه چيز را رها مي كنم و بر مي گردم تهران توي بيمارستان تا ژاله را ببينم و دختر كُرد هم لبخند مي زند. ... اما همچنان سايه مرگ تا دم در خانه عشق او هم آمده. بله ، در خاك آشنا مرگ هم هست ، ولي انتهايش ديگر مرگي نيست. فيلم هاي قبلي مثل بوي كافور ، عطرياس ، خانه اي روي آب و يك بوس كوچولو اصلاً با مرگ تمام مي شود. به هر حال مرگ وجود دارد. براي اين كه در نگاه فرمان آرا هميشه مرگ وجود دارد . توي نگاه من هم هست؟ نه به آن شكل ، به قول خودتان در مراسم ختم پدرتان كلي خنديده ايد!وقتي خسرو شكيبايي فوت شد ، نامه اي برايش نوشتم . گفتم:«جات پيش ما خاليه . هنوز سينماي ايران كلي با تو كار داشت . ولي خب مثل به دنيا آمدنه ديگه . موقعش كه برسه ، بايد متولد بشيم . ما يه تولد رو ديديم؛ تو دو تا؛ تولدت مبارك. مي دونم اون جا كلي از بر و بچه هاي سينما و تئاتر اومدن پيشوازت.حتما كلي هم تدارك ديدن . ما كه اون دنيا به بازيگري مون ادامه مي ديم. اون جا هم حتماً نمايش هست. اون وري هام حتما به سرگرمي احتياج دارن. پس اون جا بي كار نمي مونيم . وقتي مردم رو سرگرم مي كنيم و حال شون خوب مي شه ، يه خدابيامرزي به ما و پدر و مادرمون مي گن. وقتي مردم تو خيابون تو رو مي ديدن و بي اختيار لبخند مي زنن، خودش خدابيامرزيه ديگه. وقتي مردم مي فهمن كه تو رفتي و ديگه ميون ما نيستي ، گريه مي كنن و جاتو خالي مي كنن، خدابيامرزيه ديگه. مي بيني خدا چه لطفي به تو داشته كه اين موقعيت و جايگه رو بهت داده؟ پس اون طرف هم حتما تحويلت مي گيره و مي بردت روي صحنه ها و پرده ها ي اون جا ، كه بازم مردم اون ور ببيننت و حال شون بهتر شه و خدابيامرزي ادامه داشته باشه.» ولي عده اي ناراحت شدند كه چرا غم نامه ننوشتم ، در حالي كه اصلاً مرگ غمگين . مرگ پايان نيست. مرگ جزئي از زندگي است و اگر نبود زندگي چقدر بي معني مي شد. اصلا مرگ به زندگي لذت مي دهد. به همين دليل ، آره ، موقع فوت پدرم ، من و خواهر و برادرهايم كلي خنديديم . حالا فرمان آرا هم همين جوري است. به شدت آدم تلخي است، ولي هر وقت او را ببينيد كلي مي خنديد . چون جهان طنزي دارد كه شما را به خنده وادار مي كند. آدم تلخي است، چون با تمام وجودش دردهاي جهان را مي فهمد . به همين دليل اكثر تماشاگران در بيشتر لحظات فيلم هايش گريه مي كنند. به خاطر همين نقاط اشتراك تان لحظات تلخ فيلم به اصطلاح درآمده؟ بله. براي اين كه كاملاً ايشان را مي فهمم و اين اشتراك در ما وجود دارد . براي همين هميشه در فيلم هاي او لحظات اساسي وجود دارد كه به دل مي نشيند. اين به اين دليل است كه كارگردان و بازيگران كاملاً خواسته هاي همديگر را مي فهمند. در تحليل هايي كه ارائه داده ايد هميشه مي گوييد من از نقش دفاع نمي كنم. در خاك آشنا هم چنين اتفاقي افتاد؟برايتان مثالي مي زنم . آدم بدهاي فيلم ها اكثريت قريب به اتفاق دارند از نقش شان دفاع مي كنند . وقتي مردم توي خيابان آن ها را مي بينند فكر مي كنند اين همان آدم بد است . به همين دليل خيلي ها بهشان فحش مي دهند و مردم خوش شان نمي آيد از بازيگراني كه مرتب نقش آدم هاي بد را بازي مي كنند. حتي در تعزيه امام حسين (ع) خيلي جاها بازيگر نقش شمر را لعنت مي كنند. ولي وقتي مردم مرا توي خيابان مي بينند ، از من بدشان نمي آيد ، با اين كه تا به حال چندين نقش منفي اساسي بازي كرده ام و تمام نقش هايي كه توي فيلم هاي آقاي فرمان آرا بازي كرده ام از دم منفي بوده اند، به خاطر اين كه من بازيگري بدون پرسونا هستم. وقتي مردم مرا در خيابان مي بينند ، نمي گويند همان آدم بد هستم. مي پرسند:«آقاي كيانيان .نقش بعدي تان چيه؟» به من به عنوان يك بازيگر نگاه مي كنند و نه آن آدم بده . به بازيگران خوب جهان هم توجه كنيد ، مثلاً هر وقت نام رابرت دنيرو مي آيد ، آدم ياد گنگستر مي افتد يا وقتي نام آل پاچينو را به خاطر مي آوريم، يك پليس به ذهن مان مي رسد اما بازيگراني مثل كوين اسپيسي و تام هنكس يا الك گينس خدابيامرز هيچ پرسوناي مشخصي ندارند. آن فقط بازيگرند ، نام شان با يك تيپ يا شخصيت عجين نشده. به عبارت ديگر شما در يك شخصيت يا تيپ خاص محدود نمي شويد. چون وقتي يك نقش را بازي مي كنم، فقط يك جنبه اش را نشان مي دهم و سعي مي كنم آن نقش را تا ممكن است فقط يك بار بازي كنم. يكي از جنبه هايي كه در فيلم توي ذوق مي زند، صحبت هاي نامدار با آن جوان مجنون است كه دائماً درباره قيامت صحبت مي كند. اول اين كه گفت و گوها طولاني است و اصلاً بيشتر به تك گويي تنه مي زند، دوم اين كه جنبه شعار گونه پيدا كرده تا به فضاي فيلم كمك كند. چرا؟اين را بهتر است از آقاي فرمان آرا بپرسيد! شما با آن نوع ديالوگ ها موفق بوديد؟كاملاً. پس در طراحي شخصيت توسط شما پذيرفته شده كه در اجراي نهايي به اين شكل درآمده است؟خب به نظرم گفت و گوها به آن شكل درست بود. آقاي فرمان آرا تحليلي دارد كه من هم با او موافقم . مي گويد :«امروزه در جامعه ما بعضي حرف هاي نادرست و غيرمنطقي را در حالي كه توي چشم هاي ما زل مي زنند، تحويل مان مي دهند. حالا ما چرا نبايد حرف هاي درست و درمان را به طور مستقيم و چشم در چشم آن ها بگوييم؟» ولي نه به يك مجنون؟اتفاقاً او اصلا مجنون نيست. او كسي است كه به آن غار اشاره مي كند. خب اين غار، غار اصحاب كهف است و او درباره روز قيامت صحبت مي كند. اصلاً حرف هاي اساسي را او مي زند. او عاقل ترين آدم اين فيلم است. او كامل كننده شخصيت نامدار است. او وجدان آگاه فيلم است ، بدون او چيزي اساسي در فيلم كم خواهد بود . دقت كنيد، او و حرف هايش هميشه با نامدار است، حتي در عاشقانه ترين صحنه كه من با رؤيا نونهالي در شب قدم مي زنم و براي او شعر مي خوانم. مجنون در ادبيات ما مظهر عشق و دانايي است. اين شخصيت بعداً به فيلمنامه اضافه شد و آن را كامل كرد و آقاي صابوني هم خيلي خوب اجرايش كرد. بابك حميديان: چگونه وارد پروژه خاك آشنا شديد؟همه چيز از يك بوس كوچولو شروع شد . يك روز دستيار آقاي فرمان آرا با من تماس گرفت و گفت بيا دفتر آقاي فرمان آرا . خب در آن زمان ديدار با آقاي فرمان آرا براي من كه دانشجوي تئاتر بودم ، اتفاق مهمي محسوب مي شد ، چون بعد از قدمگاه كه در آن خيلي تعريف مشخصي از چشم انداز كارم نداشتم، با آن دعوت وارد دنياي جديدي شدم. با يك بوس كوچولو فضاي متفاوتي برايم گشوده شد. عين اين مي ماند كه شما براي بالا رفتن از پله ها بايد از چند پاگردگذر كنيد تا بتوانيد جهش بعدي تان را دنبال كنيد. بازي يك بوس كوچولو چنين حالتي براي من داشت . من كه در دوران نوجواني شازده احتجاب را همراه پدرم بارها ديده بودم و بعدها هم از بوي كافور عطر ياس و خانه اي روي آب بسيار لذت برده بودم، يك دفعه وارد محيطي شدم كه بهمن فرمان آرا درآن حضور داشت . حس عجيب و غريبي داشتم. به هر حال وارد پروژه شدم . اولين بازي ام نمايي بود كه شبلي (جمشيد مشايخي) به من كه نوه اش باشم ، نامه اي به عنوان وصيت نامه مي داد. بعدها شنيدم آقاي فرمان آرا به محمود كلاري گفته بود:«داستان فيلم بعدي ام در مورد اين پسر است، ولي بهش نمي گويم تا به قول معروف دور برندارد!» فکر مي كنم از يك بوس كوچولو سربلند بيرون آمدم كه توانستم در خاك آشنا بازي كنم. بابك خاك آشنا را چقدر به خودتان نزديك كرديد؟در واقع اين طور مي توانم بگويم؛ بابك تركيبي از زندگي واقعي بابك حميديان و زندگي سينمايي اوست. كجاهايش واقعي است و كجاهايش سينمايي؟خب در دنياي واقعي روندي وجود دارد كه زندگي ما را تشكيل مي دهد. بهمن فرمان آرا با شناختي كه از من در دنياي واقعي داشت ، شخصيت بابك در فيلم را طوري طراحي كرد كه به آن شكل باورپذير شد. در واقع مي خواهيد بگوييد بهمن فرمان آرا با توجه به روان شناسي شما، بابك راملموس تر كرد؟بله . در يك بوس كوچولو بازي تان بيشتر واكنشي بود و در خاك آشنا كنشي .چرا؟ همان طور كه مي دانيد بازي واكنشي خيلي سخت است، چون ويژگي هاي زباني از تو گرفته مي شود و به سمت زبان بدني(Body Language) نزديك مي شود. به همين دليل در اين نوع بازي اگر چشم ها دروغ بگويند ، فوراً تماشاگر مي فهمد و به قول معروف قضيه لو مي رود و در نتيجه به بازي لطمه وارد مي كند. من در يك بوس كوچولو تك گويي مي كردم و حالا در خاك آشنا به ديالوگ رسيدم . بازي واكنشي(Reaction) خيلي سخت است ، در حالي كه در خاك آشنا به من اين فرصت داده مي شد تا زمان بيشتري نسبت به ارائه نقش پيدا كنم و مهم تر اين كه من دوستي سه چهارساله با كارگردان پيدا كرده بودم، به طوري كه ما زبان غيرسينمائي مان را به خوبي درك مي كرديم كه از دل آن بابك به وجود آمد . حالا من به عنوان بازيگر تخيل مي كنم و مي روم سراغ آدم هايي كه خصوصيات بابك در فيلم را دارا هستند . براي پيدا كردن رمزگان اين شخصيت به سراغ چند نفر رفتم كه هم مواد مخدر مصرف مي كردند و هم با پدر و مادرشان مشكل داشتند وبا استفاده از همان خصوصيات ، بابك را پروراندم . از سويي خاك آشنا حُسن بزرگ ديگري داشت و آن ، اين كه در كنارم كسي مثل رضا كيانيان بود كه به من كمك بسياري كرد، به قدري با هم هماهنگ بوديم كه وقتي آقاي كيانيان جلوي دوربين بغض مي كرد ، بلافاصله بغض من هم مي تركيد! خب من در خاك آشنا چند پله وارد فضاي حرفه اي شده ام كه همين شرايط بازي را براي من راحت تر مي كرد. كساني مثل رضاكيانيان و فرمان آرا چگونه به شما مشاوره دادند؟ اصلاً اگر كارهايي از من ديديد كه در آن چندان خوب بازي نكرده ام به خاطر اين بوده كه با بهمن فرمان آرا و رضا كيانيان مشورت نكرده بودم! اما دوست دارم در اين جا براي اولين بار اعترافي كنم؛ اين كه من در كارهاي مختلف مثل ريسمان باز هنگام بازي خيلي تلاش كردم و حتي به مهرشاد كارخاني به عنوان كارگردان براي بازي بهترم پيشنهاد هايي هم دادم. حتي در زاگرس ، محسن شاه ابراهيمي به من گفت«بيا و به من كمك كن» و من با كله پذيرفتم . ولي در خاك آشنا آقاي فرمان آرا برايم كاريزماتيك تر شده بود. به طوري كه با اين كه با گروه هماهنگ تر شده بودم ، ولي در عوض به عنوان بايگر كم روتر. تلاش مي كرديد فقط به خواسته هاي كارگردان جامه عمل بپوشانيد؟ بله ، ولي در عين حال بازي از پيش طراحي شده اي را اجرا مي كردم. از اين نوع بازي چه چيزي آموختيد؟ اين كه يك بازيگر هم مي تواند هنجار باشد و هم ناهنجار. شما در خاك آشنا چه بوديد؟من در خاك آشنا هنجار بودم. چون طبق يك اصول حركت مي كردم و در اختيار چيزي به اسم قانون بودم. در حالي كه در ريسمان باز اين گونه كار نكردم . در آن جاهمه چيز را بيرون ريختم و بازي كاملا بيروني داشتم. البته اين گونه بودن هميشه خوب نيست. بله ، چون اگر به بازيگر چيزي گفته نشود و فقط فرصت بهش داده شود كه ناهنجار باشد ممكن است اين خطر پيش آيد كه بازي اش به لودگي گرايش پيدا كند و بعد تماشاگر را پس بزند، ولي در عين حال قالب منعطف تري دارد كه از سوي كارگردان براي او طراحي مي شود. البته برخي از بازيگران هستند كه يك نوع بازيگري آكادميك و علمي را مي پسندند، ولي برخي ها دوست دارند كه غريزي بازي كنند. ايده آل برايتان كدام است؟ايده آلم بازيگري است . درباره پرونده سينمايي ام مي گويم ـ چون كارهاي سينمايي ام به تاريخ مي پيوندد و كارهاي تلويزيوني ام به خاطره اي دورتر پيوند مي خورد ـ تا امروز بسيار تنوع داشته ام ، از نقطه نظر بازي هنجار تا ناهنجار. به همين خاطر دوست دارم در بازيگري قواعد را بشكنم . دوست دارم سيال باشم . مثلا اگر بتوانم مي روم دو هفته تعويض روغني كار مي كنم تا فقط آچار را پانزده دور در دست هايم بچرخانم . چون يكي از آرزوهايم اين است كه جلوي دوربين برايم همه چيز سفيد شود؟ يعني چه ؟يعني آرزوي قلبي ام اين است كه يك روز همه چيز براي من جلوي دوربين تمام شود. در آن صورت روحم، خوشبخت ترين روح دنيا خواهد بود . چون د نياي مقابل دوربين برايم خيلي عزيز است . من اين افتخار را دارم كه به مدت هفت هشت سال با آتيلا پسياني در تئاتر كار كرده ام. اين را گفتم تا بدانيد كه چقدر بازي كردن در سينما برايم مهم است. آن بازي دو نفره با رضاكيانيان كه گفت «خانه ام را ترك كن». چگونه شكل گرفت؟ اول صحبتم بهتان گفتم كه دوستي ام با كيانيان باعث مي شود وقتي او بغض مي كند، بلافاصله من هم بغض كنم... آن لحظه، لحظه تحول بود كه... در روايت فيلمنامه بله ، من خودم را رها كرده بودم . وقتي آقاي فرمان آرا آن صحنه را توضيح مي داد، خودش بغض كرده بود. همان زمان به خودم گفتم اگر همه چيزت را اين جا نگذاري خودت را باخته اي . به همين دليل پانزده دقيقه از آقاي فرمان آرا فرصت خواستم تا بتوانم آن صحنه را بازي كنم . البته هر جا كه زياده روي مي كردم ايشان از پشت دوربين من را رصد مي كردند. به غير از اين سكانس ، در صحنه اي كه با دختركُرد (رعنا آزادي ور) براي اولين بار برخورد مي كنم، رضا كيانيان به من كمك كرد و از ايشان خواستم كه كنترلم كند تا چشم هايم حقيقت را بگويد. درس بزرگ كيانيان به من اين بود كه بايد عاشق بود ويا واقعا عصباني شد تا بازي جلوه واقعي به خود بگيرد. صحنه مورد نظرتان در سومين برداشت تاييد شد. در اين فيلم ، هم بازيگران مقابل تان وهم كارگردان هنگام كار با شما همراه بوده اند. اما اگر در پروژه هاي قرار گرفتيد كه هيچ كدام ازاين امكانات در اخيتارتان نبود و حتي ساز مخالف تان كوك شده بود، چه مي كنيد؟ به راحتي از عهده آن بر مي آيم. البته هميشه سعي مي كنم با آدم ها دوستي كنم. مثلاً در بي پولي به بهرام رادان گفتم«خيلي خوشحال هستم . روبه روي تو هستم.» و همين باعث دوستي من و رادان شد، به طوري كه هر پلاني بازي مي كردم به من مي گفت تو سيمرغ مي گيري! به نظر مي رسد روي اعتماد به نفس تان بيشتر بايد كار كنيد. شايد يك دليلش اين است كه سينماي ايران دارد بسيار روي خوش چهره ها متمركز مي شود كه يكي از نتايجش گرفتن اعتماد به نفس از بازيگراني است كه چندان متكي بر چهره ظاهري نيستند . در عوض در بازيگري توانمندند. به اين موضوع فكر نكرده بودم . شايد شما درست مي گوييد ، ولي آن قدر بازي برايم مهم است كه تمام زندگي ام را تحت الشعاع قرار داده است. هيجانات و بي قراري هاي تان گواه اين مساله است. كاري اش نمي توانم بكنم! منبع:نشريه صنعت سينما شماره 84 1002
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 492]
-
گوناگون
پربازدیدترینها