واضح آرشیو وب فارسی:ورزش سه: یادداشت روز: اشکها و یک لبخند
یادداشت هومن جعفری از حال و روز ورزشدوستان ایرانی را پای گیرندههای تلویزیونی در "ورزش سه" بخوانید.

اشک اول
اول اشک را روی صورت الهه احمدی دیدیم وقتی ششم شد. همه تن چشم شده و خیره مانده بودیم به جعبه جادو. منتظر بودیم الهه باز هم دو تیر دیگر پرت کند و یک حریف دیگر را از دور رقابتها کنار بزند که یک دفعه دیدیم حذف شده. دیدیم دارد تفنگش را جمع میکند و میرود. ششم شد و دستش به مدال نرسید. بعدترها اشکش را دیدیم و آتش گرفتیم اما هنوز هیزم دلمان آنقدر زیاد نبود. روز اول المپیک بود و ما خیالمان تخت که کلی طلا صید میکنیم.
اشک دوم
با ادامه پیدا کردن مسابقات باخت ها آغاز شد و اشکها بیش از قبل شد. حذف یک به یک ورزشکاران چه در گام اول و چه در مراحل بعدی انگار تبدیل شد به یک عادت. این وسط دو طلا گرفتیم در وزنه برداری و کمی حالمان بهتر شد اما اشکها هنوز رهایمان نمیکردند. اشکها هنوز باید سرازیر میشدند. این بار نوبت مجتبی عابدینی بود. شمشیرباز بی ادعا در همان بازی اول باید حذف میشد اما نشد. آماده بودیم بازیاش را ببازد و دوباره غری بزنیم و برویم بخوابیم اما برق از سر حریفان کرهای و فرانسوی و خواب را از سر ما پراند تا برسیم به اشکهایش به وقت چهارم شدن. به آن ناداوری بازی با حریف آمریکایی و بعد باخت نهایی. چهارمیاش اشک داشت چه از سر خوشحالی و شادی و چه از ناراحتی از دست رفتن یک مدال مسلم. با این همه اشک و حق خوری ترکیب کاملی بودند برای آنکه دلت غرق خون شود. اشک سوم
نوبت رسید به کاروان کشتی فرنگی. بچهها یکی بعد از دیگری باختند و با هر ضربه شدنشان یا با هر زمین خوردنشان توی دل ما و زیر پای محمد بنا بیش از قبل خالی شد.
روز آخر، وقتی دیگر کسی باقی نماند تا برود روی تشک و ببازد این محمد بنا بود که بیرون از سالن دلش را باخت و اشکهایش را ریخت پای میلههایی که میلههای هیچ ضریحی نبود و میلههای هیچ امامزادهای نبود و میلههای بارگاه هیچ قدیسی نبود. اشکهای محمد بنا پایانی بود بر همه وعدههایی که به خود داده بودیم بابت طلای شاگردانش. این اشک سوم بود و اشک تلختر. ندیده بودیم شکستنی را اینگونه بی رحمانه و عریان.
اشک چهارم
نوبت رسید به بهداد سلیمی. وزنه را زد. مصدومیتش را به دوش کشید و بار غربت و دوری از فرزندش را گذاشت روی سنگینترین وزنه دنیا و وزنه را بالا برد. رکورد یک ضرب را شکست و رفت برای مدال طلا. رفت برای دو ضرب و وزنه را با هیات ژوری و تاماش ایان معامله گر و آن زن و شوهر نابکار با هم بالا برد اما چراغ قرمز نصیبش شد. کاروان ایران داشت با سه طلای المپیک از بزرگراه عبور میکرد و تاماش ایان چراغها را قرمز کرد تا ترمز کنیم. اشکهای بهداد آنقدر تلخ بود که دل سنگ تمام سایتهای دنیا را نرم کرد. بهداد قویترین مرد دنیا و قویترین مرد دوست داشتنی ایران که داشت گریه میکرد، پای تلویزیونهایمان داشتیم آب میشدیم. اشک پنجم
اشک پنجم که دلمان را زیر و رو کرد اما مال تو بود کیمیا. تو بودی که بعد از باخت به حریف اسپانیایی در هم شکستی. اشک ریختی و روی آنتن زنده از درون شکستیمان. اشکهای دختر هجده ساله روی آنتن، غرور ملیمان را داشت لگدمال میکرد. تو که هجده سال داری و دنیایت باید دنیای پروانهها باشد چرا اینطوری گریه میکنی؟ شانههای دلمان را شکستی با آن اشکها و ما ناراحت اینکه چرا مادر همراهت نیست که آرامت کند و در گوشت بگوید که اگر کمی صبر کنی درست میشود. همه چیز درست میشود.
لبخند تو
به یک شب خوابیدن و صبح بیدار شدن اما نه ردی بود از اشک روی صورت تو و نه غمی روی دل ما. آنها که بیدار ماندند تا شانس مجدد تو را ببینند و آنها که خوابیدند و صبح با سیل تلگرامهای شادباش تبریک مدال آوری ات از خواب بیدار شدند، روحشان و روزشان با این خبر تازه شد. ناگاه همه غمها بود که در کسری از ثانیه از پیش چشم گذشت. ناگاه همه این ده روز مصیبت بار و افتادنهای پی در پی قهرمانهایمان را به عینه دیدیم و بعد دریافتیم کیمیای برنزی تو، چه خوب مرهمی گذاشت روی دلهای زخم خورده این ملت. ما غرورمان را در ریو میخواستیم و تو کمک کردی تا زخمهایمان مرهمی بگیرد. خنده تو حسن ختامی بود روی همه آن گریهها و همه آن ناکامیها و همه آن غمهای از یادنارفتنی. فراموش کردیم اشکها را و دیدیم چه برازنده بود آن پرچم به روی دستهایت وقتی دور زمین میدویدی تا دل میلیونها ایرانی غرق شود در شادی و خوشی. این بود حکایت اشکها و لبخندی که همه آن اشکها را جبران کرد.
11:44 1395/05/30
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ورزش سه]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]