واضح آرشیو وب فارسی:فارس: تکرار/ جانباز مدافع حرمی که کلیپ دیدار او با رهبر انقلاب رسانهای شد/1ابوکوثر: جای انگشتری از آقا اذن جهاد خواستم/ دیدار با رهبر مسلمین جهان افتخار ما افغانستانیها بود
جانباز مدافع حرم گفت: دیگران به من میگفتند که از آقا انگشتر، چفیه و یا عبایشان را بگیر، اما من با خودم گفتم حالا که دشمن تبلیغ میکند که فاطمیون برای پول به سوریه میروند، از آقا اذن جهاد بگیرم تا بدانند ما برای چه به سوریه میرویم.
به گزارش خبرگزاری فارس از مشهد، حمید شجاعی جانباز مدافع حرم که پنج شنبه گذشته کلیپ دیدار او و دیگر خانوادههای مدافع حرم با رهبر انقلاب رسانهای شد، امروز به همراه برادرش عنایت شجاعی که او نیز از رزمندههای لشکر فاطمیون است، به دفتر خبرگزاری فارس خراسان رضوی آمد و میهمان خبرنگاران این خبرگزاری بود. حمید شجاعی که نزد بچههای فاطمیون به ابوکوثر معروف است، در گفتوگوی 2 ساعته خود با ما، از چرایی رفتنش به سوریه و آنچه بر او و دیگر رزمندههای لشکر سرافزار فاطمیون گذشته است، سخن گفت. او همچنین ماجرای مجروحیتش و اینکه نزدیک بود به اسارت نیروهایی جبهه النصره در بیاید را برای ما تعریف کرد. حمید شجاعی حتی از غذاهایی که آنجا میخوردند نیز برای ما گفت. اینکه آنها ظهرها خورشت «وحشت» داشتند و تروریستها غذاهای بسته بندی شده اماراتی و سعودی. این جانباز مدافع حرم از قیمت جانش هم برای ما گفت. اینکه چند دلار میارزد تا انسان جانش را اینگونه کف دستش بگذارد و به چند قدمی تروریستهای جگرخوار برود. لحظات پایانی گفتوگوی ما با ابوکوثر نیز به دیدار او با رهبر معظم انقلاب و حس و حال او در این دیدار اختصاص داشت. در ادامه بخش کوتاهی از قسمت پایانی این مصاحبه را میخوانید. مشروح گفتوگوی ما با این جانباز مدافع حرم و برادر رزمنده او به زودی منتشر میشود. فارس: از دیدار خود با رهبر انقلاب بگویید شجاعی: یک روز به ما زنگ زدند و گفتند که بیت رهبری از ما خواسته تا به یکی از هتلهای اطراف حرم برویم. اصلاً نگفتند میخواهیم با آقا دیدار کنیم. من بودم و مادر و سه نفر از خواهرانم. همسر و فرزندم در یک سفر زیارتی بودند و نتوانستند با ما همراه شوند. سر و وضع درستی هم نداشتم. همه لباسهایم در منطقه جا مانده بود. وقتی داخل هتل شدیم، گفتند باید برویم حرم. به ایست و بازرسی حرم که رسیدیم یکی از بچههای خودمان گفت داریم میریم دیدار آقا. گفتم خوب برادر من لااقل میگفتی تا سر و وضعم را درستتر میکردم! رفتیم جلو و اول هم از من بازرسی کردند. عصایم را ابتدا دادند اما بعد گرفتند. البته شانس ما آسانسور بود. رفتیم بالا. وقت نماز بود. حضرت آقا آمدند. ما در ردیف دوم ایستادیم و به ایشان اقتدا کردیم. بعد جلسه سخنرانی شروع شد. آقا صحبتهای خودشان را شروع کردند و همان حین بود که نام من را خواندند. فارس: فکر میکردید اسم شما را صدا بزنند؟ شجاعی: نه، هیچ برنامهای هم برای لحظه مواجه شدن با ایشان نداشتم. فقط چیزی که رسم شده بود و دیگران هم به ما میگفتند این بود که از آقا انگشتر، چفیه و یا عبایشان را بگیر. اما با خودم گفتم حالا که اسم مرا صدا زدند بروم به جای این چیزها از آقا اذن جهاد بگیرم. این همه در رسانههای دشمن تبلیغ میکنند که فاطمیون برای پول به سوریه میروند حالا وقتش است که اذن جهاد بگیرم تا بدانند ما برای چه به سوریه میرویم و دیگر از این حرفها نزنند. محافظ عصایم را گرفته بود و من از دست او ناراحت بودم. محافظ که آمد زیر بغلم را بگیرد گفتم نمیخواهد لطف کنی! این یک قدم را با یک پا که هیچ با سر هم شده میروم. بنده خدا هیچی نگفت. همینطور یک پا و لیلیکنان خودم را به حضرت آقا رساندم. حضرت آقا رویم را بوسیدند. گفتند کجا مجروح شدی؟ گفتم نبل و الزهرا. گفتند پس بگذار یک بار دیگر هم رویت را ببوسم. آقا هم دست من را گرفته بودند و رها نمیکردند. محافظ هم از آن طرف آرنجم را گرفته بود و میکشید که مثلاً دستم را رها کنم، همینطور آرام برگشتم نگاهش کردم گفتم والا حضرت آقا دستم را رها نمیکنند! که آقا نگاهی به او انداختند و بنده خدا عقب رفت. همینطور تا آخر دستم در دست آقا بود. آقا گفتند وضعیت پایت چه طور است؟ که گفتم خوب است خدا رو شکر. بعد گفتم من فقط یک درخواست دارم از شما و اینکه مادرم را راضی کنید دوباره پایم خوب شد به جبهه بروم که گفتند نه من نمیگم! یک نفر از جمعیت صدا زد و گفت آقای شجاعی پدرش شهید شده و برادرش هم الان در منطقه است. آقا وقتی متوجه شرایط شدند دوباره گفتند نه من نمیگم. همین که ما توانستیم رهبر تمام مسلمین جهان را ببینیم و ایشان نیز صبر کنند و با لبخند به سخنان ما گوش کنند، خیلی باعث افتخار ما افغانستانیها بود. انتهای پیام/3268/ذ
95/02/29 :: 00:05
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 35]