واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مهران غفوريان هنرپيشه و کارگرداني است که به واسطه کاراکترش و نيز کارهاي طنزي که مي ساخت، يک شبه در دل اکثر مردم ايراني جاگرفت. اما روزگار با او خوب تا نکر و باعث شد که چند صباحي گوشه نشيني را پيشه کند. در اين مدت هم بارش را بسته و از جمع، در واقع از شايعات دور شده بود تا کمي در خلوت بنشيند. پيشنهادات بسياري هم از سوي شبکه هاي خارجي داشت، اما ايران و ايراني را ترجيح داد و بازگشت... گرچه خودش مي گويد: «اگر عرصه برايم تنگ شود، روزي مرا در سينماي خارج از ايران مي بينيد». در لوکيشن فيلم برداي «گل بارون» با او قرار گذاشم و لباس هايي که تن او مي بيند. لباس هاي صحنه است (خودش اصرار دارد، اين موضوع را حتماً بيان کنيم تا بدانيد که مهران غفوريان خوش لباس تر از ايني است که مي بينيد.). رواني نشدم دبي بودم بعد از زير آسمان شهر، خيلي پيشنهاد کار داشتم، ولي هيچ کدام خوب نبودند. با هر کسي که قرار مي گذاشم، سعي مي کردم به نوعي از رفتن امتناع کنم، مثلاً قرار مي گذاشتم و بعد نمي رفتم؛ آن هم به اين دليل که اگر پيشنهاد مالي خوبي مي دادند، ناخودآگاه ممکن بود قبول کنم. به خاطر همين، مدتي کار نکردم و از ايران خارج شدم. قصد برگشت هم نداشتم. زماني که دبي بودم از طريق اينترنت و صبحت هاي مادرم متوجه شايعات پشت سرم، مثل رفتن به بيمارستان رواني و خودکشي و... مي شدم؛ چون فقط با خانواده ام در ارتباط بودم و از دوستان ام خيلي کم خبر داشتم وقيته که برگشتم، بري اين که همه بدانند اين حرف ها شايع بوده، يک تله فيلم با منصور فلاح کار کردم که تهيه کننده آن از دوستان ام بود. يک کار هم در شبکه 5 مربوط به راهنمايي و رانندگي انجام دادم؛، براي کودکان، که تهيه کننده آن هم از دوستانم بود. کار ديگري با سعيد آقاخاني هم انجام دادم که نوروز امسال پخش شد. فقظ حرفه خودم من و سعيد آقاخاني طرح يک سريال 13 قسمتي براي شبکه 5 را داده ايم که تابستان پخش خواهد شد. رضا عطاران هم قول داده که به عنوان سرپرست نويسندگان با ما همکاري کند. زماني که کارگرداني يا بازي نمي کردم، چند فيلم نامه و طرح سريال نوشتم. در واقع فقط مشغول نوشتن بودم، چون دوست ندارم به جز حرفه خودم به کار ديگري مشغول شوم. الان مي خواهم فيلم بسازم و سريال هم که قرار است براي شبکه پنج با آقاي رضوي و عسگرپور کار کنم. ترسيدم به جشن عروسي برادرم بروم ما هنرمندان به دلايلي نمي توانيم مثل ديگران زندگي کنيم؛ مثلاً شايد من مثل ساير مردم نتوانم به مجتمع هاي تجاري بروم و خريد کنم. مردم گريز نيستم ولي در اين شرايط نمي توانمي کارمان را انجام دهيم... به قول رضا شفيعي جم، ما در خيابان يک سري خدمات هم مثل عکس گرفتن، امضادادن و خوش برخورد بودن و ... بايد بدهيم! با اين که مردم را خيلي دوست دارم، نمي توانم به جاهاي عمومي بروم، چون خسته مي شوم. براي خريد به مکان هاي خاصي مي روم، مثل مغازه دوستان ام؛ درساعاتي که خلوت باشد بيرون مي روم و خيلي زود خريد ميکنم. به همين علت هم در تهران اهل بيرون رفتن و گشتن نيستم. البته اين موضوع بيشتر از اين که مربوط به کارم باشد، مربوط به سن ام است. هر چند که 35سال دارم و خيلي هم زياد نيست! در ايران، کيش را براي همين دوست دارم؛ چون هم مي توانم تفريح کنم و هم اين که خريد کردن آن جا مي ارزد. خريد کردن يکي از علايق من است، اما نمي توانم درست و حسابي آن را انجام دهم. به خاطر همين شرايط خاص، زندگي ما هم خاص است و سعي مي کنيم با همان دوستان خودمان رفت و آمد کنيم. خيلي اهل رفت وآمد هستم و بيشتر دوست دارم که دوستان ام به خانه ام بيايند. اصلاً اهل رفتن به ميهماني هاي بزرگ نيستم؛ حتي ميهماني خانوادگي. عروسي برادرم هم نرفتم! ما به دليل شرايط کاري مان، بهتر است خيلي مسائل را رعايت کنيم تا برايمان مشکلي پيش نيايد... دوست من، بو مي دي! اصولاً آدم خوش خنده و خوش رويي هستم؛ البته بستگي به حال ام دارد. اگر حال ام خوب باشد، همه را مي خندانم، ولي اگر حال و حوصله نداشته باشم، اين طور نيست. عصباني هم مي شوم، ولي آدمي هستم که بروز نمي دهم و درون ام پنهان اش مي کنم. بدترين اخلاق ام رعايت کردن ام است؛ مثلاً خيلي جاها اگر چيزي را دوست ندارم يا برخوردي را نمي پسندم ، به روي خود نمي آورم؛ اين اخلاق به نظرم خوب نيست. در کشورهاي ديگر چنين چيزهايي وجود ندارد. مثلاً اگر دو دوست در کنار هم نشسته اند و لباس يکي از آنها کثيف است و بو مي دهد، دوست اش سريع به او مي گويد! اين از لحاظ فرهنگي خيلي خوب است، چون هم به يکديگر کمک مي کنند و هم خوشان اذيت نمي شوند... بهترين خصوصيت ام اين است که خيلي با معرفت و خوش بين هستم. خيلي ها مي گويند بدقول ام، ولي واقعاً اين طور نيست. بدقول نيستم. کار ما جوري است که هر وقت ذهن و بدن ات آماده بود، مي تواني کار کني. اگر قرار بود هر روز 7 صبح سرکار بروم که کارمند مي شدم! آدم وقتي سر کار مي آيد، بايد آماده باشد. آدم خيلي احساساتي اي هستم. وقتي آدم هاي خوب را مي بينم، نسبت به آنها احساس خوبي دارم. از آدم هاي بد دوري مي کنم و حتي گاهي اذيت مي شوم... ولي به احترام گذاشتن خيلي اهميت مي دهم. خودکشي نکرم، مسموم شدم زماني که نبودم، شايعه شد که خودکشي کرده ام. عکسي هم در روزنامه جام جم چاپ شد که سرمي را در دستان ام نشان مي داد! اما واقعيت اين بود که به مشهد رفته بودم و در يک رستوران غذايي خوردم که مسموم شدم. مرا به بيمارستان بردند و زماني که بيدار شدم، تقريباً خوب بودم و ديدم عکاسي از من عکس مي گيرد که اول در روزنامه قدس مشهد چاپ شد! از اين موضوع خيلي ناراحت شدم حتي پيگيري هم کردم، ولي بعد از آن ديگر به اين شايعات عادت کردم. حتي الان هم در اينترنت حرف هايي از قول آدم هايي درموردمن زده شده، که حتي يک بار آنها را نديده ام! شغل ما جوري است که اگر مدتي کار نکنيم، در باره ما حاشيه درست مي شود به خصوص من که زماني خيلي کار مي کردم و مدتي که بي کار شدم اين حاشيه ها زياد شد. ناگفته نماند، در اين ميان من چندان هم بي کار نبوده ام؛ مثلاً يک فيلم بازي کردم که اکران نشد يا در سريال «قرارگاه مسکوني» بازي کردم که يک سال بعد پخش شد. حتي هنگام فيلم برداري قرارگاه مسکوني به شدت سرما خورده بودم و زمان فيلم برداري صدايم گرفته بود که در سريال کاملاً مشخص است، اما به دليل اين که قرار بود سريال در عيد پخش شود، اجازه استراحت ندادند و مجبور شدم با همان صداي گرفته بازي کنم... آن هم خودش شايعاتي را رقم زد! حس نقاشي دوباره در من زنده شد در بچگي خيلي شيطان بودم! اصلاً درس نمي خواندم. آن قدر شيطنت مي کردم که يکي ازمعلم ها از دست ام غش کرد! حتي در درس هايي تجديد شده بودم، به جاي من فرهاد پيرپکاچکي امتحان داد که مسوولان مدرسه متوجه شدند و اخراج ام کردند... ولي از زماني که به هنرستان رفتم، خوب شدم. ديپلم گرافيک و ليسانس نقاشي دارم. در واقع چون رشته ام را دوست داشتم، پيشرفت کردم؛ و گرنه دو سال تجربي خواندم که هر دو سال رد شدم. پدرم هنرمند بود، ساز مي زد و نقاشي مي کشيد ولي با اين حال، هم پدر و هم مادرم خيلي علاقه داشتند که من تجربي بخوانم؛ ولي زماني که متوجه شدند علاقه اي به اين رشته ندارم، پدرم در هنرستان ثبت نام ام کرد والان بايد بگويم، در کسب موفقيت هايم خيلي مديون پدرم هستم؛ چون جهت زندگي ام را مشخص کرد... در دانشگاه با بيژن و حسين رفيعي هم دانشگاه و با جواد رضويان هم کلاس بودم و به نظرم جواد، خيلي پسر با استعدادي بود. همان زمان من و بيژن سر يک کار بوديم و از جواد هم دعوت کرديم که او هم بيايد... در حال حاضر فرصت نمي کنم نقاشي کنم، ولي نقاشي را خيلي دوست دارم. تا امروز نتوانسته ام نمايشگاهي برپا کنم، ولي دلم مي خواهد اين اتفاق بيافتد. همه نقاشي هايم را نگه داشته ام. يک دوست نقاش هم به اسم محمد مثنوي دارم که از نقاشان خوب است. کنار اين آدم بودن باعث شده که حس نقاشي دوباره در من زنده شود. من و بيژن و هژير بنفشه خواه در کار 39، من با حسين رفيعي، بيژن بنفشه خواه، کيهان ملکي و... بوديم. من و بيژن بنفشه خواه در کارهاي زيادي در کنار هم بوده ايم. ما باهم خيلي صميمي بوده ايم و همچنان هستيم. بيژن يکي از بهترين دوستان من است. الان به دليل اين که کمتر يکديگر را مي بينيم، خيلي ناراحت ام و دلم مي خواهد کاري پيش بيايد که رفاقت مان را دوباره از سر بگيريم. بيژن از آن آدم هاي است که او را از لحاظ شخصيتي، دوستي و... قبول دارم. در کار جديدم تصميم دارم بيژن را حتماً بياورم، با اين که هنوز به اونگفته ام و در جريان نيست! من با بيژن رفت و آمد خانوادگي داشتم. حتي با برادرش هژير هم خيلي دوست بودم و حتي اسم 5 برادر سريال ما چند نفر را به همين دليل هژير گذاشتم. هژير مي گفت: «مثلاً وقتي بانک مي روم، همه اسم من را اشتباه تلفظ مي کنند...» من گفتم کاري مي کنم که ديگر اشتباهي نشود! فرشاد پيرپکاچکي هم يکي از دوستان ام در دوره دبيرستان بود که نام او را هم در سريال استفاده کردم الان علي صادقي، سعيدآقاخاني و مجيد صالحي دوستان صميمي ام هستند و با آن در ارتباط ام. بهرام رادان هم از دوستان ام است و در دوره اي خيلي با هم رفت و آمد داشتيم. امين حيايي را هم خيلي دوست دارم و با هم ارتباط خانوادگي داشته ايم، ولي زماني که من مسافرت بودم، ارتباط مان کمتر شد. وقتي سن آدم بالا مي رود خانواده (مادر، برادر، زن برادر و دو برادزاده ام) را خيلي دوست دارم. تا 6-7 سال پيش، خيلي اهل خانواده نبودم، ولي الان خيلي متفاوت و به آنها وابسته شده ام. فکر مي کنم دليل آن بالا رفتن سن ام است. حتي يکي از علت هايي که به ايران برگشتم، وابستگي به مادرم بود. الان 2-3 ماه است که او در شمال زندکي مي کند و دل من خيلي برايش تنگ شده؛در مقابل من هم همه زندگي مادرم هستم. بچه ها را هم خيلي دوست دارم. برادرم يک دختر و يک پسر به اسم هاي سارا و ايليا دارد که خيلي به آنها علاقه مندم. در واقع، تنها بچه هايي که حوصله شان را دارم، همين دو تا هستند. يکي از چيزهايي که با بالاا رفتن سن ام خيلي به آن توجه مي کنم، آرمش است. دنبال زندگي با آرامش و بدون دغدغه هستم و وارد يک سري شلوغي ها و حواشي نمي شوم. دان يک کاراته دارم 14 سال کاراته کار مي کردم. دان يک را از ژاپن گرفتم و الان عضو هيأت رئيسه کيوکوشين هستم. اما حالا به دليل مشغوليت هاي کاري نمي توانم حرفه اي پي اش را بگيرم؛ چون حرفه اي کار کردن، نياز به زمان دارد. زماني که ورزش مي کردم 90 کيلو بودم، ولي الان 120 کيلو هستم و اضافه وزن پيدا کرده ام. البته با همين وزن خيلي هم حرکات مي توانم بکنم که به فکر هيچ کس نمي رسد. حالا باشگاه مي روم و ورزش هاي معمولي انجام مي دهم تا بدن ام به آمادگي لازم برسد. متأسفانه در حال حاضر يک پاکت سيگار در روز مي کشم. به خطار همين ورزش مي کنم که کم کم سيگار را کنار بگذارم. به نظرم کسي که سيگار را ترک کند، خيلي آدم حسابي است. به دليل اين که ترک کردن سيگار خيلي کار سختي است و نياز به تصميم جدي دارد. پنج سال است که در فکرش هستم ولي متأسفانه هنوز تصميم قطعي نگرفته ام. فکر مي کنم به زودي اين اتفاق بيافتد. ما هنرپيشه ها بايد از همه لحاظ به خودمان رسيدگي کنيم و براي سلامتي مان اهميت قايل شويم. منبع: زندگي ايده آل /1001/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 303]