واضح آرشیو وب فارسی:قدس آنلاین: 1ـ بست بالا: اعتبارِ «اعتباری» خبر را از گوشی تلفن همراه می شنوی و نگاهت بر کاشیکاری های حاشیه «ایوان طلا» خیره مانده است... برایت باورِ آنچه می شنوی، دشوار است... همیشه منتظر «آسیب»ش بوده ای... اما این را هرگز حدس نزده ای که نباشی و در نبودت، با اعتبار بانکی تو، کسی را فریب دهد... آتش خبر، از گوشی تلفن شعله کشیده و دلت را سوزانده است... به زحمت، آرام می شوی و به «زمزمه» با صاحب حرم پناه می بری. برگرفته از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمه موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحه 117ـ ابوالصلت هِرَوی گفته: مأمون حاکم عباسی، به امام رضا(ع) گفت: «تصمیم گرفته ام مقام خلافتم را به شما بسپرم... و با شما بیعت کنم»... امام فرمود: «اگر خلافت، حقی بوده که خدا به تو داده، جایز نیست آن را به کسی دیگر بسپری... و اگر حق و مال تو نبوده، نمی توانی داشته ای را که مال تو نیست، به کسی دیگر ببخشی!»... (ناتمام) ـ با تلخیص و بازنویسی 2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (49) صدای «هق هق» جوون پیراهن چهارخونه، حواس همه کسانی رو که اطراف «ایوون طلا»ی صحن آزادی نشسته... یا ایستادن، پرت کرده... سه جوون همراهش (که فقط یکی شون از قبل باهاش رفیق بوده) از یه طرف بی قرارن تا صدای گریه همسفرشون مزاحم حال و احوال و خلوت مردم نشه... از یه طرف دل شون نمی آد شعله دلِ همسفرشون رو سرد کنن... دو رفیقی که به رفیق سوم شون، نرسیدن «همسفر اصلی» شون رو خبر دادن و از او خواستن که برای «سوخت نشدن» بلیتِ رفیقِ نیومده، کسی رو با خودش بیاره؛ حالا نمی دونن کار درستی کردن یا نه... حالِ جوونِ همسفرشون، دودل شون کرده و با اشاره چشم و ابرو، تردیدشون رو به رفیق شون می رسونن... اما رفیق شون، دلش قرصه... همین چند لحظه پیش، از زبون دوست و همسفرش... میون گریه... شنیده که گفته: «دم تون گرم که گفتین باهاتون بیام... احتیاج داشتم به این زیارت... یعنی خدا به من... (یه آدمِ مزخرف)... لیاقت داده که بیام اینجا؟»... و هق هق، اجازه نداده بود حرفش رو تموم کنه.... برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمه علی اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه 596 ـ امام رضا(ع) از پدران بزرگوارش تا امیرمؤمنان علی(ع) روایت کرده و به نقلِ «مولا» از پیامبراکرم(ص)... که (پیش از رسیدن «ماه رمضان») در سخنانی برای گروه مردم، فرمود: «ماهی به سوی شما می آید که نزد خدا از همه ماه ها برتر... و روزها، شب ها... و ساعت هایش، از همه روزها، شب ها و ساعت ها، بهترند... در این ماه، به میهمانی خدا دعوت و بهره مند از کَرَم خداوند شده اید... (ناتمام)» . ـ با تلخیص و بازنویسی 3ـ نقاره خانه: زائران و خادمان (49) مدام به «مرد» و زن و بچه ها ش نگاه می کنه و نمی دونه که چطور و با کدوم آشنایی قبلی، این جوری برای مهمون شون مایه می ذارن... مرد میزبان که «لوح های تقدیر» اختراع هاش به دیوار مهمون خونه کوچیک آپارتمانش آویزونن، مدام و با سرِ خم شده و دستی که تند و تند (و به احترام) روی سینه ش می ذاره، از اتاق می ره و برمی گرده و خرت و پرت پذیرایی می آره... مرد مهمون که هاج و واج مونده، خجالت می کشه و به مرد میزبان می گه: «شرمنده ایم به خدا... به امید خدا، فردا صبح می ریم دنبال اتاق خالی... امروز هم پروازمون تأخیر داشت که این جوری دیر رسیدیم و موندیم توی خیابون... مرد میزبان، تند و تند حرف می زنه و خودش هم نمی دونه که چی می گه... مرد میزبان، لبخندی می زنه و می گه: «قربان قدم شما برادر!... سعادت من و همسرمه که جلوی ماشین من اومدین و سراغ اتاق خالی رو از من گرفتین... دوتایی مون خادم افتخاری آقاییم... خادم هم (که می دونین) همه جا خادمه!» مرد مهمون، نگاهی به زن و بچه هاش می کنه... یکی از بچه هاش ـ نرسیده ـ خوابش برده! 4ـ بست پایین: دوگانه های طبع شوق *** بنویس! همدردی اشک و آه را هم بنویس! / شرمندگی از گناه را هم بنویس! در دفتر خادمان دورادورت... /اسم منِ روسیاه را هم بنویس! *** انتخاب با آن که دلم شکسته رنج و غم است... /در راه زیارت تو، ثابت قدم است در واهمه های راه و بی راه جهان... / خوشبخت، کسی که انتخابش «حرم» است. ادامه دارد
پنجشنبه ، ۱۳خرداد۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]