تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 24 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):حق، راه بهشت است و باطل، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت كننده اى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1852941915




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

داستان جالب «رازی برای شادی»


واضح آرشیو وب فارسی:بیتوته:



راههای شاد زندگی کردن
 داستان آموزنده «رازی برای شادی»    او ثروتمندترین فرد شهر بود، اما زندگی شادی نداشت. همۀ خویشاوندان و دوستانش از او قرض گرفته، اما هرگز پس نداده بودند. او از این موضوع خیلی غمگین بود. روزی خویشاوندان و دوستانش را به مهمانی دعوت کرده بود، اما در همان شب سارقان به خانه اش دستبرد زدند. او اصلا نمی فهمید مردم شهرش که او با آنها آن قدر مهربان بود، چرا با او چنین رفتاری می کنند.

بعد از این ماجرا او هر روز غمگین تر و غمگین تر می شد. تا این که روزی یک راهب پیر پس از سفری طولانی به خانۀ او رسید.

مرد ثروتمند حکایت رنج و ناراحتی اش را به راهب پیر گفت. راهب لبخندی زده و گفت: من رازی را در معبدی در بالای کوه گذاشته ام. آیا مایل هستی برای گرفتن آن با من بیایی؟ اما باید بدانی که راه خیلی دور است و باید هزینه و توشۀ کافی برای سفر با خود برداری.

او پذیرفت و از پی راهب به راه افتاد. راه واقعاً بسیار طولانی بود. آنها از چندین دهکده گذشتند و کوه ها و دره های زیادی را پشت سر گذاشتند. در راه با مردم فقیر زیادی برخورد می کردند و راهب معمولا از او می خواست که به آنها صدقه بدهد. پولی که مرد با خود برداشته بود، روز به روز کمتر می شد و او نگران می شد که اگر پولش ته بکشد، چه کار باید بکند.

راهب متوجه نگرانی او شد و گفت: نگران نباش. من به تو قول داده ام که بعد از رسیدن به معبد بالای کوه، با شادی به خانه بازگردی.

او پس از شنیدن حرف راهب، با طیب خاطر و بدون نگرانی همۀ پولش را در راه به مردم فقیر صدقه داد.

سرانجام آنها به معبد رسیدند. مرد با عجله و بلافاصله از راهب درخواست کرد که راز شادی را به او بدهد.

راهب گفت: من راز شادی را به تو داده ام.

او با تعجب زیاد گفت: کی چنین چیزی به من دادی؟ چرا من متوجه نشدم؟

راهب گفت: فعلاً که اینجا هستی، چند روزی در اینجا بمان.

مرد ناچار پذیرفت و چندین روز در معبد ماند. اما کم کم از برگزاری روزانۀ مراسم دعا خواندن و قرائت کتاب مقدس توسط راهب های بودایی احساس بی قراری و ناراحتی کرد. به راهب مراجعه کرد و از او خرج و توشه ای درخواست کرد تا بتواند به خانه و شهرش برگردد.

راهب این بار هم به او گفت: من خرج سفر تو را قبلاً داده ام.

مرد دیگر مطمئن شد که راهب پیر یک دروغگو است. با ناراحتی معبد را ترک کرد و از دامنۀ کوه سرازیر شد. بعد از کمی طی راه، دیروقت شد. او خسته و گرسنه بود اما هیچ پولی نداشت و نمی دانست چه کار باید بکند.

در این هنگام دهقان پیری او را دید و گفت: شما همان کسی هستید که به من کمک کردید. اینجا چه کار می کنید؟

مرد به خاطر نیاورد که کی به این پیرمرد کمک کرده است. دهقان پیر با او مثل خویشاوند خود برخورد کرد و شب او را در خانه اش مهمان کرد.

روز بعد، مرد به راهش ادامه داد. در راه وقتی به مشکلی بر می خورد، افرادی که قبلاً به آنها کمک کرده بود، به دادش رسیدند. وقتی سرانجام بدون هیچ پولی، اما شاد و خوشحال به خانه اش رسید، ناگهان متوجه شد که پیرمرد راست می گفت و راز شادی را به او داده است. آن راز ساده این بود که اگر با شادی و طیب خاطر به دیگران کمک کنی، این شادی و خوشحالی خیلی زود به خودت باز می گردد. مرد ثروتمند به خاطر آورد که در گذشته، همیشه به امید جبران شدن، به دیگران کمک می کرد و همین انتظار و برداشت نیز به خودش بر می گشت.   منبع:bartarinha.ir






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: بیتوته]
[مشاهده در: www.beytoote.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 136]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن