واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: او به مقصدها رسيد و ما هنوز آوارهايم
نعمتالله خاني و اسدالله خاني دو برادر بودند كه در عمليات خيبر همرزم و همگام ميشوند. اما در روند عمليات نعمتالله مفقود الاثر ميشود و برادر ديگر به اسارت دشمن در ميآيد.
نویسنده : صغري خيلفرهنگ
نعمتالله خاني و اسدالله خاني دو برادر بودند كه در عمليات خيبر همرزم و همگام ميشوند. اما در روند عمليات نعمتالله مفقود الاثر ميشود و برادر ديگر به اسارت دشمن در ميآيد. بعد از پايان عمليات خبر شهادت هر دو به خانواده ميرسد و مراسم و دو مزار براي آنها مهيا ميشود. اما بعد از آزادي اسدالله، مادر همواره چشم انتظار بازگشت دردانه ديگرش ميماند تا اينكه به رحمت خدا ميرود. آنچه در پي ميآيد روايتي است از جانباز آزاده اسدالله خاني از زندگي تا شهادت برادرش شهيد نعمتالله خاني.
از جهاد تا جهاد
ما در خانواده هشت خواهر و دو برادر بوديم. پدر راننده بود و كشاورزي هم ميكرد. بعد از پيروزي انقلاب براي خدمت به جهاد سازندگي رفت و در نهايت هم بازنشسته جهاد سازندگي شد. برادرم شهيد نعمتالله خاني متولد سال 1344 و فرزند اول خانواده بود. با پيروزي انقلاب اسلامي من و برادرم در مسجد محلهمان بسيجي شديم. زمان انقلاب هم سن و سال زيادي نداشتيم اما همراه با بزرگترها در راهپيماييها شركت ميكرديم و وقتي ساواكيها مردم انقلابي را تعقيب ميكردند، درهاي خانههايمان را براي پناه دادن به مردم باز ميگذاشتيم. كمي بعد با آغاز جنگ تحميلي پدر براي خدمت و جهاد راهي شد. آن زمان در منطقه رانندگي ميكرد و ماشينهاي خراب را به عقب ميآورد و تداركات به دست رزمندهها ميرساند. من و برادرم نعمتالله هم كه جهاد را بر خود تكليف ميدانستيم راهي شديم.
رقابت برسررفتن
در گير و دار اعزام به جبهه، برادرم از من خواست در خانه بمانم و در كنار مادر و خواهرها باشم و او به منطقه برود. من هم همين پيشنهاد را به ايشان دادم و در نهايت نه او توانست من را براي ماندن راضي كند و نه من توانستم او را براي نرفتن مجاب كنم. پدر هم از ما خواست در مدت حضورش در جبهه در خانه بمانيم كه ما نپذيرفتيم و راهي شديم. در نهايت من، برادر و پدر راهي ميدان كارزار شديم. آن زمان من 16 ساله بودم و برادرم 17 سال داشت. سال 1361 بود كه نعمتالله رزم جهاد بر تن كرد.
ديپلم در جبهه
نعمتالله كتابهاي درسياش را هم با خودش برداشت و با خود برد و در جبهه درسهايش را ميخواند و در فصل امتحانات به عقب ميآمد و بعد از اتمام امتحانات دوباره راهي ميشد. در حقيقت بايد بگويم كه شهيد ديپلمش را در مدت دو سال حضورش در جبهه گرفت. بسيار باهوش و زبده بود. اهل علم و دانش. اما خب آن روزها حضور در جبهه و دانشگاه انسانسازي هم براي خودش آزمونهاي سختي در پيش داشت.
آخرين ديدار من با برادر
برادرم نعمتالله در دارخوين مجروح و جهت درمان به اصفهان اعزام شد. اما بعد از درمان يكي از پاهايش كوتاه شد و ميلنگيد. عمليات پدافندي شيب نيسان و عمليات غرور آفرين خيبر از ديگر مأموريتهايي بود كه نعمتالله در آن شركت داشت. من و شهيد در عمليات خيبر با هم همرزم بوديم اما درگردانهاي متفاوتي خدمت ميكرديم. خوب به ياد دارم كه در روند اجراي عمليات خيبر گردان ما بعد از انجام مأموريت برميگشت كه حين راه يك لحظه برادرم را ديدم. ايشان و تعدادي از دوستانش در لنجي نشسته و منتظر اعزام بودند كه يكي از دوستان من را صدا كرد. وقتي نعمتالله نام من را شنيد از روي لنج بلند شد و از دور با هم سلام و عليك و بعد خداحافظي كرديم. اين آخرين ديدار من با برادرم بود.
مادر زير بار شهادت برادرم نرفت
من در عمليات خيبر اسير شدم و برادرم مفقود الاثر شد، اما خبر شهادت هر دوي ما به خانواده رسيد و براي ما سنگ مزار تهيه كرده و مراسم برگزار كرده بودند. خبر شهادت هر دوي ما، براي خانوادهام بسيار سنگين و تلخ بود. براي همين فشار روحي زيادي به خانواده ما آمد. مادرم كمطاقت شد و دلتنگي زياد داشت و فشار روحي زيادي رويش بود. در عمليات خيبر 63 نفر از بچههاي بهبهان به اسارت دشمن در آمدند كه بنياد شهيد خبر شهادت آنها را به خانوادههايشان داده بود. كمي بعد از آزادي اسرا خبر اسارت من هم به خانوادهام رسيد. اما مادرم ديگر خبر شهادت برادرم نعمتالله را نپذيرفت. بعد از آزاديام مزار من و برادر شهيدم را تخريب كردند و مادر همچنان منتظر بازگشت برادرم بود و تا پايان عمرش زير بار شهادتش نرفت. در نهايت شهيد نعمتالله خاني در منطقه هورالهويزه مجنون شناسايي شد و سال 94 پيكرش تشييع و به خاك سپرده شد. او به مقصدها رسيد و ما هنوز آوارهايم.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۸:۴۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]