تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):مؤمن كم حرف و پر كار است و منافق پر حرف و كم كار.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831477978




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

کوچه‌گردان عاشق در حاشیه شهر مشهد/ «قدری» با حاشيه‌نشينان


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: گزارش مهر؛
کوچه‌گردان عاشق در حاشیه شهر مشهد/ «قدری» با حاشيه‌نشينان

کراپ‌شده - کوچه گردان 3


شناسهٔ خبر: 3695307 - یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵ - ۰۳:۱۱
استانها > خراسان رضوی

.jwplayer{ display: inline-block; } مشهد - نیم ساعتی از نیمه شب گذشته است که وارد خیابان «پنج‌تن» مشهد می‌شوی، باید بروی، خیلی باید بروی تا به انتهای خیابان طویل پنج‌تن برسی، جایی که حتی جزئی از این شهر محسوب نمی‌شود. خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها: شلوغ است. اينجا امروز شلوغ است و همه جمع شده‌اند برای كاری. شايد در همان لحظات اول درست ندانی كه بايد از كجا شروع كنی و اصلا چه بايد بكنی اما كم كم فضا دستت می‌آيد و تو هم با ديگران همراه می‌شوی چون آنها هم درست مثل تو نمی‌دانستند كه در همان لحظات ابتدایی چه كاری را بايد انجام دهند. ترجيح می‌دهی پيش از هركاری، ‌كمی در اطراف گشت بزنی و ببينی ديگران چه می‌كنند، هر زيرانداز مخصوص يك چيز است،‌ چاي، برنج، گوشت، مرغ، مايع ظرفشویی، شامپو و .... . صفی را می‌بينی كه همه دوبه دو در طول آن درحركت هستند، به ابتدای صف كه می‌رسی، يك كيسه برمی‌داری و اين آغاز حركت تو در ايستگاه‌های مواد غذايی‌ است، ظاهرا به قدری سنگين است اين كيسه‌ها كه افراد ترجيح می‌دهند آن را با كمك شخص ديگری بلند كنند. حالا كيسه‌ها پرشده‌اند از اقلام مهربانی،‌ شايد چيز زيادی نباشد اما سراسر مهر است و عشق که از سنت «علی» الهام می‌گیرد، اينان در اولين شب قدر، كوچه‌گردان عاشق می‌شوند و می‌روند تا بگويند سنت مولايمان «علی» هنوز هم زنده است.

باید همراه باشی تا بدانی امشب قرار است با چه کسانی ملاقات کنی و چه چیزهایی را از نزدیک ببینی... . ساعت ۲۰ بانگ اذان بلند است و زمان پايان دادن به ۱۷ ساعت روزه‌داری، اما همه ترجيح می‌دهند نماز بخوانند درهمين ابتدا، نماز كه می‌خوانند، دو ركعت ديگر نيز ضميمه‌اش می‌كنند برای بركت كيسه‌های مهربانی. حالا همه نماز وحدت می‌خوانند تا كيسه‌ها بركت بگيرند برای آنهایی كه قرار است از آن استفاده كنند و چه همدلی زيبايی. اکنون و پس از صرف افطاری، دعوت می‌شوی برای‌ حضور دراجتماع كوچه گردان‌های عاشق، می‌روی در جمعشان و تو تنها قطعه‌ای كوچك از مهربانی‌اهالی اين آيين هستي، شايد بشنوی و باور نكنی برخی چيزها را. می‌شنوی كه در كوچه پس كوچه‌های غربت شهرت چه می‌‎گذرد، می‌شنوی كه كودكی شش ساله،‌گرمای چند درجه را در كوره آجرپزی تحمل می‌كند و دم نمی‌زند، مبادا كه نانش آجر شود! می‌شنوی كه جواد چه كشيده است از رنج اعتياد خود و خانواده‌اش، می‌شنوی كه چگونه شاهد مرگ خواهر و برادرش بوده اما هنوز هم سرپاست و امشب در مقابلت نشسته تا تو هم بدانی درد حاشيه بودن و در حاشيه نشستن يعنی چه، درد فقر و ناآگاهی انسان را به کجا می‌رساند و تو فقط اشک می‌ریزی. تو هم اما پا به پای ديگر كوچه‌گردانان اشك می‌ريزی، نه به حال جواد و حاشيه‌نشينان، بلكه بر بی‌خبری خودت، از اينكه نمی‌دانستی و نمی‌دانی هم‌نوعانت در همين نزديكی ‌چه می‌كنند، چه می‌خورند و با چه رنج‌هایی دست و پنجه نرم می‌كنند اما امشب اوضاع برايت تغيير می‌كند... امشب قرار است ببينی و بدانی و ديگران را نيز بخوانی به آگاه شدن. امشب دغدغه‌مند می‌شوی و آگاه از آنانی كه بزرگترين آرزويشان، چند ساعت خواب آرام است... ساعت ۰۰:۰۰ محل تجمع کوچه‌گردانان دوباره شلوغ شده است و کار اصلی آنها آغاز. کمی سخت است اما این برنامه‌ریزی بالاخره به پایان می‌رسد و معلوم می‌شود که هرکسی باید چند کیسه بردارد و به کجا برود. کوره ۱، کوره ۲، طبرسی، بسکابادی، نوده، همت‌آباد...

حاشیه‌نشینان نیازمند از قبل شناسایی شده‌اند، جمعیت امام علی(ع) با جستجوهای چندین روزه، کودکان و خانواده‌هایی که کارشان، قالب زدن و تهیه خشت و تحمل گرمای طاقت‌فرسای کوره‌هاِی آجرپزی است را شناسایی کرده‌اند و در شب ۱۹ ماه رمضان، میهمان خانه حاشیه‎نشینان می‌شوند در همسایگی کوره‌های آجرپزی شوی. سهمت از کیسه‌ها را می‌گیری و با یک راه‌بلد راهی می‌شوی به سوی کوره ۲. ساعت ۰۰:۳۰ نیم ساعتی از نیمه شب گذشته است که وارد خیابان «پنج‌تن» مشهد می‌شوی، باید بروی، خیلی باید بروی تا به انتهای خیابان طویل پنج‌تن برسی، جایی که حتی جزئی از این شهر محسوب نمی‌شود و چشم تو را خیره می‌کند به دو تابلو.  «انتهای محدوده خدماتی شهرداری منطقه ۴ مشهد» و «انتهای محدوده پلیس راهور مشهد...». حالا حتی آسفالت مسیر نیز بالا و پایین است چه برسد به وضع زندگی مردم. همچنان در حرکتی، مسیر بسیار تاریک است و دیدت محدود اما در همین تاریکی هم می‌توانی تابلوهایی که در مسیرت هست را بخوانی، تابلوهایی با نام، ابعاد و رنگ‌های مختلف اما همه با یک مضمون. کوره آجرپزی. چشمت به تاریکی عادت کرده است و حالا کم‌کم می‌توانی حدس بزنی در حاشیه مسیر چه چیزهایی وجود دارد، از انواع ضایعات که بگذری، آجر و خشت‌های خامی که به شکل دیوارهایی به روی یکدیگر چیده شده‌اند از همه پرمقدار ترند. از دور نور چند چراغ را می‌بینی، کمی نزدیکتر که می‌شوی، می توانی تابلوی « به شهرک شهید شوشتری خوش آمدید» را تشخیص دهی. انگار منطقه مسکونی است و هنوز چراغ‌های یک سوپر روشن است اما هنوز به مقصد مورد نظرت نرسیده‌ای و باید جلوتر بروی. دوباره همه جا تاریک می‌شود و تنها نور چراغ‌های خودرو است که مسیر را تا حدودی برایت نمایان می‌کند. در همان تاریکی می‌توانی دوراهی مقابلت را تشخصیص دهی. دو مسیر خاکی در راست و چپ قرار دارند و ابتدای هرکدام از دو مسیر پر است از انواع تابلوهای کوره‌های آجرپزی و تو سمت چپ را برای رفتن و همدرد شدن انتخاب می‌کنی، از اینجاست که دیگر از آسفالت هم خبری نیست و باید مسیر خاکی را به آرامی طی نکنی تا درگیر چاله‌های مختلفی که سر راهت قرار دارند، نشوی. آنقدرمی‌روی که به انتهای مسیر میرسی و انتهای این مسیر تاریک و خاکی چیزی نیست جز یک کوره آجرپزی... ساعت ۰۱:۱۰ اینجا دیگر توصیفش کمی سخت است و قلم از بیانش ناتوان. در آن تاریکی فقط می‌بینی که یک کوره بزرگ و عظیم آجرپزی درست در مقابلت قرار دارد و حتی نمی‌توانی فکرش را بکنی که به سوی کوره قدمی برداری، چون هم تاریک است و هم مسیر رسیدن به آن صعب‌العبور. سمت چپ مسیرت هم پر است از خشت‌های خامی که روی هم چیده شده‌اند و قد یک دیوار بالا رفته‌اند، خشت‌هایی که درون خود دردهای ناگفته‌ای از اهالی کوره دارند.

باید کمی به عقب برگردی و چند درخت را دور بزنی تا بتوانی مسیر خانه که نه، آلونک‌های کوره‌نشینان را ببینی. ۱۵ اتاقک در کنار یکدیگر، با فضایی محدود، سقفی کوتاه و خشت‌هایی پر از حرف و ناله. وقتی چشمت به این همه رنج کارگران کوره‌های آجرپزی می‌افتد، بیزار می‌شوی از هرچه ساخت‌وساز است، با خود می‌گویی یعنی این همه خانه و سرپناه، چنین رنجی را به اینان متحمل می‌کند؟ درهایی کوچک و زهوار درفته، دمپایی‌هایی کهنه و پاره در مقابل هر خانه و سکوتی که در این تاریکی شب حکمرانی می‌کند، قلبت را به درد که نه، بلکه به سوزش می‌آورد، این همه فقر و رنج و مظلومیت را که می‌بینی، انگار تک تک آن آجرها بر سرت خراب می‌شوند و تو هیچ تاب و توانی در برابر تحمل این همه بی‌پناهی نداری. اما تو امشب آمده‌ای اینجا تا به رسم مولایت علی، یاری برسانی به آنهایی که پناهی جز خدا ندارند و تو باید وسیله‌ای باشی برای شادی دل کوره‌‌نشینان. درب خانه‌ها را با دیگر همراهانت می‌زنی، خواب نیستند چون هرشب درست همین موقع که نه، ساعت ۲ بامداد به سوی کوره‌ها می‌روند و تا ساعت ۱۷ عصر فقط کار می‌کنند و کار و کار، ۱۵ ساعت در مجاورت گرمای بی‌حد کوره‌ها. درب‌ها یکی یکی باز می‌شوند و تو به مقصودت می‌رسی و کیسه‌های مهربانی را به آنها می‌رسانی اما نگاهت که به داخل این آلونک‌ها می‌افتد، آجرها که هیچ، دنیا بر روی سرت خراب می‌شود، دیوارهای سیاه و بعضا کاهلگی، یخچالی کوچک و عده‌ زیادی از اهالی خانه که در فضایی محدود در کنار یکدیگر شب را به بامداد می‌رسانند. حالا با زنان و مردان وکودکان حاشیه‌نشین در کنار کوره‌های آجرپزی هم‌صحبت می‌شوی. یکی از آنها می‌گوید: من دو فرزند دارم و همراه با همسرم در این کوره کار می‌کنیم، خرج زندگی مجبورمان می‌کند که فرزندانمان را هم به سرکار ببریم چون هر چه بیشتر خشت آماده کنیم، بیشتر حقوق می گیریم. البته شوهرم مدتی است که کتفش را عمل کرده و نمی‌تواند به خوبی کار کند، فرزندانم هم کوچک هستند، کاری آنچنانی نمی‌توانند انجام دهند.  *به ازای هرخشت چقدر حقوق می‌گیری؟ هر هزار خشت ۲۳ هزار تومان!  *یعنی درآمد ماهانه خانواده‌ات چقدر می‌شود؟ شاید به ۴۰۰ هزار تومان نرسد، با این وضع حتی نمی‌توانم نان هم بخرم چون خیلی گران درمی‌آید. *فرزندانت به مدرسه می‌روند؟ نه، نمی‌شود. خرج زیاد است... یکی دیگر از اهالی کوره‌نشین اما به لب چاهی آمده که در همان نزدیکی است و می‌خواهد آب بردارد. می‌گویی: شما آب لوله‌کشی ندارید؟ *نه، فقط همین آب چاه است که باید از آن استفاده کنیم و به سمت تنها سرویس بهداشتی که برای این ۱۵ خانواده وجود دارد، می‌رود. دختر یکی دیگر از آلونک‌ها با هدف تشکر به سویت می‌آید و تو به جای شنیدن تشکرش با او خوش و بشی می‌کنی و از حال و اوضاعش جویا می‌شوی: ما سه ماهی را که این کوره‌ها فعال هستند، به اینجا می‌آییم تا بتوانیم اندک پولی به دست بیاوریم چون در بقیه سال کاری برای انجام دادن نداریم و باید ۹ دیگر را با همین درآمدی که از کار کردن در کوره‌ها به دست می‌آوریم، بگذرانیم، البته که این درآمد، کفاف یک ماه را هم نمی‌دهد. خواهر و برادر هم دارم، یکی شش ساله و یکی ۹ ساله، هرچند که کار در کوره آجرپزی واقعا سخت و طاقت‌فرسا است اما چاره‌ای نیست و آنها هم در کنار ما کار می‌کنند.

ساعت ۲:۱۵ هرچه بیشتر می‌مانی و می‌شنوی، اوضاع سخت‌تر و بدتر می‌شود و از توان و تحملت خارج. بار دیگر نگاهی به آلونک‌ها و آن همه آجری که در اطرافت هست می‌اندازی، گرچه سیاهی شب هنوز هم پابرجاست اما چشمان تو روشن شد به چیزهایی که باید می‌دانستی و می‌دیدی تا آگاه باشی و قدمی برداری برای بهتر شدن وضعیت همنوعانت. حالا می‌دانی که نمی‌شود دست روی دست گذاشت و شاهد این همه درد و رنج و آسیب اجتماعی بود. درد اینکه کودکی شش ساله ۱۵ ساعت در مجاورت کوره آجرپزی کار می‌کند و صدایش را احدی نمی‌شود، درد اینکه از غذایی معمولی محروم است، از خواب آرام و تا صبح محروم است و سهمی از عاطفه این دنیای بزرگ ندارد... امشب اما آمدی تا «قدر»ی متفاوت داشته باشی و قدری با کوره‌نشینان همسایه شوی. ای کاش نوای الغوث و سوز اشک‌هایت، همه را بیدار کند...









این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 76]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن