تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 13 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگز زمين باقى نمى ماند مگر آن كه در آن دانشمندى وجود دارد كه حق را از باطل مى شن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837137158




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بخش‌های خواندنی کتاب «دخترانه»


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: با مهر بخوانیم؛
بخش‌های خواندنی کتاب «دخترانه»

کتاب دخترانه


شناسهٔ خبر: 3732625 - جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۸:۲۶
مجله مهر > گزارش ویژه

.jwplayer{ display: inline-block; } بعضی کتاب‌ها خیلی زود بر سر زبان ها می‌افتد. کتاب هایی که بسیار خواندنی‌اند ولی شاید فرصت خواندن این کتاب ها را نداریم. می‌توانید بخش هایی از یک کتاب خواندنی را در مجله مهر بخوانید. مجله مهر- احسان سالمی: دختران نیز همانند بسیاری دیگر از گروه‌های اجتماع نیازمند کتاب‌هایی هستند که به طور ویژه برای آن‌ها نگاشته شده باشد. موضوعی که متاسفانه در بازار کتاب ما چندان به چشم نمی‌خورد و با وجود انتشار هزاران کتاب مختلف در سالیان گذشته ولی باز هم تعداد کتاب‌هایی که به طور ویژه برای یک گروه خاص همانند دختران، پسران، پدران و مادران نوشته شده باشد، کم است و البته اندک نمونه‌های موجود نیز چنگی به دل نمی‌زنند!
روز دختر بهانه‌ای شد تا با جستجو در بازار کتاب به دنبال یافتن اثری متفاوت در ارتباط با دختران باشیم که نتیجه این تلاش ما را به یکی از بهترین کتاب‌های تالیف شده پیرامون شخصیت‌ها و ویژگی‌های دختران رساند؛ اثری که هم ظاهری دخترانه داشت و هم نام خود را به احترام مخاطب خاص خود، «دخترانه» نهاده بود.
«دخترانه» یکی از متفاوت‌ترین کتاب‌هایی است که با موضوع دختران منتشر شده، چرا که از یک سو مخاطب این کتاب به طور خاص و ویژه دختران هستند و اساساً روی سخن کتاب با این گروه خاص است و از سوی دیگر همه پدر و مادرهایی که دخترانی نوجوان و جوان دارند، نیز باید به سراغ مطالعه چنین کتاب‌هایی بروند تا بتوانند اشراف‌ بیشتری به خواسته‌ها و نیازهای دخترانشان پیدا کنند.
سمیه سادات لوح موسوی نویسنده این کتاب که خود در حوزه مشاوره فعالیت می‌کند، حاصل تجربه‌های شخصی و کاری‌اش را در این کتاب گردهم آورده است و سعی کرده با انتخاب زاویه نگاه یک دختر به ابهامات و مشکلات دختران و سپس پاسخ دادن به این مشکلات و ابهامات از طریق تجارب گوناگون خود به بهترین شکل با مخاطب خاص اثر خود ارتباط برقرار کند.
زبان و ادبیات کتاب به معنی واقعی کلمه «خواهرانه» است و نویسنده نه از جانب یک فرد غریبه و بزرگسال بلکه همانند خواهری دلسوز که خواهان انتقال تجربیات خود به خواهران کوچکترش است، سعی کرده تا به مهمترین مشکلاتی که یک دختر در دوره مهم و حساس نوجوانی و جوانی با آن روبرو می‌شود، پاسخ دهد. آنچنان که نویسنده در معرفی کتاب خود می‌گوید: «مهم نیست چقدر واژه و اصطلاح مشترک داشته باشیم. مهم‌تر از واژه مشترک برای من و تو، قلب مشترکی است که اگر بین گفت‌وگوهایمان دیواری بسازند تا ارتباط کلامی نداشته باشیم. برای قطع کردن ارتباط قلب‌هایمان، ناتوان بمانند. من قلب مهربانم را برای تو هدیه می‌آورم. همراه با گوش شنوایی که منتظر حرف‌های توست و نگاهی که نگران آینده توست و زبانی که گویاترین نکته‌ها. شیواترین حرف‌ها را بازگو کند تا دست در دست هم، قدم به قدم پیش برویم و ناهمواری‌های این دوران را شادتر و موفق‌تر پشت سربگذاریم.»
«دخترانه» را انتشارات آرما با قیمت ۵۵۰۰ تومان و در ۱۰۴ صفحه منتشر کرده است و تاکنون دو بار تجدید چاپ شده است. با هم بخش‌هایی از این کتاب را می‌خوانی: پرده اول: تو دختری... تو هم هر وقت این جمله را می‌شنوی کلافه می‌شوی؟ هر وقت، در پاسخ چراهایت این جواب کوتاه و آزاردهنده را تحویلت می‌دهند، انگار پُتک‌های ویرانی است که بر دیوار زندگی‌ات فرود می‌آورند. تو هم هرگاه این جمله را می‌شنوی، دنیا برایت تیره و تار می‌شود و فقط دنبال پنجره‌ای باز می‌گردی تا کمی فریاد بزنی و اکسیژن تازه برای دوباره بودنت، ببَلعی.
آنگاه که محدودت می‌کنند با این کلمه و تو پا به فرار می‌گذاری و به هر طرف می‌گریزی، حصارای «دختر بودن» با بدنت برخورد می‌کند و تو را می‌رنجاند.
آن روزهای نه چندان دور که من حال و هوای تو را داشتم و مثل تو روی ابرهای نوجوانی زندگی می‌کردم، دختر بودن مرا هم آزار می‌داد و قلبم را به درد می‌آورد و گاهی، زندگی‌ام را تلخ می‌کرد. دختر بودن لباس تنگی شده بود که مجال بزرگ شدنم را می‌گرفت. احساس می‌کردم مونث بودن، راکدماندن و فسیل شدن است و این احساس فقط به دلیل سخت‌گیری‌ها و ایرادهای بی‌دلیل اطرافیان به وجود آمده بود.
آن روها که تو با عروسک‌هایت سرگرم بازی بودی، روزهایی که خنده‌ها و گریه‌های کودکانه‌ات اجازه خلوت کردن و اندیشیدن را از من گرفت. آن روزها که تو کودک بودی و من نوجوان، تو سرشار از بی‌فکری و شادمانی و من غوطه‌ور در افکار مختلف! روزهایی که مادر مرا مجبور می‌کرد از مدرسه، یک راست به طرف خانه بیایم. روزهایی که مجبورم می‌کرد هر جا می‌روم، پدر یا برادر را همراه خود ببرم یا اگر هوس پارک و گردش به سرم می‌زد، اگر شانس با من بود و مادر اجازه می‌داد، باید تو را همراه خود می‌بردم. جشن تولد و میهمانیکه بماند؛ گذر از هفت‌خوان رستم بود و عبور از این موانع مرا آزار می‌داد.
آن روزها، خیلی دلم می‌گرفت که علت همه این محدودیت‌ها و دلیل این سخت‌گیری‌ها، «دختر» بودنم ذکر می‌شد و آن وقت که دیگر هیچ راهی برایم نمی‌ماند، آن وقت، دلم از همه‌کس می‌گرفت و همه اشک‌ها و گله‌هایم ا برای خدا می‌گفتم که چرا من دختر شده‌ام و باید این همه تبعیض را تحمل کنم، این‌قدر محدودیت برای ما دختران و این همه آزادی برای پسران! ولی حالا، چند سالی از آن شتاب و حرارت نوجوانی‌ام می‌گذرد. چند سالی است که از پس پرده‌های ابهام بلوغ، بیرون آمده‌ام و کمی منطقی‌تر و باحوصله‌تر به رویدادها نگاه می‌کنم. چند سالی است که متوجه شده‌ام علت این همه مراقبت چه بود. چند سالی است که متوجه شده‌ام چرا پدر، نگران و مضطرب مرا دنبال می‌کرد.
حالا، دلم می‌خواهد تو را از این افکار خلاص کنم. گل نازک و شکننده‌ای که عطرش فضا را پر کرده است و دل هر رهگذر را برای چیدن بی‌تاب می‌کند و تصویر زیبایش، خاطره‌های دل‌انگیز را تداعی می‌کند یا کاج بلندی که عظمت و سرافراشتگی‌اش، انسان را به عقب می‌راند یا سروها و صنوبرهایی که ریشه‌هایشان در خاک محکم‌تر است و امکان کندن وویران کردنشان را می‌کاهد.
ببین چطور باغبان مراقب میخک‌های کوچکش است. نگاه کن چطور دور تا دور آن‌ها را حصار کشیده است تا مبادا کودکی بازیگوش یا رهگذری بی‌فکر به گل‌هایش دست دراز کند. شاید هم با خود فکر کنی باغبان بسیار زورگو و غیرمنطقی است که چشم از گل‌های نازنینش برنمی‌دارد و نمی‌گذارد که ساقه‌های نازک گل‌ها، آزادانه به این سو و آن سو خم شوند و عطر دل‌انگیز و زیبایشان را عرضه کنند. اما باید بدانی تجربه باغبان به او ثابت کرده است که اگر گل لطیف و خوش‌بویش چیده شد و به دست نااهلش افتاد، عمرِ گل زیبایش کوتاه خواهد شد.

پرده دوم: فقط کمی استقلال می‌خواهی هیچ‌کس تو را نشناخته است.
چه کسی می‌داند که نوجوانی متنوع‌ترین و پیچیده‌ترین دوره زندگی است؟ هیچ‌کس نمی‌داند که تو چه بحران‌هایی را تحمل می‌کنی و باز هیچ‌کس نمی‌داند، درون تو چه می‌گذرد. کسی نمی‌داند در سکوت تو چه توفانی است و در سروصدایت چه آرامشی! هیچ‌کس معنی خنده‌های تو را نمی‌فهمد و کسی غصه و اندوه تو را درک نمی‌کند. همه به فکر خودشان‌اند و در آرزوی رسیدن به خواسته‌هایشان.
معلم به فکر بالا بردن رتبه درسی‌اش، مدیر در آرزوی رتبه برتر در منطقه و پدر و مادر در اندیشه آرزوهای برباد رفته‌شان هستند که سال‌های درازی را در پی آن‌ها دویده‌اند. تو از همه‌جا بی‌خبر، در جنگ و ستیز با درون خویش هستی، در مقابله با احساس شدیدی که افسار به گردنت آویخته و عاطفه بی‌پایانت که تو را می‌برد تا هر جا که بخواهد و تو فقط در آرزوی کمی فرصت و اندکی مجال از طرف بزرگترها هستی تا به خودت برسی. هرکس هم خواسته مشکلی را برای تو حل کند، به جز ترکیب کردن حرف‌های زیبا و سرهم کردن جملاتی قشنگ کار دیگری نکرده است. همه آمده‌اند و گفته‌اند: مشکلات جوانان، آینده جوانان، اندیشه جوانان، ولی نتیجه‌ای نداشته است، به جز اینکه تو فکر می‌کنی مشکلی حل نشدنی هستی. هیچ‌کس تو را نشناخته است. همه تغییر و تحولات تو را غیرعادی و نگران‌کننده توصیف می‌کنند و اغلب، بزرگترها تو را نامعقول و جلف می‌دانند.
چه کسی می‌خواهد به این فضای سنگین و ابری و تیره‌ای که بر روابط تو و دیگران سایه افکنده است، فکر کند؟ کدام بزرگتر یا مسئولی واقع‌بینی را جایگزین «بدبینی» می‌کند تا حسن تفاهم به جای سوتفاهم بر روابطتان حاکم شود.
حالا که هیچ‌کس تو را درک نمی‌کند و فکر می‌کنی کسی با تو نمی‌سازد؛ تو شروع‌کننده باش، تو آن‌ها را درک کن، تو به طرف آن‌ها برو و بدان که بی‌تردید، شناخت، همدلی می‌آورد.
می‌شود صمیمانه و مسالمت‌آمیز دگرگونی ایجاد کرد و رابطه‌ای متکی بر تفاهم و اطمینان را بنیان نهاد. کمی خودخواهی را کنار را بگذار، به آرزوهای مادرت فکر کن. به زحمت‌هایی که برایت کشیده است، به دوران جنینی‌ات، زایمان و شیردهی و کودکی‌ات و حالا که نوجوان هستی، به غصه‌هایی که برای تو خورده است. منکرش هم نمی‌توانی بشوی!
آن وقت، قدری آرام می‌شوی و وقتی که او از تو توقع دارد، دلت آرام می‌گیرد و می‌فهمی که این همه امرونهی فقط به دلیل دوست داشتن بیش از حد است و توجه زیاد از اندازه! حالا که فکر می‌کنی آن‌ها قدم پیش نمی‌گذارند، تو جلو برو. تو فاصله را کم کن. تو صحبت را شروع کن. تو جرئت به خرج بده. مطمئن باش وضع بهتر از این می‌شود. مشکلاتت را برایشان بگو و دلیل هر امر و نهی را از آن‌ها بخواه. بگو که چه طوفانی در درونت به‌پاست. بگو توان کنترل احساسات را نداری. بگو از نصیحت‌هایشان خسته‌ای و از مراقبت‌هایشان کلافه. بگو که فقط کمی استقلال می‌خواهی. بگو دوست داری به شخصیت جدیدت احترام بگذارند.
از آن‌ها کمک بخواه تا تجربیاتشان را در اختیارت بگذارند. برای مادرت بگو. با او درد دل کن و منتظر بمان، منتظر روابط روشن‌تر و اعتماد بیشتر. پرده سوم: رفتارهایم فاقد قاطعیت همیشگی بود به نظر تو چه اتفاقی رخ می‌دهد که پدر و مادرها اعتمادشان از نوجوان سلب می‌شود؟ فکر می‌کنی چه شده که این بی‌اعتمادی و بی‌اطمینانی به وجود آمده است؟ چرا به تو اطمینان نمی‌کنند؟ چرا غرور و شخصیت تو را پایمال می‌کنند؟ تو فکر می‌کنی پرا پدر و مادرت در عین دوست داشتن و علاقه بسیارشان به تو، نمی‌توانند خوشی و خوش‌گذرانی‌ات را تحمل کنند؟ چرا به استقلالت احترام نمی‌گذارند و با مراقبت‌های بیش از اندازه‌شان تو را رنج می‌دهند؟ فکر می‌کنی تمام عیب و ایرادها متوجه پدر و مادرت است؟ می‌دانی میان من و پدر و مادرم چگونه صلح برقرار شد؟
تو یادت نمی‌آید. آن روزها که خواهش‌های متضاد جلوی چشمم را گرفته بود، آن روزها که همه چیز دست به دست هم داده بود تا نگذارد من راحت زندگی کنم؛ به مادر اعتراض کردم از این سخت‌گیری‌ها. مادر کمال ناباوری من، شروع به صحبت کرد و حرف‌هایی را که در دلش مانده بود، برایم گفت.
گفت که بی‌ثباتی عاطفی من و اینکه نمی‌توانم یک انتخاب صحیح و درست و قاطع داشته باشم، اطمینان او را به من کمتر کرده است. البته مادر راست می‌گفت. رفتارهایم فاقد قاطعیت همیشگی بود و این به خاطر احساساتم بود که گاهی لطیف و گاهی خشن، از وجودم سر می‌زد و بعضی وقت‌ها به دلیل کنجکاوی بیش از حدّم بود که شدیداً مرا به کشف مسائل مختلف، تحریک می‌‎کرد. گاهی اوقات هم به همان مسائل، کاملاً بی‌توجه و بی‌اعتنا می‌شدم.
از اینکه مادر، موشکافانه و دقیق روحیاتم را تعریف می‌کرد. ناراحت بودم. چون احساس می‌کردم مانند روان‌پزشک‌ها با من رفتار می‌کند و مثل دکترها حرف می‌زند و کمی خوش‌حال بودم از اینکه می‌دیدم این‌قدر به من توجه دارد و تا این اندازه مرا می‌شناسد. چون هرچه می‌گفت، حقیقت بود.
همان روز صبح تو یادت نیست، با یک کلمه، یعنی از یک کنایه پدر و یک حرکت کوچکش که برایم خوشایند نبود، نمی‌دانی چه توفانی به پا کردم. تا آنجا که آثار منفی‌اش به وضوح در چهره و حرکات پدر مشخص شده بود. مارد گفت: وقتی شدت هیجانات و احساسات من بیشتر می‌شود، نوع واکنش‌هایم نیز تغییر می‌کند و هیجاناتم مبهم‌تر و فراوان‌تر می‌شوند و همه این واکنش‌ها باعث شده است که پدر و مادر کمتر به رفتارهای من اعتماد و اطمینان کنند.
از همان روز، مادر کمک می‌کرد تا با احساساتم بهتر کنار بیایم. گاهی که نمی‌دانستم در درونم چه می‌گذرد، برخلاف همیشه، مادر رهایم می‌کرد تا در تنهایی گریه کنم و با خودم خلوت کنم. گاهی که نمی‌دانستم چه می‌خواهم، نمی‌فهمیدم چرا رنج می‌برم، مادر برایم شرح می‌داد. از آن روز که به خودم بیشتر فکر کردم و در حرکاتم دقیق شدم، اطرافیان هم بیشتر به من اطمینان پیدا کردند و کمتر با کنایه آزارم دادند. آن روز برایم خیلی مفید و ثمربخش بود. تو هم می‌توانی امتحان کنی، تو هم می‌توانی اعتماد و اطمینان پدر و مادرت را به دست آوری تا بیشتر با تو همراهی کنند و در حریم آزادی عقلی و جسمی، به تو قدرت انتخاب و اختیار بدهند. پرده چهارم: اگر تو عصبانی شوی شادابی یکی از حالت‌های درونی و شخصی انسان است. همه می‌دانند که شادی از بطن وجود آدم‌ها سرچشمه می‌گیرد، ولی هیچ‌کس نمی‌تواند حضور بیرونی و تاثیر خارجی شادابی را در رفتار ظاهری و حرکات روزمره انسان‌ها نادیده بگیرد. شادابی یکی از نشانه‌های زندگی هر فرد و بهتر بگویم لازمه رشد و پیشرفت و تعالی هر انسانی در هر سن و سال است.
شاید فهمیده باشی، روزهایی که کسل و افسرده‌ای، همه چیز را تلخ و تیره می‌بینی و فقط به دنبال گوشه‌ای می‌گردی تا تنهایی خودت را در خلوت و سکوت بگذرانی و برعکس، وقتی که شاداب و سرزنده هستی، کوه مشکلات برایت به کاهی تبدیل می‌شود و انبوه غصه‌ها و رنج‌ها در نظرت، مسائل کم اهمیت و گذرا جلوه داده می‌شوند.
راستی این شادی و زنده‌دلی چیست که همه در پی آن می‌دوند و برای به دست آوردنش می‌کوشند و هرکس از هر فرصتی استفاده می‌کند تا روح افسرده خود را که در اندوه رها شده و جسم خسته‌اش را که در دریای کار غوطه‌ور بوده است، کمی بیرون بکشد و به آرامش برساند. عده‌ای به لذت‌های کوچک و خوشی‌های لحظه‌ای بسنده می‌کنند. گروهی نیز عامل‌های پایدارتر شادمانی را با شادی‌های کوچک و گذرا همراه می‌کنند که البته آن‌ها به بالاترین درجه شادمانی و شادکامی می‌رسند. مثلا کسی که دوستان خوب و شغل سالم و ایمان قوی دارد و با رفتن به گردش و گرفتن نمره‌های خوب یا گوش دادن موسیقی، شادی‌های پایدارتر را با لذت‌های کوچک توام می‌کند.
البته اگر امتحان کنی، هر یک از این تفریح‌ها که برایت گفتم، زمینه‌های شادی را فراهم می‌کند و تو می‌توانی هنگام عصبانیت یا وقتی که دلگیر و کسل هستی، به هر یک از آن‌ها متوسل شوی و ببینی که چقدر روحیه‌ات عوض می‌شود.
شادی برای تو هم جالب باشد که بدانی در زمینه‌های افسردگی و راضی نبودن از زندگی، زنان درصد بالاتری را نسبت به مردان دارند. یکی از همان روزهایی که دنبال شادی و شادکامی به هر کتابی سرمی‌کشیدم و از هر مجله‌ای نکته‌ای درمی‌یافتم، به این مسئله پی بردم که کارکرد مغزها و ترکیبات شیمیایی‌شان با هم متفاوت است. مثلا کسانی که خُلق شادتری دارند، از ترکیبات قندی بیشتری استفاده می‌کنند یا کسانی که اخلاق تندتر و عصبی‌تر دارند، از ترکیبات تند و تیز غذایی بهره می‌برند. شوخی و شوخ‌طبعی هم یکی دیگر از راه‌های شادزیستن است. البته این شوخ‌طبعی با شوخی‌های خصمانه‌ای که لازمه‌اش آزار دیگران است یا شوخی‌های برتری طلبانه‌ای که به تحقیر کسی می‌انجامد، کاملاً متفاوت است. شوخی‌ها و نکته‌هایی که آموزنده هم باشد و به شخص خاصی برنگردد، شوخی‌هایی که با تایید و تحسین کسانی برسد که سلامت روانی دارند، نه کسانی که در پی لذت بردن از تحقیر و سرزنش دیگران هستند. شوخی یکی از راه‌های بسیار خوب برای خندیدن و خنداندن و بهترین راه مقابله با فشار زندگی است. ما می‌توانیم با شوخ طبعی‌های متعادلمان با دیگران ارتباط برقرار کنیم و از شدت گرفتن عصبانیت و خشم جلوگیری کنیم. اگر امتحان کنی می‌فهمی که هیچ‌گاه نمی‌شود خنده و خشم را با هم آمیخت یا در حال بذله‌گویی و شوخی بر سر کسی فریاد زد و اگر چنین کنی، طرف مقابلت جز خندیدن کار دیگری نخواهد کرد.









این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 86]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن