تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):حقّ نصيحت خواه اين است كه به راه صحيحى كه مى دانى مى پذيرد، راهنمائيش كنى و سخن در حدّ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826305985




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خودم و دخترانم با افتخار مي‌گویيم خانواده شهيد مدافع حرم هستيم


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: خودم و دخترانم با افتخار مي‌گویيم خانواده شهيد مدافع حرم هستيم
مليكا سادات و مريم سادات دو دختر دوقلوي شهيد سيدسجاد روشنايي هستند كه وابستگي زيادي بين آنها و پدرشان وجود داشت اما هنر سيدسجاد دل كندن از همه تعلقات دنيايي بود...
نویسنده : صغري خيل‌فرهنگ 


مليكا سادات و مريم سادات دو دختر دوقلوي شهيد سيدسجاد روشنايي هستند كه وابستگي زيادي بين آنها و پدرشان وجود داشت اما هنر سيدسجاد دل كندن از همه تعلقات دنيايي و رفتن به سفري بود كه امكان بازگشت در آن وجود نداشت. او به راهي مي‌رفت كه به حقانيتش ايمان داشت و اينطور بود كه توانست از گريه‌هاي دختركان زيبايش در لحظات تلخ جدايي بگذرد. آنچه در پي مي‌آيد روايتي است از زندگي تا شهادت سيدسجاد روشنايي در گفت‌وگوي «جوان» با همسرش آمنه محمدي.

از نحوه همراهي‌تان با كسي بگوييد كه در نهايت با شهادت از شما جدا شد.
پدر من و پدر همسرم با هم همكار بودند و در جهاد كشاورزي كار مي‌كردند. از اين رو خانواده‌هايمان نسبت به هم شناخت كافي داشتند و اين آشنايي منجر به ازدواج من و سيدسجاد شد. سجاد متولد 10شهريور ماه 1357بود. نكته بارز در رفتارهاي او اين بود كه از همان ابتدا از شهادت در راه خدا برايم گفت. مي‌گفت كه بزرگ‌ترين آرزويش شهادت است.
با اينكه اوايل زندگي‌تان بود، چه عكس‌العملي نسبت به آرزوي شهادتش داشتيد؟
 من اصلاً عكس‌العملي نسبت به اين صحبتش از خود نشان نمي‌دادم، چراكه با خود مي‌گفتم در حال حاضر و بحمدالله كشور در امنيت كامل است اما سيدسجاد از من مي‌خواست تا در نمازهايم براي شهادتش دعا كنم. من بسيار به سجادم وابسته بودم و هر مرتبه‌اي كه ايشان مي‌خواست از شهادت به طور جدي برايم صحبت كند ناراحت مي‌شدم و مي‌خواستم بحث را عوض كند. اما سجاد با خنده و شوخي كار خودش را مي‌كرد. همسرم واقعاً عاشق شهادت بود و هروقت دلش مي‌گرفت يا بالعكس خيلي خوشحال بود من را به گلزار شهدا مي‌برد. خوب به ياد دارم هميشه از در اصلي به  گلزار شهدا مي‌رفتيم. همين كه وارد گلزار شهدا مي‌شد حس و حال خوب و عجيبي به سجاد دست مي‌داد. انگار چشم‌هايش براق‌تر مي‌شد و شوق عجيبي در وجودش حس مي‌كردم. سجادم ساعت‌ها در گلزار شهدا مي‌ماند و با شهدا درد دل مي‌كرد.
مشكلي با كارش به عنوان يك نظامي نداشتيد؟
سيدسجاد از سختي كار و زندگي با يك نظامي برايم گفته بود، اما من اصلاً به سختي‌هايش فكر نمي‌كردم. من عاشق كار همسرم بودم و از اينكه ايشان لباس سبز سپاه را به تن دارد بسيار خوشحال بودم. در نهايت در شب ولادت امام علي (ع) زندگي مشتركمان را با هم آغاز كرديم.
گويا از شهيد دو دختر دوقلو به يادگار داريد؟
ما 12 سال با هم زندگي كرديم و حاصل ازدواجمان دو دختر دوقلو به نام‌هاي مليكا سادات و مريم سادات است. دختر‌ها متولد 21 بهمن ماه سال 1390هستند.
شاخصه‌هاي اخلاقي همسرتان چه بود؟
در مدت زندگي با سيدسجاد شاخصه‌هاي اخلاقي بسياري از ايشان ديدم. اما بارزترين مشخصه همسرم مهرباني و دست و دلبازي‌اش بود. سيدسجاد عاشق بچه‌ها بود. بسيار دختر بچه‌ها را دوست داشت. وقتي از كنار مدرسه عبور مي‌كرديم مي‌ايستاد و آنها را نگاه مي‌كرد و برايشان دست تكان مي‌داد و مي‌خنديد.
با وجود مهر و الفتي كه بين‌تان بود، قاعدتاً آماده كردن شما براي رفتن‌شان به جمع مدافعان حرم كار راحتي نبود؟
سيد سجاد كم‌كم مقدمه‌چيني كرد. مدتي مي‌شد كه هر چند روز يك بار به من مي‌گفت بايد مسئوليت زندگي را قبول كني. اولين بار كه همسرم از رفتن صحبت كرد، صبح زود يك روز زمستاني بود. همان ابتدا نگران شدم، اما او بسيار برايم صحبت كرد و عاقبت راضي شدم. شوهرم زياد اهل حرف زدن نبود ولي هروقت با من صحبت مي‌كرد آنقدر آرام، مهربان و منطقي صحبت مي‌كرد كه واقعاً حرف‌هايش به دل مي‌نشست و من همه حرف‌هايش را مي‌پذيرفتم. با شنيدن صحبت‌هاي همسرم خيلي آرام شدم و تنها خواسته‌ام از او اين بود كه وقتي به زيارت حضرت زينب‌(س)‌رفتي خيلي التماس دعا دارم. برايم دعا كن. انگار كه خانواده‌هايمان هم براي رفتنش رضايت داشتند چون اعتراضي نكردند و تنها يك جمله گفتند، رفتي زيارت التماس دعا.
پس راضي كردن شما كار سختي نبود؟
نه خيلي سخت و نه خيلي آسان بود. سيدسجاد از رضايت من براي راهي شدنش بسيار خوشحال شد و به من گفت كه حتماً پيش از اينكه به حرم برود يك هديه براي من مي‌خرد و براي تبرك به داخل حرم خواهد برد. به قولش عمل كرد. براي من يك قرآن گرفته بود و در حرم عمه سادات حضرت زينب(س) تبرك كرده بود. اما بعد از شهادتش قرآن تبرك شده به دستم رسيد.
از روز وداع بگوييد.
همسرم صبح روز اعزام به محل كارش رفت و هر چيزي آنجا داشت به خانه آورد. برايم سؤال شد كه چرا همه وسايلش را آورده! خب مي‌رود و بعد از چند روز دوباره بر مي‌گردد ديگر چه نيازي بود كه اين كار را انجام دهد. سجاد شروع به جمع كردن وسايل مورد نيازش براي مأموريت كرد. من به همسرم در جمع كردن وسايل سفرش كمك كردم. كار سختي بود، دلتنگي‌هايم را هم ميان وسايل سفرش گذاشتم تا ببرد. بعد از آن به پدر، برادر و خواهرهايش زنگ زد و از همه آنها خداحافظي كرد. بعد به من گفت مي‌روم اما دلم را مي‌گذارم پيش تو و بچه‌ها.
دوقلوها چه واكنشي نسبت به رفتن پدر داشتند؟
دخترمان مريم آنقدرگريه كرد و پدرش را التماس كرد كه نرود، همه را به گريه انداخت حتي همسرم را. چون وابستگي شديدي به مريم داشت. سجاد هر روز صبح كه مي‌رفت سركار به من مي‌گفت به تو حسودي‌ام مي‌شود تو مدام پيش بچه‌ها هستي ولي من نصف بيشتر روز بچه‌ها را نمي‌بينم. گريه بچه‌ها هم فايده‌اي نداشت و همسرم تصميمش را گرفته بود.
زمان خداحافظي خواستم تا جلوي در بروم كه سجادم گفت، نيا من با همكارانم هستم. من هم نرفتم اما از آيفون رفتنش را نگاه كردم، لحظه آخر مريم از پشت آيفون صدايش زد و سجاد شروع كرد به دست تكان دادن. وقتي همه مهمان‌ها رفتند مريم گفت:«مامان بابام ديگه هيچ وقت برنميگرده، اون شهيد ميشه.» گفتم اين حرف رو نزن اون فقط چند روز ميره پيش حضرت رقيه‌(س)‌و برميگرده. اما مريم از حرفش كوتاه نمي‌آمد. همسرم ابتدا به يزد رفته و بعد از چند روز از آنجا به سوريه اعزام شده بود.  سجاد قبل از رفتن به من گفته بود هر وقت مليكا دلتنگم شد او را به حرم حضرت معصومه ببرم. از من مي‌خواست بچه‌ها را به مراسم تشييعش نبرم. مخصوصاً مليكا را. آخر طاقت گريه مليكا  را نداشت. بچه‌ها زياد متوجه نمي‌شدند اما زمان رفتن مليكا داشت با بچه‌ها بازي مي‌كرد و مريم بغل پدرش گريه مي‌كرد...
همسرتان چه مسئوليتي در منطقه بر عهده داشت؟
سجاد در سپاه فرمانده گردان سوم امام حسين(ع) لشكر 17علي‌بن ابي طالب(ع) استان قم بود و در منطقه عملياتي در سوريه جانشين گردان بود. همسرم همراه با رزمندگان لشكر فاطميون به سوريه اعزام شد. اسم مستعارش سيد‌عباس بود. سجاد 37 روز در سوريه بود. در نهايت با اصابت تير به قفسه سينه و پهلوي چپش در تاريخ 13 بهمن 1394 به شهادت رسيد. چند روز قبل از شهادت، به من زنگ زد و گفت دلم برايت خيلي تنگ شده‌ است اي كاش مي‌آمدي اينجا. من خنديدم فكركردم شوخي مي‌كند خودش قرار است برگردد به همين خاطر گفتم خودت بيا. بنابراين گفتم من نمي‌توانم بيايم ولي ‌اي كاش تو مي‌آمدي. گفت من اينجا كاري دارم تا انجام نشود نمي‌توانم بيايم دلم هم خيلي براي شما تنگ شده است. در نهايت در تاريخ 17بهمن ماه 1394 شهيد شد و چند روز بعد از شهادتش در گلزار شهداي علي‌بن جعفر(ع) به خاك سپرده شد.
الهامي از شهادت همسرتان به شما يا دخترهايتان شده بود؟
مليكا بعدازظهر روز 13 بهمن ماه از خواب بيدار شد و با گريه خوابي را كه ديده بود برايم تعريف كرد. گفت ديدم پدرم آمد از روي يك بلندي با دست خوني من را بوس كرد و به من گفت تندتند مي‌آيم به ديدنت و رفت. با شنيدن اين خواب نگران شدم اما حرفي نزدم. روزپنج‌شنبه15بهمن ماه بود كه به دلم افتاد سجاد دارد بر مي‌گردد. موقع اذان ظهربود. زنگ زدم خانه پدرم و آنها خبر دادند كه سجاد شهيد شده است. باورم نمي‌شد و پيش خودم مي‌گفتم سجاد دارد بر مي‌گردد و با اين خبر سر به سرم مي‌گذارند. اصلا در حال خودم نبودم.
 مي‌خواستم به همه بفهمانم كه اين شوخي است، دوست داشتم همه حرفم را باوركنند. ولي با اين حال خيلي آرام بودم. انگارحضرت زينب(س)‌ به من نظركرده بودند كه اينطور آرام و صبور بودم. همه از آرامشم نگران بودند. هرچه همه بيقراري مي‌كردند، من آرام‌تر مي‌شدم. اصلاً انگار در عرض چند ساعت كلي تغييركرده و صبور شده بودم. آنقدر آرام بودم كه نگران خودم شده بودم كه چرا در نبود سجاد مي‌توانم نفس بكشم و زنده باشم.
آخرين سفارش‌هاي شهيد چه بود؟
سجاد سفارش مي‌كرد در زندگي حضرت زهرا(س) را الگوي خود قرار بدهيد و خيلي روي حجاب تأكيد داشت و دوست داشت دختران باحجابي داشته باشد. من سعي خودم را مي‌كنم تا دختران درمرحله اول زينب گونه باشند و درمقابل دلتنگي‌هايي كه دارند مدام از حضرت رقيه (س)‌ وحضرت زينب (س)‌ برايشان مي‌گويم و دوست دارم به وصيت پدرشان آنها زهرايي تربيت شوند.
طعنه و كنايه برخي از مردم از چرايي حضور رزمندگان مدافعان حرم به گوش شما هم رسيده است؟
بله،  به نظر من اين افراد واقعاً كوته فكر هستند كه اينگونه با كنايه و بي‌خردي صحبت مي‌كنند. هدف اصلي و واحد همه شهدا به خاطرخدا و حضرت زينب(س) و حضرت رقيه (س)بوده و است. هدف جبهه مقاومت اسلامي دفاع از اسلام و مظلوم است. سجادم قبل از شهادت به من گفت بعد از رفتن من از اين حرف‌ها زياد خواهي شنيد، اما شما پاسخ آنها را ندهيد.
با دلتنگي‌هايتان چگونه كنار مي‌آييد؟
راستش هنوز باورم نمي‌شود سجادم ديگر نيست. باور كنيد گاهي كه به خريد مي‌روم و نگاهم به خوردني‌هاي مورد علاقه سجاد مي‌افتد، ناخودآگاه مي‌روم تا برايش بخرم. قبل از رفتن به من گفت اگر من شهيدشدم زودبه زود به گلزارشهدا بيا، چراكه من هم دلم برايت تندتند تنگ مي‌شود. حالا من هم دوست دارم بروم گلزار شهدا و ساعت‌ها بمانم سرمزار شهيدم اما با وجود بچه‌ها گاهي وقت‌ها امكانش نيست.
حرف آخر؟
درست است كه زندگي بدون همسرم برايم سخت و دشوار است ولي واقعاً خودم و دخترهايم با افتخار مي‌گوييم كه خانواده شهيدمدافع حرم هستيم. همسرم با شهادت در راه حرم حضرت زينب (س) باعث افتخار ما شد و دخترانم مي‌گويند بابا رفته پيش حضرت رقيه(س) تا ما هم برويم پيش حضرت رقيه(س).
بخشي از وصيتنامه شهيد سيدسجاد روشنايي
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم
«وجعلناهم أئمه يهدون بأمرنا و أوحينا اليهم فعل الخيرات أقام الصلوه وايتاء الزكوه و كانوا لنا عابدين». آيه ٧٣سوره انبياء
امروز روز اعزام بود. مقداري هيجان و ترديد در دلم بود به همين دليل خواستم از قرآن مددي بگيرم. در دلم توسل به آقا امام زمان (عج) كردم و اين آيه آمد. از خواندن اين آيه پشتم لرزيد و اشك از چشمانم سرازير شد چون من خود را هرگز لايق اين آيه نمي‌دانم اما دلم قرص و محكم‌تر از گذشته شد ان‌شاءالله فرداي قيامت كه در خون خود غوطه‌ور در محشر محشور گردم باشد تا شرمنده آقا امام زمان (عج) و رهبر عزيزتر از جانم امام خامنه‌اي عزيز نباشم.


منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 112]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن