تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ایمان هیچ بنده ای راستین نمی شود مگر زمانیکه اعتمادش به آنچه نزد خداست از اعتمادش به آن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837811146




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مصدق فقط خودش را قبول داشت و‌ لا‌غير!


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: مصدق فقط خودش را قبول داشت و‌ لا‌غير!
حسين شاه‌حسيني از معدود بازماندگان نسل اول «جبهه ملي ايران» است، از اين رو مي‌تواند راوي بسياري از ناگفته‌هاي دوران نهضت ملي و نيز مقاطع پس از آن باشد...
نویسنده : محمدرضا كائيني 


حسين شاه‌حسيني از معدود بازماندگان نسل اول «جبهه ملي ايران» است، از اين رو مي‌تواند راوي بسياري از ناگفته‌هاي دوران نهضت ملي و نيز مقاطع پس از آن باشد. او به رغم آنكه 90 سال سن و جسمي كاهيده دارد، همچنان با استفاده از حافظه‌اي قوي، با شور و حرارت سخن مي‌گويد و از رفتارهاي سياسي دكتر مصدق دفاع مي‌كند. او اما در اين گفت‌وشنود، اندكي متفاوت‌تر از قبل ظاهر شده است. در اشاره به نقاط ضعف دكتر مصدق و اطرافيانش صراحت بيشتري دارد و حتي پنهان نمي‌كند كه دكتر مصدق به دلايلي تنها خودش را قبول داشت و‌لا‌غير!آغازين بخش از گفت‌وشنود ما با حسين شاه‌حسيني -كه به مناسبت انتشار كتاب خاطراتش صورت گرفته است - را پيش رو داريد. اميد آنكه مقبول افتد.
مدت‌ها بود كه برخي دوستان و آشنايان شما، پيگير تدوين و انتشار خاطراتتان بودند. سرانجام جلد اول خاطرات شما منتشر شد و به بازار نشر آمد. به عنوان يك سؤال مقدماتي، بهتر است به اين نكته بپردازيد كه چه شد به جريان سياست و فعاليت‌هاي سياسي سوق پيدا كرديد؟ بسم الله الرحمن الرحيم. من در يك خانواده مذهبي به دنيا آمدم و تحت تربيت پدرم مرحوم شيخ زين‌العابدين شاه‌حسيني بودم. مرحوم آيت‌الله كاشاني وصي پدرم بود. همواره هم با مذهبيون و برخي علما حشر و نشر داشته‌ام. تا قبل از انقلاب هم تلويزيون را به دليل سيئاتش به خانه‌ام نياوردم. در زندان و زمان برگزاري نمازهاي جماعت، مرحوم رجايي و برخي دوستانش به من اقتدا مي‌كردند. من علي‌الاصول و از آغاز، خود را يك هوادار ساده نهضت ملي و جريان مبارزات ملت ايران با انگلستان مي‌دانستم. وقتي هم كه به عنوان عضو شوراي جبهه ملي انتخاب شدم، اصلاً خودم را همتراز ساير آقايان نمي‌دانستم. با اين همه چون از معدود بازماندگان جبهه ملي و از شاهدان مبارزات 75 ساله ملت ايران با استعمار هستم، تصميم گرفتم كه خاطراتم را ارائه كنم. زحمت اين كار را هم آقاي امير طيراني كشيدند و طي جلسات زيادي خاطرات بنده را ضبط كردند و مفاد آن تبديل به دو جلد كتاب شد كه جلد اول آن خدمت شماست.
شما قبل و بيش از هر چيز، به علاقه به دوران نهضت ملي ايران و جانبداري از دكتر محمد مصدق شناخته مي‌شويد. حال كه خاطراتتان منتشر شده، مي‌توان يك پرسش مهم را با شما درميان گذاشت: آيا بعد از اين همه سال، رفتارهاي دكتر مصدق در دوران زمامداري‌اش، هيچ‌‌گاه مورد تشكيك شما قرار گرفته است؟ قطعاً اين اتفاق افتاده است. خود من در بسياري از موارد اعتراض داشتم. مثلاً وقتي ايشان در سياست خارجي موفق شد و به سراغ سياست داخلي آمد، بايد به سوابق و لواحقِ عوامل داخلي هم دقت و از عناصري استفاده مي‌كرد كه «آتو» دست كسي ندهند. آقاي متين ‌دفتري را كه به كار دعوت مي‌كند، بايد او را بشناسد و به مضاري كه ممكن است همراهي اين فرد با دولت داشته باشد، آگاه باشد...
يعني دكتر مصدق دامادش را نمي‌شناخت و از تبعات دعوت از او آگاه نبود؟ همين را دارم مي‌گويم. بايد بشناسد، ولي وقتي مي‌آيد و به چنين آدمي با چنين سابقه‌اي در مقابل گريه و زاري‌اي كه مي‌كند، كاري واگذار مي‌كند، قطعاً عوارض دارد و از اين جهت يقيناً اشتباه مي‌كند. دليلش هم اين بود كه وقتي به قدرت رسيدند، خيال كردند خودشان هستند و آنطور كه بايد و شايد به مردم بها ندادند! مثلاً موسم انتخابات مجلس هفدهم در تهران است. آقاي ابراهيم كريم‌آبادي يك عمر مبارزه سياسي كرده و روزنامه «اصناف» را منتشر مي‌كند. آمدند و براي تهران كانديدايش كردند. بعد آقايان در حزب زحمتكشان و حزب ايران نشستند و تفاهم كردند كه ابراهيم كريم‌آبادي را از گلپايگان و خوانسار كانديدا بگذاريم، در حالي كه در آنجا پاتوقي ندارد...
اصلاً اهل آنجا نبود؟ بله، آنجا پاتوق عبدالله‌خان معظمي بود! با تمام اينها، چون كريم‌آبادي به نهضت اعتقاد دارد، قبول مي‌كند. معظمي به خاطر قدرت‌طلبي و رياست كنار نمي‌نشيند و هم از آنجا و هم از تهران رأي مي‌آورد! انتخابات خوانسار و گلپايگان را باطل كردند كه كريم‌آبادي وكيل نشود. چرا؟ چون كريم‌آبادي جزو طبقات پايين بود، نه جزو طبقات وابسته به arrange بالا. به هرحال اين عدم ارتباط دولت با مردم، براي نهضت ملي عوارضي منفي داشت.
يك بار اشاره كرديد دكتر مصدق كسي از اطرافيان خود را در قد و اندازه مشورت نمي‌ديد و چندان با كسي مشورت نمي‌كرد. علت چه بود؟ دكتر مصدق به مشورت بي‌اعتقاد بود يا اطرافيانش توانايي ارائه مشاوره نداشتند؟ در پاسخ به شما به نمونه‌اي اشاره مي‌كنم. مثلاً دكتر صديقي آمده و وزير كشور دكتر مصدق شده است. خود دكتر صديقي مي‌گويد آمده‌ام كه به وزارت كشور آبرو بدهم، نه اينكه آبروي دانشگاه را ببرم! بعد مي‌آيد و مي‌بيند كه استاندار اراك كه از قوم و خويش‌هاي آقاي بيات است، شايستگي ندارد و او را از كار بركنار مي‌كند. دكتر مصدق وزير كشورش را مي‌خواهد و به دكتر صديقي مي‌گويد: «خانواده بيات قوم و خويش من است، او را عوض نكنيد!» دكتر صديقي مي‌گويد: «آقاي بيات با معيارهايي كه من در نظر گرفته‌ام نمي‌خواند» دكتر مصدق مي‌پرسد: «پس چه مي‌كنيد؟» دكتر صديقي مي‌گويد: «آقاي فريدون آدميت را استاندار مي‌كنيم و براي آقاي بيات فكر ديگري مي‌كنيم.» مصدق ناراحت مي‌شود و مي‌گويد: حالا يك تجديد‌نظري بكنيد. دكتر صديقي به خانه‌اش مي‌رود و دوتا كاغذ مي‌‌نويسد كه يكي تثبيت كردن آقاي آدميت براي اراك و ديگري هم عزل آقاي بيات است! يك نامه هم استعفاي خودش است كه مي‌نويسد و در جيبش مي‌گذارد و به ملاقات دكتر مصدق مي‌رود و مي‌گويد:«به نظرم رسيد شايستگي آقاي آدميت از هر حيث بالاتر از آقاي بيات است. شما نخست‌وزير مملكت هستيد و انتصابات در دست شماست، ولي من وزير كشور هستم و ارتباطاتم بيشتر است». آقاي دكتر مصدق مي‌گويد: «بيشتر مطالعه كنيد» و دكتر صديقي مي‌گويد: «پس مرا به عنوان وزير نپذيريد!»
پس فكر مي‌كنيد به خاطر اين كج‌خلقي‌هايي كه وزرا مي‌كردند، دكتر مصدق با آنها مشورت نمي‌كرد؟ بيش از كج‌خلقي، اصلاً صلاحيت نداشتند! در اين حد نبودند. خود دكتر مصدق از همه چيز زن، فرزند، برادر و... صرف‌نظر كرده، تا جايي كه مورد تنفر خانواده‌اش بود. به پسرهايش گفته بود: استعفا بدهيد و ديگر كار دولتي نكنيد!
«مهندس احمد» و «دكتر غلامحسين» را مي‌گوييد؟ بله، يكي بهدار بود و ديگري در وزارت راه. هر دو بايد معلق و بازنشسته شوند و بيرون بيايند و كار آزاد كنند. به قوم و خويش‌هاي ديگرش هم فرصت كار دولتي نمي‌داد. او چنين آدم‌هايي را مي‌خواست و متأسفانه آن روز در حاكميت نبودند، در نتيجه به اين طرف و آن طرف دست مي‌انداخت! شما كابينه‌هاي دكتر مصدق را از اول تا آخر ببينيد. يك روز اميرتيمور كلالي بود، يك روز علي هيئت. او وزير دادگستري دكتر مصدق بود و هم يك سال و نيم بعد، دادستان كل كشور مي‌شود و دكتر مصدق متهم است و بايد لايحه‌اش را به دادستاني كل كشور ببرد كه آنها تصويب كنند! مصدق آدمي نبود كه بخواهد دسته‌بندي ايجاد كند. به همين دليل هم وقتي به او مي‌گويند: حزب درست كن، مي‌گويد: «جبهه ملي هست. جبهه ملي هم بايد مجموعه‌اي از احزاب باشد نه فقط از يك حزب، بلكه از تمام آحاد ملت ايران، كه فقط براي كسب آزادي‌هاي مصرح در قانون اساسي تشكيل شده است».
اين ايراد را به دكتر مصدق مي‌گيرند كه تا قبل از اينكه به قدرت برسد با همه مشورت مي‌كرد و البته با همه هم مهربان بود، اما همين كه روي صندلي قدرت نشست، ديگر هيچ‌كسي را تحويل نگرفت! ارزيابي شما از اين انتقاد چيست؟ البته اين، تاحدي خاصيت كار اجرايي است، چون همه آنها آزمايش شده بودند. اميرتيمور، وزير امور خارجه مفتاح...
سپهبد زاهدي... بله، زاهدي، اميني و... آزمايش شده بودند و ديد به دردش نمي‌خورند. كابينه‌اش را عوض كرد و عده‌اي ديگر را آورد مثل دكتر رجبي، دكتر عالمي، دكتر صديقي و... كه اولين بار بود كه وزير شدند. علت اين تغيير هم آن بود كه آنهايي كه سابقه داشتند، وابستگي هم داشتند و حاضر نبودند از وابستگي دست بردارند.
خب چرا با آنها كه سابقه وابستگي نداشتند، مشورت نمي‌كرد؟ در حدي كه به او برسند، نبودند! علاوه بر اين آدمي بود كه در سياست مي‌ترسيد با كسي كار كند. خودش را قبول داشت ولا غير! به همه چيز مشكوك بود. بعد از قضيه مفتاح كه وزير امور خارجه بود، به همه مشكوك بود و در قالب شك هست كه آقاي دكتر فاطمي، يعني يك آدم 35 ساله را وزير امور خارجه مي‌كند كه لج يكي از اينها و ديگران در‌مي‌آيد كه يعني چه؟چرا بايد كسي را كه فقط سابقه روزنامه‌اش يكي، دو سال است، وزير امور خارجه بكنند؟ دكتر فاطمي جوان‌ترين عضو كابينه بود و بعد هم معاون نخست‌وزير شد...
و در واقع همه‌كاره دكتر مصدق شد... به اين دليل كه هيچ‌كسي را نداشت و لذا به دست دوم‌ها مراجعه مي‌كرد. او مثلاً آقاي خليل ملكي را با انشعابات متعددي كه كرده بود مي‌شناخت و به او اعتماد نداشت. انشعاب از حزب توده او را مي‌دانست. انشعابي را هم كه در حزب زحمتكشان كرده بود مي‌دانست و مطمئن بود او با اين انشعاب درست كردن‌ها، به دنبال كسب قدرت براي خودش هست نه اينكه بخواهد طرفدار انديشه‌اي باشد...
برحسب شواهد، خليل ملكي آنقدر به دكتر مصدق اعتقاد داشت كه گفت:«راهي كه شما مي‌رويد به جهنم ختم مي‌شود، ولي من با شما تا جهنم مي‌آيم!» با وجود اين، شما مي‌گوييد دكتر مصدق به او اعتماد نداشت. چرا؟ بله، به او هيچ اعتمادي نداشت. بعدها هم كه در زندان بود و مي‌خواست نهضت مقاومت ملي را تشكيل بدهد، جناح خليل ملكي را قبول نكرد، فقط «خنجي» را قبول كرد.
به خاطر بي‌دين بودنش؟ نه، بحثِ اين نبود. مي‌گفت: خليل ملكي بازيگر سياسي است! به او اعتماد و اعتقاد نداشت.
بعد از 60 سال كه به كارنامه دكتر مصدق نگاه مي‌كنيم، مي‌بينيم كه چند اقدام او بود كه سقوط نهضت را تسريع كرد. شايد اگر او اين اقدامات را انجام نمي‌داد، نهضت دوام بيشتري مي‌آورد. يكي انحلال مجلس بود. به هر حال اين مجلسي بود كه خود دكتر مصدق درست كرده بود. مجلسي بود كه انبوهي از شهرها را از نماينده محروم كرده بود كه نمايندگان متمايل به دربار به آن راه پيدا نكنند. به نظر شما چه چيز موجب شد كه دكتر مصدق اين مجلس را هم تحمل نكرد؟ عامل اصلي اين اقدام، تجربه‌اي بود كه از قبل، از انتخاب شدگان ِ اين مجلس به دست آورده بود. به عنوان نمونه اين تجربه را دارد در وجود چه كسي مي‌بيند؟ سيد‌ابوالحسن حائري‌زاده. حائري‌زاده در آن دوره از دولت حمايت مي‌كند. اما مصدق او را خوب مي‌شناخت و مي‌دانست كه دارد مانور سياسي انجام مي‌دهد. به عنوان نمونه بعد از كودتاي 28 مرداد هم همين كار را هم كرد و رفت و كنار سپهبد زاهدي قرار گرفت و سفير سيار او در تمام اروپا شد! مكي را هم مي‌شناخت و مي‌دانست كه بسيار جاه‌طلب است. خدا بيامرزد اصغر پارسا را كه نماينده‌اي خوب و سخنگوي جبهه ملي بود. مي‌گفت:«به مكي گفتم شما اين مسافرت امريكا را نرو! اصلاً اين را از فكرت بيرون كن. چون وقتي كه رفتي آنجا، آنچنان روي تو اثر مي‌گذارد كه خيال مي‌كني يقيناً امريكايي‌ها تو را جانشين دكتر مصدق مي‌كنند! و به اين شكل موضع تو عوض مي‌شود!» اصغر پارسا رفيق صميمي مكي بود. همچنين كسي بود به نام احمد توانگر، رفيق خلوت و جلوت مكي و به او گفته بود: « تو به آنجا مي‌روي و چيزهايي را مي‌بيني و خيال مي‌كني به تو راست مي‌گويند، در حالي كه به تو دروغ مي‌گويند و تو را در مقابل مصدق نگه مي‌دارند. همه‌اش هم مي‌گويي 110 هزار رأي آوردم و وكيل اول تهران هستم. اين حركات را نكن». مصدق دقيقا تيپ مكي، تيپ بقايي، تيپ حائري‌زاده و تيپ عبدالقدير آزاد را مي‌شناخت، تجربه همه اينها را داشت كه اينها روزي ازاحمد قوام هم بريدند و از او هم حمايت نكردند واين كار را مي‌توانند درباره او هم تكرار كنند. انتخابات دوره هفدهم يكي از مسائل مشكل بود، چراكه منتخبين شهرستان‌ها براي كمك به وضعيت بحراني كشور و شرايط خطير آقاي دكتر مصدق انتخاب مي‌شدند، اما همين عوامل حائري‌زاده و مكي، آنها را لانسه مي‌كردند!جالب اينجاست كه اين افراد، همان‌هايي بودند كه بعد از اينكه مصدق رفت، شروع به مخالفت با او كردند. اعتقاد خود مكي اين بود كه بايد 10، 12 وكيل در مجلس، به دنبال او باشند. بقايي مي‌خواست حزبش را بالا بياورد. در اين شرايط، باور مصدق اين بود كه اين افراد، افرادي ساده‌ و معمولي نيستند، چهره‌هايي هستند كه در مقابل قدرت شاه تسليم مي‌شوند، به دليل اينكه از قبل با آنها ارتباط داشت و اين روحيات آنها را مي‌دانست. برادر دكتر مصدق، «حشمت‌الدوله والاتبار» بود و بسياري از مسائل را با ايشان مطرح مي‌كرد و با هم گفت‌و‌شنودهاي زيادي داشتند، ولي در عين حال به او هم اعتماد نداشت! اين حرف را خدا بيامرز ابراهيم كريم‌آبادي به من زد. مي‌گفت: با مرحوم حسن شمشيري، ابراهيم كريم‌آبادي و چند نفر ديگر خدمت آقاي دكتر مصدق رفته‌اند كه درباره كانديداهاي انتخابات مذاكره كنند. اينها راجع به محمدرضا خرازي و چند نفر ديگري كه با خودشان به آنجا برده بودند، حرف‌هايي زده بودند. نيك‌پور تاجر و علي وكيلي تاجر هم رفته بودند. دكتر مصدق بعد از حرف‌هاي اين گروه، به آنها گفته بود: «همه شما خوب هستيد، همه‌‌تان هم مورد تأييد من هستيد، ولي اگر سر بگردانم، شما مي‌آييد و روي كولم سوار مي‌شويد. هيچ‌كسي را براي انتخابات در تهران تأييد نكردم. آقايان رفتيد و با هم نشستيد و كار خودتان را كرديد. زيرك‌زاده را كه كانديداي تهران بود، انتخاب كرديد و مي‌گوييد «حزب ايران» كرده، در حالي كه «حزب ايران» خودش جدا ليست داده است...»
عجب، يعني تا اين حد به طرفداران خودش بي‌اعتماد بود؟ بله، تا اين حد بي‌اعتماد بود. بعد رو مي‌كند به ابراهيم كريم‌آبادي و مي‌گويد:«تو بودي كه رفتي پهلوي شاه نشستي و حرف زدي و از برخي مخالفان من تعريف كردي. تو ديگر چه مي‌گويي؟» در اين حد arrange داشت و اين ‌arrange به دروغ يا راست، آن طرف را عليه اين طرف تقويت مي‌كردند. ابراهيم كريم‌آبادي در حدود يك ماه و نيم، پنج شماره روزنامه عليه دكتر مصدق درآورد! باورتان مي‌شود؟ در اوج قدرت مصدق شديداً به او حمله كرد و لغو انتخابات گلپايگان و خوانسار را هم، بهانه اين حملات خود كرده بود...
پس به خاطر ماجراي خودش در گلپايگان و خوانسار، اين پنج شماره را منتشر كرد؟ بله، به خاطر اين انتخابات شروع كرد به فحش دادن! خدا بيامرزد، كشاوز صدر در زندان قزل‌قلعه به من گفت: «آقاي شاه‌حسيني! دكتر مصدق گرفتار يك مشت شارلاتانِ فكلي خوشنام شده بود! از نام مصدق استفاده مي‌كردند، اما نه جربزه‌اش را داشتند و نه قدرتش را. پهلوي مصدق با نظريات شاه مخالفت مي‌كردند. اگر به مصلحتشان بود مخالفت مي‌كردند، اگر نبود مريض مي‌شدند!» اصغر پارسا هم همين حرف را در زندان قزل‌قلعه به من زد.
مريض مي‌شدند يعني چه؟ يعني به جلسه نمي‌آمدند! مي‌گفت اعضاي فراكسيون نهضت ملي همگي نشسته بودند. دكتر مصدق به همه آنها نگاه كرد و در ميان همه آنها فقط دكتر صديقي را قبول داشت. درباره او گفته بود: «چون بازيگري سياسي نكرده است، با اين مي‌شود كار كرد». هر كدام از اينها به شكلي مشكل داشتند. بعد آقاي كشاورز به دكتر مصدق گفته بود:«آقاي صالح خيلي خوب هستند و به درد هم مي‌خورند، ولي جايي كه بايد پايش را محكم به زمين نمي‌زند». اين را كه گفت، برايم تداعي شد كه اللهيار صالح، در جاهايي كه لازم است پايش را محكم به زمين نمي‌زند، چون موردي پيش آمد...
بله، همه مي‌گويند كه يك مقدار محافظه‌كار بود؟ بله، موردي پيش آمد كه من ناظر بودم. در جريان يك تحصن، صديقي شديد به شاه حمله مي‌كرد كه: «آقا! عده‌اي از دوستان ما اگر دارند مي‌ميرند، به خاطر اين است كه دارند مي‌گويند مملكت و سلطنت شاه در خطر است. به اعليحضرت بگوييد اينها تحصنشان را برطرف كنند و نظرشان در مورد تحصن تأمين شود». در اين حد شجاعانه حرفش را زد. بعد به منزل صالح رفتم و گفت: « آقاي شاه‌حسيني! آن روزي كه صديقي آن مطالب را گفت، بدنم لرزيد!» اخلاقش اينطور بود. اين دكتر صديقي بود كه پايش را محكم زمين كوبيد و گفت: «آقاي سرلشكر فولادوند! برويد به اعليحضرت همايوني بگوييد اينهايي كه به اين روز افتاده‌اند، طرفدار سلطنت مشروطه تو هستند. من جامعه‌شناس هستم. مصلحت تو اين است كه بيايي و اينها را تحمل كني، بگذاري قانون اساسي بدون دخالت سلطنت و به طور كامل اجرا شود.»
مطالبي كه گفتيد وصف حال اطرافيان دكتر مصدق بود. اما به اذعان بسياري از جمله برخي اطرافيان و همكاران مصدق، او شخصاً هم اشتباهات فاحشي داشت. دكتر مصدق در ادوار قبل نمايندگي‌اش در مجلس، با گرفتن اختيارات قانونگذاري توسط يكي از دولت‌ها مخالفت كرده بود و اصلاً مخالف گرفتن اختيارات بود... بله، همينطور است...
در قانون اساسي هم آمده بود كه «مشروطيت جزئاً و كلاً تعطيل‌بردار نيست»، ولي ايشان، هم يك دوره اختيارات شش ماهه گرفت، يك دوره اختيارات يك ساله. اين چه جور رفتاري است؟ چون در شرايطي قرار گرفته بود كه بايد انتخابات را انجام مي‌داد، چون معتقد به انتخابات بود، ولي قدرت سلطنت در حدي بود كه همه انتخابات‌ها را متوقف مي‌كرد. شما وقتي مي‌بينيد آقاي امام جمعه تهران شب خوابيده است و صبح يك دفعه وكيل مهاباد مي‌شود، آن هم از مهابادي كه سني‌نشين است!
درست است... آقاي ميراشرافي يك‌مرتبه از منطقه مشكين‌شهر نماينده مي‌شود. مهدي مشايخي كه هميشه از تهران انتخاب مي‌شد، يك‌مرتبه از ورامين انتخاب مي‌شود! دكتر هدايتي كه اصلاً زادگاهش جاي ديگر است، از زيرآب نماينده مي‌شود! نيروي نظامي و امنيتي‌اي كه زير نظر اعليحضرت بود، ليست‌هاي انتخاباتي را تنظيم كرد و اينها را در دامن دكتر مصدق مي‌گذاشت.
اين مربوط به قبل از مجلس هفدهم است. مجلس هفدهم را كه دكتر مصدق برگزار كرد. ديگر اختيارات يك ساله را براي چه مي‌خواست؟ همان موقع احساس كرد ديگر با اين مجلس نمي‌شود كار كرد و بايد اختيارات گرفت. ديگر با مجلسي كه به اين طريق انتخاب مي‌شود، نمي‌شود كار كرد و آمد و مجلس را منحل كرد.
مجلس را كه خودش درست كرده بود؟ خودش درست نكرده بود، به دليل اينكه نيروهاي نظامي را در اختيار نداشت...
آنجاهايي را كه تحت نفوذ او نبودند، انتخابات‌هايش را باطل كرد... باز طرف مقابل اكثريت را داشت، تعدادشان 80 نفر نبود و اكثريت آن طرف بود. بعد هم ديديد رفتند و قاتي دكتر مصدق شدند.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۵ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۷:۵۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 61]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن