واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادی از روزهای جهاد و شهادتروایتی از حیرت کارشناسان روسی از انهدام تانکهای ضدآرپیجی با سربند «یا ابوالفضل(ع)»
رزمندگان هشت سال دفاع مقدس علیرغم اینکه از نبود مهمات و ابزار و آلات دفاعی و جنگی در مضیقه بودند اما با توسل به اهل بیت(ع) و بستن سربندهای «یا ابوالفضل(ع)» پیروزیهای بسیاری را به ثبت رسانده و جاودان شدند.
به گزارش خبرگزاری فارس از مازندران، پای صحبتهای رزمندگان و خانوادههای شهدا که مینشینی، خاطرات تلخ و شیرینی بیان میکنند که میتوان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، میتوانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند. خبرگزاری فارس در استان مازندران پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و بدون دخل و تصرف در متن، بیانات ارزشمند خانوادههای معظم شهدا را در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان میگذرد. * تمرین برای نماز میت علیاصغر بیگی از رزمندگان مازندرانی سال های دفاع مقدس که امروز پزشک است و به امر طبابت مشغول است، میگوید: خرداد سال 1359 با چند تن از دوستان، محمود خاکسار، میرعباس میرنیا و شهیدان ابوالقاسم بزاز و محمود پورمحمود از بابل به تهران رفتیم و در پادگان ولی عصر(عج) مستقر شدیم. دو سه روزی منتظر ماندیم تا ما را اعزام کنند، البته هنوز مشخص نبود کجا میرویم، یک روز که با ابوالقاسم بزاز به مسجد رفته بودیم، تصمیم گرفتیم نماز میت را تمرین کنیم، منتظر شدیم تا مسجد خلوت شد، ابتدا من دراز کشیدم و ابوالقاسم نماز میت خواند، همین که نوبت او شد، خادم مسجد از راه رسید با حالت تعجب پرسید، شما دو نفر چهکار میکنید؟ با شجاعت تمام جواب دادیم نماز میت میخوانیم. پیرمرد که از مسجد بیرون رفت، ابوالقاسم دراز کشید و من نماز میت را بر پیکر سالم او خواندم، بعد از نماز عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر به شهادت رسید، آن یکی نماز میت را بر پیکرش بخواند. سه روز گذشت، ما را با هواپیمای c130 به سنندج اعزام کردند، آن روزها سردار رحیم صفوی فرمانده سپاه کردستان بود، به جز خیابان فرودگاه تا پادگان، بیشتر خیابانها و مناطق سنندج در دست کومله و دموکرات بود. ما را در میدان شهدای بانک صادرات مستقر کردند، بچهها کار نگهبانی را برعهده داشتند، در نزدیکی ما دکه روزنامهفروشی بود که بیشتر روزها ابوالقاسم بزاز به آنجا میرفت و قرآن میخواند، یک روز که مشغول خواندن قرآن بود، متوجه شخصی شدم که با لباس کردی وارد دکه شد و جعبه شیرینی که در دست داشت را به دوست ابوالقاسم که از بچههای اصفهان بود داد. آن شخص خیلی سریع از دکه بیرون رفت، این حرکت، مشکوک بهنظر میرسید، اما تا خواستیم اقدام کنیم، آن بسیجی اصفهانی در جعبه را باز کرد و انفجار مهیبی اتفاق افتاد. حدسمان درست بود، آن جعبه حاوی بمب بود که ابوالقاسم را در حال خواندن قرآن به شهادت رساند، وقتی که تکههای بدنش را جمع میکردم بهیاد خاطره مسجد و عهدی که با هم بسته بودیم افتادم، به تقویم نگاه کردم، دهم خرداد سال 1359 را نشان میداد، پیکر پاک شهید بزاز را به فرودگاه بردیم تا به زادگاهش انتقال بدهیم، در فرودگاه بر پیکر شهید بزاز نماز میت خواندم تا به عهدی که بستم وفا کنم. * آقای طمأنینه! سردار شهید مدافع حرم رحیم کابلی از رزمندگان گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس، در خاطرهای نقل میکند: محسن قربانی فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه 25 کربلا مدام این نکته را به بچههای عملکننده گوشزد میکرد که وقت حرکت با طمأنینه بروند و با طمأنینه هم برگردند. یکی از بچهها که در جلسه توجیهی گردان حاضر بود و مثل دانش آموزهای زبر و زرنگ، ششدانگ حواسش گرم صحبتهای فرمانده بود، رو به برادر اکبر خنکدار کرد و گفت: «اکبر آقا! ما نفهمیدیم این طمأنینه کی هست، هر جا میرویم صحبتش است ـ با طمأنینه بروید و با طمأنینه بیایید ـ ما که الان چند وقتی اینجا هستیم، ندیدیم این رزمنده، در جلسه و برنامهها آفتابی بشود». بچهها که شنیدند، همهشان زدند زیر خنده و خستگی آن روز از تنشان ریخت بیرون، آن رزمنده هم هاج و واج بود که چرا بچهها میخندند. * «یا ابوالفضل (ع)» ساخت کدام کشور است؟ علیرضا کاردلرستمی از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس بیان میکند: همراه با بچههای لشکر در منطقه کوشک مستقر بودیم، یکی از بچهها خبر داد، یک گروه از کارشناسهای روسی برای بازدید آمدهاند به منطقه، در حال بازدید و وارسی از منطقه، یکهو چشم یکیشان افتاد به یک تانک سوخته که آرپیجی آن را منهدم کرده بود. چشمهایشان داشت از حدقه در میآمد؛ «مگر میشود تانک ضدآرپیجی این بلا سرش بیاید؟» مترجمیکه همراهشان بود، رو کرد به یکی از بچههای بسیجی آنجا و گفت: «آقا ببخشید! یک سؤال؟» بسیجی گفت: «بفرمایید! درخدمتم». مترجم گفت: «این تانک ضدآرپیجی است، راستش کارشناسهای روسی ماندند که چطوری آرپیجی شما عمل کرده و این تانک را از کار انداخته است؟ چطوری توانستید تانک ساخت ما را شکار کنید؟» رزمنده ی بسیجی که حاضرجواب بود، گفت: «راستش آرپیجیزنهای ما قبل از هر شلیک، یک سربند «یا ابوالفضل(ع)» میپیچند دور گلوله آرپیجی، بعد هم شلیک میکنند طرف تانکهای ساخت شما». مترجم که جواب بسیجی را برای روسها ترجمه کرد، یکی از کارشناسها با تعجب بیشتر از قبل گفت: «یا ابوالفضل(ع) ساخت کدام کشور است؟ تا حالا نشنیدم». * انتخاب سخت برای مرخصی حسن ترابی از رزمندگان دوران دفاع مقدس، خاطرهای را از عملیات کربلای یک چنین نقل می کند: شهر مهران به تصرف نیروهای ارتش عراق در آمده بود، سربازان اسلام تلاش زیادی را برای بازپسگیری این شهر آغاز کرده بودند، بهطوری که صدام در یک مصاحبه مدعی شده بود:«اگر ایران مهران را پس بگیرد؛ کلید شهر بصره را به آنان خواهم داد». من هم بهعنوان بسیجی در جایگاه مسؤول مخابرات گردان در خط حاضر بودم، از آنجایی که در حین پاتک با نیروهای خط جابهجا شده بودیم و منطقه هنوز ناآرام بود، از طرف فرماندهی گردان اعلام شد که حضور همه بچهها ضروری و مرخصیها لغو شده است. در یکی از همین روزها از فرماندهی خبر رسید که برادر یکی از رزمندگان شما به شهادت رسیده است، سریعاَ باید او را به شهرش اعزام کنید تا در مراسم تشییع پیکر برادرش شرکت کند. همزمان به رزمندهای دیگر خبر رسید که صاحب اولین فرزندش شده است به همین دلیل او هم مشتاق سفر به شهرش شد، انتخاب سخت و موقعیت حساسی بود، یک خانواده چشم انتظار برادر شهید برای شرکت در مراسم وداع با برادرش و حسرت یک رزمنده برای دیدار فرزند اما با این وجود بهدلیل شرایط سخت نبرد، تنها یکی از این رزمندگان میتوانستند به مرخصی بروند، انتخاب یکی از میان آن دو نفر هم کار سختی برای فرمانده گردان بود. به همین دلیل فرمانده انتخاب را به خود آنها واگذار کرد، آنجا بود که باز هم پای ایثار به میان آمد، موضوعی که در فضای جبهه و در میان رزمندگان امری عادی بود، در این بین هیچیک از این بچهها راضی نمیشدند به مرخصی بروند. برادر شهید با اصرار مکرر و بهنوعی با التماس فرمانده را راضی کرد تا سهمیه مرخصیاش را به همسنگرش بدهد و بالاخره پافشاری او نتیجه داد و توانست از حق خود بگذرد تا برای رضای خدا، پدر و فرزندی را به وصال یکدیگر برساند. انتهای پیام/3141/ت40
95/03/03 :: 12:29
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 57]