تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):خدايا به تو پناه مى برم از اين كه باطل را بر حق ترجيح دهم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836931567




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

پژاک یا داعش هر که باشد از ما سیلی می خورد - دولت بهار


واضح آرشیو وب فارسی:دولت بهار: دولت بهار: مریم قاسمی همسر شهید محسن باقری اولین شهید مدافع حرم شهرستان فراشبند استان فارس، تنها یک سال قبل از شهادت همسرش در بهمن ماه 94، برادرش قاسم را در تیرماه 93 در مبارزه با گروهک تروریستی پژاک از دست داده بود.به گزارش دولت بهار، مریم قاسمی همسر شهید محسن باقری اولین شهید مدافع حرم شهرستان فراشبند استان فارس، تنها یک سال قبل از شهادت همسرش در بهمن ماه 94، برادرش قاسم را در تیرماه 93 در مبارزه با گروهک تروریستی پژاک از دست داده بود. در واقع دو تن از نزدیک ترین اشخاص زندگی اش جان خود را وقف امنیت و آسایش ما کردند و حالا مریم قاسمی در دلتنگی هایی که جای دو عزیز در قاب آن خالی است، دقایقی به همکلامی با ما پرداخته و از همسر و برادر شهیدش می گوید. از همسر شهیدتان بگویید. گویا یک شهید واسطه ازدواج شما شده است؟ حجت متولد اول خرداد سال 1364 بود. بعد از دو دختر متولد شد و اولین پسر خانواده شان بود. نام مستعارش محسن بود. مادر ایشان هر کدام از فرزندانشان را به یکی از ائمه متوسل کرده و سپرده بود. مادرشوهرم تعریف می کرد که هنگام تولد محسن روزه دار بوده و او را از همان ابتدا به حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت علی (ع) سپرده بود. همیشه هم می گفت مادر معنوی فرزندم حضرت زهرا(س) و پدرش حضرت علی (ع) است. همین توسل بود که باعث شد همسرم علاقه بسیار شدیدی به حضرت زهرا(س) داشته باشد. واسطه ازدواج مان همان طور که شما اشاره کردید برادر شهیدم قاسم قاسمی بود. حجت از دوستان بسیار صمیمی و همکار برادر بزرگم قاسم بود که همین رابطه دوستی سبب ازدواج ما شد. هنگامی که قضیه خواستگاری مطرح شد قاسم آن قدر از خوبی های محسن برایم گفت که من دیگر نتوانستم هیچ حرفی بزنم. از ایمانش، از صبرش، از مهربانی اش و از اینکه بین دوستان به عبد صالح معروف بود. قاسم متولد 31 شهریور ماه سال 1363بود. برادرم و حجت این قدر شبیه هم بودند که من از شباهت شان تعجب می کردم. هنگامی که تازه عقد کرده بودیم، به همسرم گفتم چقدر حرکات و رفتارت شبیه قاسم است، در جواب گفت: ما با هم بزرگ شده ایم. از 18سالگی که هر دو به سپاه رفته بودند همراه و همرزم هم بودند تا لحظه شهادت. چه زمانی با هم ازدواج کردید؟ مراسم عقدمان 31 فروردین سال 93 مصادف با سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) برگزار شد. عاقد آن شب خیلی برایمان دعا کرد. تمام مهمانان دست به دعا برداشته بودند. فضای روحانی زیبایی شکل گرفته بود و من از این بابت خیلی خوشحال بودم. قضیه ای که برایم جالب بود مهمانانی بودند که همسرم دعوت کرده بود. وقتی مراسم تمام شد حجت گفت خانم می دانی امشب چه کسانی را دعوت کرده بودم؟ گفتم نه. گفت حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع). آنجا بود که فهمیدم فضای روحانی مراسم به خاطر نورانیت کسانی بود که از همان ابتدا مادرشوهرم حجت را به آنها سپرده بود. شغل همسرتان چه بود؟ محسن پاسدار بود و نیروی رسمی تیپ تکاور امام سجاد(ع) کازرون بود. برادرتان قاسم قبل از همسرتان به شهادت رسید؟ بله، دو ماهی از عقدمان سپری شده بود که همسرم به همراه برادرم قاسم عازم مأموریت شمال غرب شدند. نام مستعار«قاسم» علی بود. هر کدام شان خواب شهادت خودشان را دیده بودند. سه روز پس از اعزام، خواب برادرم به حقیقت پیوست و در تاریخ 13 تیر 1393 در درگیری با ضد انقلاب به شهادت رسید اما انگار هنوز وقت تعبیر خواب همسرم فرانرسیده بود. برادرم در درگیری با گروهک تروریستی پژاک در منطقه شمال غرب کشور با زبان روزه شربت شیرین شهادت را نوشید. کمی بعد همسرم هم راهی سوریه شد. دشمنان ما بدانند چه به اسم داعش باشند یا به اسم پژاک از جوانان مان سیلی می خورند. چه مدت بعد از شهادت برادرتان، همسرتان به سوریه رفت، نخواستید جلوی شان را بگیرید؟ آخر برادرتان تازه شهید شده بود. اولین باری که همسرم عازم مأموریت سوریه شد دی ماه سال 93 بود. یعنی شش ماه بعد از شهادت قاسم به سوریه رفت. به من نگفت به سوریه می رود. فقط گفت باید برای مأموریت آموزشی به تهران بروم. در طول مدت این دو ماه مرتب با من تماس می گرفت. من هم فکر می کردم ایشان واقعاً تهران است. حتی موقعی هم که از مأموریت برگشت چیزی از حضورش در سوریه نگفت تا اینکه من از روی عکسی که کنار حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) گرفته بود، متوجه شدم که به سوریه رفته بود. تا مدتی بعد از مأموریت در حال و هوای آنجا بود. شعر «با اذن رهبرم از جانم بگذرم در راه این حرم...» را با صدای بلند می خواند. من هم پیش خودم می گفتم یعنی واقعاً از جانش و از زندگی اش می گذرد؟ الان هم هر وقت این آهنگ را گوش می دهم خاطرات آن روزها در ذهنم تداعی می شود و تن صدایش هنوز در گوشم است. شما هنوز چند ماه از زندگی مشترک تان گذشته بود که این همه اتفاق در زندگی تان افتاد. شهادت برادر و رفتن همسرتان به دفاع از حرم. همسرتان باز هم به سوریه اعزام شدند؟ بار اول که رفت ما هنوز نامزد بودیم اما بار دوم که 26 آذر 94 رفت، پنج ماه قبلش ازدواج کرده بودیم. در چهل و هشتمین روز اعزام دومش هم به شهادت رسید. بار دوم خبر داشتید که همسرتان به سوریه می روند یا باز هم حرفی به شما نزد؟ برخلاف بار اول، این بار حجت گفت که قرار است به سوریه برود. راستش من ابتدا مخالفت کردم. خب واقعاً دو ماه دوری از ایشان با توجه به اینکه تازه از ازدواج مان می گذشت، سخت بود. هرچند همسرم مأموریت های زیادی می رفت و کم پیش می آمد که کنار من باشد. وقتی مخالفت من را دید گفت آن دنیا جواب حضرت زینب(س) را می توانی بدهی؟ گفتم نه نمی توانم، بعد دیگر نتوانستم هیچ حرفی بزنم. نمی توانستم مخالفتی بکنم چون پای ناموس امام حسین(ع) در میان بود. از مسئولیت های همسرتان در مدت حضورش در منطقه اطلاع داشتید؟ گویا حجت فرماندهی بخشی از عملیات ها را برعهده داشت. یکی از همرزمان همسرم در خصوص سمت ایشان می گفت: علیرغم اینکه حجت سن زیادی نداشت و تنها یک سوم از خدمتش طی شده بود، اما پیشرفت زیادی در شغل کرده بود. مخصوصاً از نظر اطلاعات نظامی و تاکتیکی وقتی در جمع نیروهای تحت امر خودش صحبت می کرد یا کار آموزشی انجام می داد، آدم یاد شهید حسن باقری و یاد شهید مهدی زین الدین می افتاد چراکه این دو شهید هم در سنین کم یک عملیات را اداره می کردند. همرزمش می گفت تصمیم گرفته بودم وقتی از سوریه به ایران بازگشتم مسئولان مربوطه را در خصوص استفاده بیشتر از حجت باقری مطلع کنم. همسرتان در چه عملیاتی به شهادت رسیدند؟ حجت 13 بهمن 94 حین عملیات آزاد سازی شهرک های شیعه نشین نبل و الزهرا بر اثر اصابت ترکش خمپاره 120 به سر و صورتش به شهادت رسید. ذکر مقدس یا حسین را دو بار بر زبان می آورد و به حالت سجده روی زمین قرار می گیرد و به آرزوی دیرینه اش می رسد. چند روز بعد دوشنبه 19 بهمن ماه در گلزار شهدای شماره دو شهرستان فراشبند به خاک سپرده شد. حجت به دوستان و به من سفارش کرده بود که من این گلزار را دوست دارم. از آخرین تماس های تان بگویید. چطور خبر شهادتش را شنیدید؟ همسرم در طول مدتی که مأموریت بود بدون استثنا هر روز با من تماس می گرفت. آخرین بار روز 12 بهمن، یک روز قبل از شهادتش بود که تماس گرفت. آن روز سه بار به من زنگ زد. خب ترسیده بودم که چرا این قدر تماس می گیرد. به همسرم گفتم چی شده که این قدر زنگ می زنی؟ گفت می خواهی زنگ نزنم. گفتم نه مشکلی نیست بزن. بهش گفتم تیر که نخوردی؟ با صدای بلند پشت گوشی خندید و گفت نه. روز 13 بهمن نیز مطابق معمول منتظر تماسش بودم اما انتظارم بی فایده بود. چهاردهم و پانزدهم بهمن هم گذشت و تماسی نگرفت. خیلی ترسیده بودم. واقعاً این چند روز فشار روحی زیادی را تحمل کردم تا اینکه صبح روز شانزدهم فرارسید و گوشی موبایلم زنگ خورد. خیلی خوشحال شدم. دویدم طرف گوشی دیدم شماره خواهر شوهرم است. پدرم اجازه نداد جواب بدهم. گوشی را از من گرفت و خودش جواب داد. از این کار پدرم متعجب شده بودم. دیگر متوجه شدم که برای همسر عزیزتر از جانم اتفاقی افتاده است. به پدرم گفتم حجت هم رفت پیش قاسم؟ پدرم به نشانه تأیید و با چشم گریان سرش را تکان داد. باور نمی کردم. در واقع نمی خواستم باور کنم. دوباره پرسیدم: بابا حجت رفت پیش قاسم پدرم نیز متوجه شده بود که من نمی خواهم باور کنم گفت نه حجت زخمی شده. رفتیم منزل پدر شوهرم آنجا همین سؤال را از خواهرشوهرم پرسیدم. گفتم حجت رفت پیش قاسم؟ خواهر شوهرم گفت بله رفت. دیگر راهی نداشتم جز اینکه باور کنم همسرم بال و پر گرفته و از این دنیای خاکی رفته است. همسرم رفت و خودش را به برادر شهیدم قاسم رساند. هم همسرم و هم برادرم هر دو روز سیزدهم شهید شدند. لحظه وداع معمولاً در ذهن خانواده شهدا ماندگار می شود، آن لحظه برای شما چطور گذشت؟ وقتی که حجت برای بار آخر می رفت او را تا فرودگاه بدرقه کردم و دو بار پشت سرش آب ریختم به امید اینکه برگردد. بار اول در حیاط منزل و بار دوم در فرودگاه شیراز. آخرین صحبت هایی که بین ما در دیدار حضوری رد و بدل شد در منزل خودمان و موقعی بود که ساک سفرش را بسته بود و قرار بود برای خداحافظی از پدر و مادرش به شهرستان برویم. آن لحظه حجت دو سفارش به من کرد. سفارش اولش در مورد پدر و مادرش بود که گفت پدر و مادرم را فراموش نکن. سفارش دومش هم در مورد مراسم ختمش بود که گفت اگر برای من اتفاقی افتاد مقداری پول در کارتم است آنها را برای مراسمم خرج کن. دوست ندارم کسی بخواهد خرج مراسمم را بدهد. به او گفتم چرا این حرف را می زنی؟ مگر قرار است که نیایی؟ گفت چیز خاصی نیست. من دارم به سفارش پیامبر(ص) عمل می کنم و وصیت می کنم. پیامبر سفارش کرده که پایتان را هم که خواستید از منزل بیرون بگذارید باید وصیت کنید. باتوجه به روحیات همسرتان فکر می کردید یک روز همسر شهید شوید؟ نه حتی به ذهنم هم خطور نکرده بود، ولی از خدا خواسته بودم همسری باایمان سر راهم قرار دهد. دورانی که دانشجو بودم امام جماعت دانشگاه می گفت یکی از مصداق های حسنه در دعای قنوت، همسر شایسته است. از همان موقع همیشه در قنوت نمازهایم با تمام وجود از خدا می خواستم این لطف را به من عنایت کند و همسری شایسته نصیبم گرداند که سعادت دنیا و آخرتم در آن باشد. هنگامی که با آقاحجت ازدواج کردم به خدا گفتم شکرت مرا به آرزویم رساندی. با دلتنگی های تان چه می کنید؟ دلتنگی که جای خود دارد مگر می شود دلتنگ نشد. دلم برای همسرم واقعاً تنگ می شود، برای محبت کردن هایش، برای مهربانی اش، برای شوخ طبعی اش. دلم برای یک لحظه در کنارش بودن پر می کشد. دلم برای تکیه گاه زندگی ام تنگ می شود خیلی زیاد. «آهنگ با اذن رهبرم» برای من شده یک خاطره، هر وقت آن را گوش می دهم خاطرات آن روزها در ذهنم تداعی می شود و تن صدای همسرم در گوشم طنین انداز می شود. حالا متوجه شدم که آری واقعاً در راه این حرم از جانش خواهد گذشت.  بعد از شهادت همسرم توفیق نصیبم شد و به سوریه مشرف شدم. وقتی غربت حضرت زینب(س) را دیدم خطاب به همسرم گفتم حق داشتی بگذری از من و تمام زندگی ات. واقعاً آدم از اینکه بخواهد زبان به شکوه باز کند شرمسار بی بی می شود. اصلاً چرا شکوه؟ خدمت به بی بی سعادت می خواهد خدایا شکرت.  چقدر سبک زندگی شما رنگ و بوی شهدا را با خود همراه داشت؟ حجت علاقه زیادی به شهدا داشت. همسرم یک ماه قبل از مأموریت سوریه رفت سرکشی خانواده شهدای شهرمان. از مادران شهدا درخواست کرده بود که برای عاقبت به خیری و شهادتش دعا کنند. خیلی در فکر شهادت بود. خوب یادم است یک روز به من پیام داد خانم باید به من قول بدهی که هر شب قبل از خواب برای عاقبت به خیری من 14 تا صلوات بفرستی. اگر یادت رفت جریمه می شوی و فردایش باید صد تا صلوات بفرستی. یک بار در گلزار شهدا دستم را گرفت و برد کنار دیواری که بین گلزار شهدا و قبرستان بود. گفت خانم نگاه کن این دیوار مرز بین شهادت و مرگ است. ببینیم ما این طرف دیوار قرار می گیریم یا آن طرف. خیلی در فکر لقاالله بودند و برای رسیدن به محبوبش نیز واقعاً زحمت کشید. شهادت آرزوی دیرینه اش بود هنگام خاکسپاری برادرم به برادرم قول داده بود سر یک سال برود پیش داداش علی، سر قولش هم ماند، برادرم سال 1393 شهید شد و همسرم سال 1394. خانم قاسمی به نظر شما چه شاخصه ای در وجود همسرتان باعث شد تا ایشان به این عاقبت به خیری برسد؟ من به نماز خواندنشان علاقه زیادی داشتم، با آرامش خاصی نماز می خواند بعد از نمازشان بیست دقیقه، نیم ساعتی می نشست و به فکر فرومی رفت و می گفت من از این کار لذت می برم. برای حاجاتشان معمولاً چله زیارت عاشورا و دعای فرج می گرفت. به خواندن نهج البلاغه علاقه زیادی داشت. همسرم یک روز قبل از شهادتش چند تا یادداشت نوشت. قسمتی از یادداشت هایش که خطاب به من است را برایتان می خوانم: خدایا زندگی ام را به تو می سپارم، خدایا همسرم که تمام هستی من است را به تو می سپارم، خدایا همسرم با حجب و حیا و حجاب است، اینها را از عزیزترین کس من نگیر.  در بحث احترام به پدر و مادر نیز بسیار حساس بود. جلوتر از آنها قدم برنمی داشت. هنگامی که سوار بر ماشین می شدیم چه مادر خودم چه مادر خودشان همسرم اجازه نمی داد عقب سوار شوند. همیشه صندلی جلو سوار می شدند. می گفت هر چه باشد اینها مادرند و احترامشان واجب. هنگام خرید اگر مادرشان همراهمان بود لحظه ای مادر را تنها نمی گذاشت. دست در دست مادر قدم برمی داشت. همسرم خیلی با مهر و محبت بود، مدتی که سوریه بود سعی می کردم که از دلتنگی های من باخبر نشوند تا اینکه نگران من نباشند. یک بار متوجه شدند آن روز چندین بار با من تماس گرفتند و با من صحبت کردند وقتی که متوجه شد حالم بهتر شده است گفت خانم من امشب به خاطر شما سر پست نرفتم، هر چه اصرار کردند که برو گفتم همسرم ناراحت است تا از حالش مطمئن نشوم نمی روم. آن شب به خاطر من نرفت سر پستش. . . طبیعتاً شما صحبت ها و حرف هایی که از چرایی راهی شدن مدافعان حرم به مناطق عملیاتی عراق و سوریه زده می شود، شنیده اید. بله شنیده ام و خطاب به کسانی که می گویند مدافعان حرم برای پول می روند می گویم همسر من و امثال ایشان هدفشان قرب الی الله بود که خدا را شکر به آن هم رسیدند. شماهایی که هدفتان پول است بلند شوید بروید به هدفتان خواهید رسید. مطمئن باشید خداوند به هرکس هر آنچه بخواهد عطا خواهد کرد. خود همسرم نیز به یکی از همرزمانش که مداح هم هستند سفارش کرده بود که: شما که مداحی و میکروفن به دست هستی، مدیونی مجلسی بروی و نگویی که اینقدر پشت سر ما حرف نزنند که ما برای پول به سوریه رفتیم، به خدا قسم ما برای نجات مسلمانان برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) و به عشق رهبر راهی شدیم. در پایان خاطره ای از شهید مدافع حرم محسن باقری برایمان بگویید. همسرم از وقتی که رهبر تأکید بر استفاده از تولیدات داخلی داشتند سعی می کرد این مسئله را رعایت کند. وسایل خرید عروسی مان را از مارک ایرانی گرفت. یک بار که برای خرید رفته بود به مغازه دار گفته بود مارک ایرانی می خواهم مغازه دار به همسرم گفته بود من پیشنهاد می کنم مارک خارجی بردارید مارک ایرانی مرغوبیت ندارد، محسن هم گفته بود اشکال ندارد، من مارک ایرانی می خواهم حداقل اقتصاد مملکت رونق پیدا می کند. مغازه دار تحت تأثیر قرار گرفته بود و گفته بود از این به بعد به مشتری هایم پیشنهاد می کنم مارک ایرانی بخرند. روزنامه جوان


یکشنبه ، ۷شهریور۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دولت بهار]
[مشاهده در: www.tnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 133]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن