واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها: خبرگزاری فارس: افسانه ها همیشه پایانی شیرین و اساطیری دارند اما این قانون در این دیار خریداری ندارد. اینجا افسانه ها با یک تلخی ازلی در هم آمیخته اند و فرجام آنها همیشه با سیاهی و تباهی پیوند خورده. گویی دست سرنوشت از ابتدا رج انتهای گلیم اسطوره ها را با ریسمان سیاه بافته.
افسانه رستم و سهراب شاید بهترین مصداق این انگاره باشد. افسانه ای اساطیری که پایانی جانگداز و پر سوز را دارد و به نظر سرمشق اصلی این قانون نانوشته است. اینکه اسطوره ها و سرداران این سرزمین باید در پایان راه از قله به خاک بیفتند و همنشین خاکستر شوند. فرجام همه ستاره ها در این سرزمین اینگونه روایت می شود. گویی این قانون نانوشته ایست که استثنا ندارد و از آن گریزی نیست. فرقی نمی کند که کجا باشی، که باشی و چه کرده باشی. پایان قصه برای همه یک شکل و همسان نوشته شده حتی اگر کرور کرور مدال به سینه زده باشی و چمدان چمدان افتخار کوله بارت باشد، باز هم باید در انتهای راه شرنگ تلخی را در کام بکشی که حلاوت سال های افتخار را یکجا زهر کند.
این پایان بندی زهرماری حتی برای پسرک طلایی کشتی ایران نیز تفاوت نداشت. نابغه ای که از همان دوران نوجوانی و شهرری و خانواده پرجمعیتش آموخته بود که همیشه بلندپرواز باشد و به کم قناعت نکند. همو که بعد از سرنوشت محسن و محو قهرمان امیدهای جهان زیر برف نسیان، دریافته بود که در این دیار فقط و فقط پهلوان زنده خریدار دارد و حافظه تاریخی آنقدر ضعیف است که همه چیز را در چشم بر هم زدنی دیلیت می کند؛ حتی اگر 7 مدال طلا به سینه زده باشی.
روزگار بی رحم تر از آنی بود که حتی برای نابغه تفاوت قائل شود. همو که در سال 2005 و بعد از انقلاب سفید محمد بنا در عنفوان جوانی دوبنده تیم ملی را بر تن کرد تا جانشین ستاره ای چون حسن رنگرز شود. روزگاری که چهره معصوم و کودکانه قهرمان جوانان جهان به اندازه ای غلط انداز بود که همه معمار نوین کشتی فرنگی را بابت کنار زدن ستاره بزرگی چون رنگرز و میدان دادن به چنین بچه ای ملامت کنند اما بنا مثل کوه پشت این پسر ایستاد تا نخستین مدالش را کنار رود دانوب به سینه بزند و ثابت کند اعتماد بنا به او بیهوده نبوده و این تازه آغاز قصه بود. یک قصه طلایی و هیجان انگیز. ستاره ای که گویی زاده شده بود تا تنها طلا درو کند؛ از میدانی به میدان دیگر و تورنمنتی به تورنمنت دیگر طلاها یکی پس از دیگری بر سینه او می درخشیدند. دیگر عادت کرده بودیم که هر کجا که سوریان هست، طلا برای ماست. فرقی نمی کند که کجا باشد؛ از مجارستان و دانمارک گرفته تا مسکو، تاشکند و باکو. سرزمین های شمالی که هر سه در کشتی برای خود داعیه دارند و کمتر به کسی باج می دهند اما حمید طلا در هر سه کشور به طلا چنگ زد تا ثابت کند واژه نابغه با طلا نوشته می شود.
لندن نقطه اوج این نابغه بود. آنجا که چراغ اول را روشن کرد تا بهترین نتیجه تاریخ ادوار المپیک و البته کشتی با شاهکار او آغاز شود. شاهکاری که بعد از چهار سال پر فراز و نشیب امیدوار بودیم که در ریو نیز تکرار شود تا مرد 7 ستاره ایران، نام خود را در ردیف مشاهیر تاریخ جاودانه کند و با طلا چهارگوشه تشک را ببوسد اما دست سرنوشت مثل همه اسطوره ها، پایان بندی قصه حمید را با تلخی نبشته بود؛ به تلخی قهوه های ریو. اسطوره ای که روی تشک هر چه داشت رو کرد تا شاید این قصه را جور دیگری به پایان ببرد اما بدن لاکردار دیگر نایی نداشت تا بتواند به جنگ سرنوشت برود.
حمید حالا به پایان راه رسیده؛ ناکام و البته خسته از جور روزگار و دلگیر از سرنوشت اما دستهای او آنقدر مدال دارند که دیگر جای خالی طلای ریو به چشم نیاید. 7 مدال زرین برای همیشه نام او را به تاریخ سنجاق کرده و وقتی گرد و غبار المپیک ریو فرو بنشیند، دیگر کسی به یاد نمی آورد که سوریان در ریو خاک شده. او در سالمرگی اش هنوز هم قله نشین است. جای نابغه با آن 7 طلای 24 عیارش همیشه آن بالاست.
۲۵ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۰۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]