واضح آرشیو وب فارسی:آزادگان ایران: در جزیره مجنون هنوز اندک مقاومتی از ناحیه ما بود و خط کاملاً سقوط نکرده بود. کمی بعد جزیره هم سقوط کرد. دشمن عده زیادی را شهید کرد و عده ای را هم به اسارت گرفت. ما نیز مجبور به عقب نشینی کامل شدیم.پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده مجید بنشاخته(سجادیان) ست: روز چهارم تیرماه ۱۳۶۷ بود. پد خاکی در منطقه طلائیه هنوز تحویل گردان ۲۸۳ بود. من پانزده روز در استراحت بودم. شب ها وقتی در فضای آزاد می خوابیدم می دیدم که هواپیمای جاسوسی دشمن از فراز سرمان عبور می کنند. خودم چندین بار شاهد پروازهای شبانه آن ها بودم. شب، ناگهان عراقی ها از منطقه کوشک روی ما آتش تهیه ریختند. حالا نزن و کی بزن! کوشک، طلائیه و پاسگاه زید را زیر آتش گرفتند و مفصل زدند. از سه بامداد تا طلوع آفتاب آتش تهیه ریختند. جزیره مجنون جنوبی و شمالی نیز مورد هدف بود. حوالی ساعت نه صبح بود که خط کوشک سقوط کرد و ما به محاصره افتادیم. از فرماندهی کل به ما بی سیم زدند و اطلاع دادند که در محاصره قرار داریم و هر چه زودتر با کلیه تجهیزات عقب نشینی کنیم. کوشک سقوط کرده بود و طلائیه هم در حال سقوط بود. تنها راه عقب نشینی ما جاده ی جزیره شمالی مجنون بود. در سنگر نوک که شب ها هم در تیررس دشمن بود و هر حرکتی را می زدند، متوجه شدم که چهار، پنج نفر از بچه های گردان دو هستند. سروان گودرزی زیر آتش شدید دشمن با جیپ به طرف سنگر نوک رفت و آن سرباز را سوار ماشین کرد و به عقب بازگرداند. اگر این کار را نمی کرد، قطعاً کشته می شدند. با سروان گودرزی هر طوری بود عقب نشینی کردیم. آمدیم کنار پدافند چهار لول ایستادیم. ناگهان دیدم سه هلی کوپتر عراقی بالای سر ما پرواز می کنند. پرسنل پدافند، آن را رها کرده و فرار کرده بودند. دشمن در حال تعقیب ما بود. رفتم پشت پدافند. تا آن زمان با پدافند کار نکرده بودم. مقداری باآن ور رفتم اما نتوانستم شلیک کنم. هلی کوپتر دشمن بالای سر ما چرخ می زدند، درنگ بی فایده و بسیار خطرناک بود. کمی بعد یکی از بچه هایی که با پدافند کار کرده بود رسید. تا آمد و پشت قبضه نشست، هلی کوپتر های دشمن از تیررس ما خارج شده بودند. خودمان را به سه راه جزیره رساندیم. دیدم سروانی ایستاده است. گفتم: – جناب سروان نیروها کجا هستند؟ – دارند مقاومت می کنند. – اما کسی نمانده. عراقی ها همه را تارانده یا اسیر کرده اند. سروان با غرور خاصی گفت: – نه. بچه های ما در حال مقاومت هستند. در جزیره مجنون هنوز اندک مقاومتی از ناحیه ما بود و خط کاملاً سقوط نکرده بود. کمی بعد جزیره هم سقوط کرد. دشمن عده زیادی را شهید کرد و عده ای را هم به اسارت گرفت. ما نیز مجبور به عقب نشینی کامل شدیم. سرهنگ قاسمی فرمانده تیپ سوم زرهی لشکر ۹۲ هم با ما بود. با جیپ فرماندهی، عقب نشینی ما را هدایت می کرد و تلاش داشت نیروها را هر چه زودتر از تیررس دشمن خارج کند. عراقی ها جزیره مجنون را بمباران شیمیایی کردند. هر طور بود عقب نشینی کردیم و خودمان را به عقب بیمارستان صحرایی امام رضا(ع) رساندیم و همان جا مستقر شدیم. خبر آوردند که خودرو سرهنگ قاسمی را هدف قرار داده اند و خودش به شهادت رسیده است. تا لحظاتی قبل او را دیده بودم داشت عقب نشینی ستون را فرماندهی می کرد و حالا شهید شده بود. ظرف چند روز دشمن موفق شد جزیره مجنون و شمالی مجنون، کوشک و طلائیه را به طور کامل به تصرف خود در آورد و نیرو مستقر کند. روز بعد به ما اعلام کردند که تعدادی سرباز مورد اصابت مستقیم راکت قرار گرفته و شهید شده اند. آن ها را تازه به خط آورده بودند و به قول بچه ها صفر کیلومتر بودند. کم تر از دو هفته از آمدن شان می گذشت.
سه شنبه ، ۲۵خرداد۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آزادگان ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 30]