تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835165264
شخصيتپردازي عطار، در الهينامه
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: magmagf28-10-2006, 06:42 AMاشخاص ساخته شدهاي (مخلوقي) را كه در روايت ظاهر ميشوند، شخصيت مينامند. شخصيت اعم از انسان، حيوان، شيء و هر چيز ديگري است.1 شخصيت يكي از مهمترين عناصر داستان است. محوري است كه «تماميت قصه بر مدار آن ميچرخد»2 و نويسنده افكار وعقايد خود را به زبان او بيان ميكند. الهينامه يكي از گنجينههاي آثار عطار ـ شاعر و عارف بزرگ قرن ششم ـ است؛ كه حاوي دويست و شصت و چهار حكايت ميباشد. اگر قصه را «نقل وقايع به ترتيب توالي زمان3» بدانيم؛ اين تعريف، حكايت را نيز دربر ميگيرد. حكايت گونهاي از داستان است. حكايت برداشتي از صحنهاي مختلف زندگي است، برداشتي كوتاه اما برگزيده. عطار از بهترين حكايتپردازان ادب فارسي است. قدرت و نيروي تخيل او در حكايتپردازي «توانايي او در طراحي پيرنگ، شخصيتپردازي و انتقال گسترش داستان به ذهن خواننده؛ شايد همانند خود را در شاهنامه فردوسي بيابد و يكي دو شاهكار گرانسنگ ديگر ادبيات ما.»4 عطار در حكايتپردازي، پيرو سنايي است. عطار، شيوه حكايتپردازي سنايي را به كمال رساند و يك قرن بعد، حكايتهاي عرفاني در مثنوي معنوي مولوي به اوج رسيد. «مهمترين تفاوت حكايتهاي عطار و مولوي در اين است، كه مولوي در خلال حكايات به ذكر مطالب عرفاني ميپردازد اما عطار مطالب عرفاني را در نتيجه پاياني حكايت ميگنجاند.»5 مي خواهيم به شخصيتپردازي عطار در الهينامه ميپردازيم: ديوانگان بارزترين شگرد شخصيتپردازي عطار ديوانگان از بارزترين شخصيتهاي الهينامه هستند. بيترديد، جديترين سخنان و دلكشترين حكايات اين كتاب در مورد آنان است. حكايات شوريدگان، نابترين پيامها را منتقل ميكنند. حكايت مربوط به شوريدگان، به علت لحن طنزآميز آن، دلكش و جذاب واقع ميشوند. «استفاده از شخصيت شوريدگان به ظاهر ناقص عقل، يكي از شگردهاي داستانپردازي عطار است؛ كه به او فرصت ميدهد، بدوه هيچ دشوارگويي و ابهام، مطالب عرفاني خود را باز نمايد. همچنين ميتوان انگيزه عطار در بهرهبرداي از شخصيت ديوانگان را با تجربهاي كه او از سرنوشت عرفاي قبل از خود داشته است، مرتبط دانست.»6 وي از سرانجام حسينبن منصور حلاج و عينالقضات همداني عبرت گرفت و شطحيات خود را بر زبان ديوانگان جاري ساخت تا متهم نباشد. در الهينامه اين گروه مجانين عقلا با عناوين «شوريده»، «ديوانه» و «گستاخ درگاه» معرفي شدهاند. در بين آنها تنها بهلول است كه با نام خاص ياد شده است. عطار در موارد زير از شخصيت ديوانگان استفاده كرده است: 1ـ بيپروا و صريح سخن گفتن با خدا ـ ديوانهاي در كنار خانه خدا ميگويد: اگر درم را نگشايي، به جاي حلقه، سرم را بر در ميزنم تا شكسته شود7. ـ ديوانهاي به حق ميگويد: اگر تو مرا دوست نميداري، من به جز تو كسي را دوست ندارم8. ـ ديوانهاي درباره مرگ و زندگي ميگويد: خدايا تا كي ميخواهي بياوري و ببري؟ خدايا دلت از اين آفريدن نگرفت9؟ ـ بهلول به ناحق متهم به قتل ميشود. بر سر دار ميگويد: خدايا تو اين جلادان را فرا كردهاي. اگر مرا بكشند، من از تو خونبها ميخواهم نه از ايشان.10 ـ ديوانهاي از حق كرباس ميخواست. خطاب آمد كه كرباس براي كفنت ميدهند: زبان بگشاد آن مجنون مضطر كه من دانم ترا اي بندهپرور كه تا اول نميرد مرد عاجز تو ندهي هيچ كرباسيش هرگز بيايد مرد اول مفلس و عور كه تا كرباس يابد از تو در گور.11 2ـ بيپروا سخن گفتن در مقابل مناصب و مسائل مذهبي ـ ديوانهاي به نماز جمعه رفت. امام جمعه در الحمد بود كه ديوانه بانگ گاو كرد. از او پرسيدند: «چرا چنين كردي؟» ديوانه گفت: او در نماز گاو ميخريد و من هم بانگ گاو كردم. شخصي از امام جمعه سؤال كرد. جواب داد: در جايي دوردست ملكي دارم وقتي الحمد ميخواندم به ياد گاوافتادم. چون گاوي نداشتم فكر كردم گاوي بخرم، در همين حال از پشتسرم بانگ گاو شنيدم.12 ـ ديوانهاي ميپرسد: آمين يعني چه؟ ميگويند: يعني آنچه امام ميخواهد همان شود. ديوانه گفت آنچه امام بخواهد نميشود. آنچه خدا بخواهد ميشود.13 3ـ بيپروا سخن گفتن با امرا و شاهان بهلول به هارون ميگويد: مال تو، مال مردمان است. مال مردم را به مردم بازده.14 ـ ديوانهاي با ديدن سلطان محمود چشمش را ميبندد و ميگويد: خودبيني و غيربيني در طريقت روا نيست15. 4ـ نكوهش اهل زمانه ـ به ديوانه خاموشي ميگويند: چرا حرفي نميزني؟ ميگويد: كسي را نميبينم.16 ـ بهلول با چوب بر گورها ميزد و ميگفت: اينها يك مشت كذاب بودند.17 ـ يكي از گستاخان درگاه آرزو ميكرد طوفان بيايد و خلق را بربايد؛ و ميگفت: خلق پرواي حق ندارند.18 5ـ ايراد سخنان حكيمانه ـ ديوانهاي ميگفت: جهان چون شطرنج است.19 ـ ديوانهاي ميگفت: جهان چون لوح كودكان است كه گاه نقشي بر آن ميگمارند و گاه ميزدايند.20 استفاده از شخصيتهاي مقابل21 در الهينامه شخصيت مقابل شخصيتي است كه در مقابل شخصيت اصلي يا شخصيت مخالف قرار ميگيرد تا خصوصيات شخصيت اصلي يا مخالفت را بهتر نشان دهد.22 در تعدادي از حكايتهاي الهينامه، فردي نامعلوم، در مقابل شخصيتهاي مختلف قرار ميگيرد و با پرسشهاي خود آنان را به حرف ميآورد. سلطان محمود از جمله شخصيتهاي مقابل در الهينامه است. سلطان محمود در زمان خود بسيار مقتدر و مجاهد بود. او كه به دلايل متعدد و به بهانه جهاد با كافران به هند لشكر ميكشيد، نظر مردمان را جلب كرده بود. او را مؤمني مجاهد و با ايمان ميدانستند. بعد از مرگ هم چون قهرماني اسطورهاي شناخته شد و حتي به عنوان قهرماني بزرگ، در آثار عرفاني راه پيدا كرد. در آثار عطار، سلطان محمود حضور چشمگيري دارد. سلطان محمود در بيست و پنج حكايت از حكايات الهينامه حضور دارد. در نگاه اول او را صاحب شخصيتي در حد يك قهرمان ميبينيم، اما در نگاه دقيقتر درمييابيم كه وي پيوسته در معرض تذكر است و اين شايسته يك قهرمان نيست. در الفاظ از او تعريف ميشود و او را از بزرگان ميبينيم، اما در كردار و اعمال هنري ندارد. او شخصيتي منفعل است كه به عنوان شخصيت مقابل ظاهر ميشود: ـ در يكي از حكايات، جواني نمكفروش عاشق اياز ميگردد. سلطان از رقيب خويش ميخواهد تا از عشق خود دست بردارد. نمكفروش ميگويد: تو چون ديگي پرآلاتي ز شاهي وليكن بينمك چندان كه خواهي چو من دارم نمك بر من چه تازي به عشق بينمك چندان چه نازي تو مال و ملك و زر و زور داري نمك بايد چو من گر شور داري23 ـ روزي محمود با سپاهيانش از كنار درويشي ميگذشت. به درويش سلام كرد. درويش عليكي گفت و گذشت. سلطان گفت: درويش مبتكر را ببينيد. درويش گفت: نديدم چون تو در عالم گدايي كه خالي نيست از ظلم تو جايي كه جو جو نيمجو بر هر سرايي نوشتند از پي چون تو گدايي نديدم هيچ بازار و دكاني كه از ظلمت نبود آنجا فغاني كنون گر بينش چشمت تمامست ز ما هر دو گدا بنگر كدامست24 ـ روزي سلطان محمود از بيابان ميگذشت، پيرمردي را ديد كه درمنه ميكشيد. به او گفت: نام تو چييست؟ گفت: همنام توام. نام من نيز محمود است. سلطان گفت: تفاوت ما بسيار است. پيرمرد گفت: جوابش داد پير و گفت اي شاه همي چون هر دو برخيزيم از راه رويم اول دو گز زينجا فروتر شويم آنگه به محمودي برابر25 در دوازده حكايت از الهينامه، سلطان محمود را در كنار اياز ميبينيم. در اين حكايات، اياز قهرمان اصلي است. با آنكه اياز معشوق سلطان محمود است، نميتوان مرز عاشقي و معشوقي را ميان آن دو مشخص كرد. اياز معشوق است، ولي بر سنگ پاي سلطان محمود رشك ميبرد26 و آرزويش اين است، كه نشانة تير شاه شود.27 با توجه به حكايات فوق، نميتوان پذيرفت كه سلطان محمود، پهلواني با عشق حقيقي است: «شيخ از اين مرد كه زندگاني واقعيش هرگز پسنديده خردمندان نتوان بود، پهلواني نمودار عشق حقيقي و عواطف آسماني ساخته و او را به صفات عالي ستوده است28.» حكايات زير نشان ميدهد كه سلطان محمود تنها شخصيتي مقابل است كه در برابر پيرزن (نماد دانايي) ظاهر ميشود و به هيچوجه «پهلواني نمودار عشق حقيقي» نيست: ـ روزي سلطان محمود با سپاهيان در حال گذر بود. پيرزني، براي دادخواهي، به پيش او آمد. سلطان التفاتي نكرد و گذشت. همان شب، سلطان در خواب ديد، كه در گردابي افتاده است و در اوج سختي با عصاي پيرزن از قعر گرداب، نجات پيدا كرد. به دنبال اين خواب، سلطان، پيرزن را به سوي خود فراخواند و عذرخواهي كرد.29 در حكايت ديگري، نيز، پيرزني در برابر سلطان محمود قرار ميگيرد. روزي پيرزني ملك30 ميجوشاند. سطان با ديدن پيرزن از او پرسيد: آيا به من هم از اين ملك ميدهي؟ پيرزن جواب داد: هرگز! من ملك خود به ملك تو نميفروشم.31 مجنون و رندانهگوييهاي او مجنون در آثار عرفاني، از جمله در آثار عطار، شخصيتي بارز است. او نيز چون ديگر مجانين عقلا، با كلام خود، دري از حكمت و حيرت بر مخاطب ميگشايد. در الهينامه، از مجنون عملي نميبينيم؛ بلكه سخنان حكيمانه او را ميشنويم. عطار در پردازش اين شخصيت، بر عنصر كلام و گفتگو كار كرده است. ـ به مجنون گفتند: ليلي مرد. گفت: الحمدلله. گفتند: چرا چنين ميگويي؟ گفت: من بهرهاي از روي ماه او نبردم؛ همان بهتر كه هيچ بدخواهي او را نبيند.32 ـ از مجنون پرسيدند: ليلي را چقدر دوست داري؟ گفت: به عرش و فرش قسم كه او را دوست داشته باشم. گفتند: پس چرا ميان خاك و خوني؟ گفت: آخر مجنون ليلي و ليلي مجنون است.33 كلام مجنون در اكثر حكايات با آرايههايي چون تناقض، حس تعليل، تجاهلالعارف و استخدام همراه است. ابليس در آثار عرفاني و الهينامه در الهينامه، ابليس با چهرهاي مظلوم ظاهر ميشود؛ زيرا اسير قضا و قدر الهي است. در يكي از حكايات، ابليس سخت گريان است و ميگويد: به اين سبب ميگريم كه گليم بختم سياه است. خلق حق را طاعت نميكنند و گناه آن را در گردن من مياندازند.34 ـ در حكايتي ديگر از ابليس ميپرسند: چرا لعنت حق را در جان جاي دادي؟ ميگويد: لعنت تير شاهست. ولي تيرانداز ابتدا نظر ميكند بعد تير مياندازد. تو كه از تير خبر داري، به نظر خداوندي هم توجه كن.35 ـ ابليس در جواب موسي(ع) كه پرسيد: چرا پيش آدم سجده نكردي؟ گفت: خدا چنين خواست.36 ـ شبلي، ابليس را در طواف كعبه ميبيند. ميپرسد: تو كه اسلام نداري، چرا همراه اين جماعت ميگردي؟ ابليس جواب ميدهد: من كه بيعلتي مردود شدم، شايد بيعلتي نيز، به درگاه حق خوانده شوم.37 به اختصار ميتوان گفت؛ كه در الهينامه، حضور ابليس، بر اساس اين چند فرض استوار است: الف) ابليس در سجده نكردن پيش آدم مقصر نبود، بلكه قضاي خدا چنين بود. ب) ابليس از كردهاش ناراحت و گريان است (البته فرض دوم با فرض اول متناقض است زيرا بيگناهي باعث ناراحتي نيست.) ج) ابليس اميد بخشش دارد. Asalbanoo14-11-2006, 07:32 AMمنطق الطير: مأخوذ است از آيه شريفه: «و ورث سليمان داود و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير واوتينا من کل شي ء ان هذا لهو الفضل المبين» (سوره نمل آيه 16)- در تفاسير قرآن کريم از مرغان مختلفي که با سليمان (ع) سخن گفته اند و او گفتار آنان را براي پيروان خود ترجمه فرموده است. اسم برده اند و جهت مزيد اطلاع ر. ک. : تفاسير فخررازي ج 6 ص 556 و بيضاوي ج 2 ص 194 و کشف الاسرار ج 7 ص 189 و ابوالفتوح ج 4ص 153- اين کلمه را شعراي فارسي زبان به همين معني در اشعار خود بسيار آورده اند. هدهد: در فارسي پويک و شانه سر را گويند. (برهان) – مرغيست بدبو که بر زباله آشيان سازد، بر بدنش خطوط و رنگهاي فراوان است و کنيه او ابوالاخبار و ابوثمامه و ابوالربيع و ابوروح و ابوسجاد و ابوعياد است. گويند که از بالاي آسمان آب را در زير زمين ببيند همانطور که آدمي آنرا در شيشه ببيند. (دميري) – گفته اند که هدهد راهنماي سليمان بود بر آب و آن چنان بود که سليمان هرگاه که خواستي نماز گزارد هدهد او را ره نمودي به آب و در بيابان زمين را مي کندند و به آب مي رسيدند تا سليمان با آن غسل مي کرد يا وضو مي ساخت. (جهت مزيد اطلاع ر. ک. : قصص انبيا ذيل قصه سليمان و بلقيس و حياة الحيوان جا حظ ج 4 ص 77 و حياةالقوب ج1 ص264) بلبل: نمونه مردمان جمال پرست وعاشق پيشه است. طوطي: حيوانيست ثاقب الفهم ونرم خو که قوه تقليد اصوات و قبول تلقين را بسيار داراست. ارسطا طاليس گويد براي تعليم طوطي او را جلوي آينه نهيد و از پس آن صحبت کنيد تا او خوب تقليد کند (دميري ذيل ببغاء)- در اينجا نمونه آن دسته از مردمان اهل ظاهر و تقليد است که به دنياي باقي و حيات جاويد اعتقاد دارند و به آن سخت پابندند. طاوس: پرنده ايست عزيز و جميل و عفيف الطبع و اهل ناز و تبختر است و بر خويش سخت معجب است (دميري)- در مثنوي نمونه اي از مردم منافق و دو رنگ است که براي نام و ننگ جلوه گري مي کند و همّ خود را صرف صيد خلق و شکار آنها مي نمايد و از نتيجه عمل خود نيز بي خبر است (ر. ک. ج 5 ني ص 28). ولي در اين جا نموه اهل ظاهر است که تکاليف مذهب را به اميد مزد يعني به آرزوي بهشت و رهايي از عذاب دوزخ انجام مي دهد. بط: مرغابيست و اين کلمه عربي محض نيست (جواليقي ص 64) و مُعرّب بت است (آنندراج) – در تفاسير قرآن (ذيل آيه 120 واقع در سوره بقره راجع به مرغ خليل الله (ع) آنرا ضمن چهار مرغ خليل نام برده اند (ابوالفتوح ج 1ص 458)- و در مثنوي کنايه است از حرص و آز که يکي از عوامل شيطان رجيم و نفس عاقبت سوز است (ج 5 ني س 37)- در اينجا نمونه مردمان عابد و زاهد است که همه عمر گرفتار وسواس طهارت و شستشواند. کبک : نمونه مردم جواهر دوست که همه عمر خود را صرف جمع آوري انواع جواهرات و احجار کريمه و يا اشياء قيمتي و عتيق مي نمايند. هماي: مرغيست افسانه اي که گويند استخوان خورد و جانوري نيازارد و بر سر هر کس سايه افکند پادشاه شود (انندراج)- و در افسانه ها بسيار از او نام برده اند از جمله باين صورت که در شهرها و ممالک هنگام انتخاب پادشاه اين مرغ را به پرواز مي آورده اند و بر هر کس که مي نشست او را شاه مي کردند- در اينجا نمونه ايست از مردان جاه طلب که از زهد و عبادت براي جلب حطام دنيوي استفاده مي کنند و از راه عزلت و عبادت ظاهري درصدد بر مي آيند که ارباب مملکت و سياست را بخود جلب نمايند و براي خود دستگاهي داشته باشند. خواجه حافظ اينگونه زهاد را "واعظ شحنه شناس" اصطلاح کرده است: و اعظ شحنه شناس اين عظمت گو مفروش زانکه منزلگه سلطان دل مسکين من است کوف: پرنده ايست بنحوست مشهور و آن دو قسم مي باشد کوچک و بزرگ؛ کوچک را جغد و بزرگ را بوم خوانند (برهان) –اين پرنده را که به نامهاي جغد و بوم و کوف و بوف و مانند آن خوانند در ادبيات زرتشتي بهمن مرغ ناميده شده است و مرغيست اهورايي و بدون نحوست (ر. ک: ح- برهان ص 318)- کنيه او در عربي ام الخراب و ام الصيبان و غراب الليل است. مرغيست که شب نمي خوابد و پرهايش بد پوست. طائريست منزوي و منفرد و حرام گوشت (دميري ذيل بوم)- قدما براي اين مرغ احکام و خواصي ذکر کرده اند که شرح آنهمه در اينجا ميسر نيست (ر. ک. نفائس الفنون ج2 ص 151 و حياة الحيوان جاحظ و دميري ذيل کلمه بوم)- در اينجا کنايه است از مردم زاهد و منزوي که گنج مقصود را در انزوا و خلوت وانعزال (گوشه گيري و عزلت نشيني) و گوشه گيري و بريدن از خلق و اجتماع مي جويند. باز: قدما باز را حيواني متکبر و تنگ خُـلق تصور مي کردند (دميري ذيل البازي)- در اينجا نمونه مردم درباري و اهل قلم است که بعلت نزديکي به شاه هميشه بر ديگران فخر و مباهات مي نمايند و تکبر مي فروشند و از سپهداري و کله داري خويش سوء استفاده مي نمايند. بوتيمار: نام مرغيست که بر لب آب نشيند و آب نخورد و گويند تشنه است و آب نخورد مبادا آب تمام شود آنرا مرغ «غم خوراک» گفته اند (آنندراج)- آنرا بعربي يمام گويند (برهان)- و حال آنکه «يمام» در عربي به کبوتر دشتي (منتهي الارب) يا کبوتر وحشي اطلاق مي شود (دميري) – در اينجا نمونه اي از آندسته از مردم خسيس است که مواهب زندگاني را از خود و ديگران دريغ مي دارند، نه خود از آن متمتع مي شوند و نه مي توانند از تمتع ديگران لذت برند. M a r i o14-04-2007, 10:50 AMاین عجایب بین که چون بینای نابینا شدم فریدالدین ابوحامد محمد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری، از شعرا و عارفان نام آور ایران در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری قمری است. بنا بر آنچه تاریخ نویسان گفته اند ، سال ولادت او 513 و یا 537 هجری قمری بوده است. http://mehrnews.com/mehr_media/image/2003/07/68859_orig.jpg وي در قریه کدکن یا شادیاخ که در آن زمان از توابع شهر نیشابور بوده به دنیا آمد. از دوران کودکی او اطلاعی در دست نیست جز اینکه پدرش در شهر شادیاخ به شغل عطاری که همان دارو فروشی بود مشغول بوده که بسیار هم در این کار ماهر بود. بعد از وفات پدر، فریدالدین کار پدر را ادامه می دهد و به شغل عطاری مشغول می شود. او به شغل عطاری و طبابت مشغول بوده تا زمانی که انقلابی روحی در وی به وجود آمد. در این مورد داستان های مختلفی بیان شده که معروف ترین آن این است که: " روزی عطار در دکان عطاری خود مشغول معامله بود که درویشی به آنجا رسید و چند بار با گفتن جمله " چیزی برای خدا بدهید " از عطار کمک خواست ولی او به درویش چیزی نداد. درویش به او گفت: ای خواجه تو چگونه می خواهی از دنیا بروی؟ عطار گفت: همانگونه که تو از دنیا می روی. درویش گفت: تو مانند من می توانی بمیری؟ عطار گفت: بله، درویش کاسه چوبی خود را زیر سر نهاد و با گفتن کلمه الله از دنیا برفت. عطار چون این را دید شدیداً متغیر شد و از دکان خارج شد و راه زندگی خود را برای همیشه تغییر داد." او بعد از مشاهده حال درویش دست از کسب و کار کشید و به خدمت شیخ الشیوخ عارف رکن الدین اکاف رفت که در آن زمان عارف معروفی بود. به دست او توبه کرد و به ریاضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت این عارف بود. عطار سپس قسمتی از عمر خود را به رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در این سفرها بسیاری از مشایخ و بزرگان زمان خود را زیارت کرد و در همین سفرها بود که به خدمت مجدالدین بغدادی رسید. گفته شده در هنگامی که شیخ به سن پیری رسیده بود بهاءالدین محمد پدر جلال الدین بلخی با پسر خود به عراق سفر می کرد که در مسیر خود به نیشابور رسید و توانست به زیارت شیخ عطار برود، شیخ نسخه ای از اسرار نامه خود را به جلال الدین که در آن زمان کودکی خردسال بود داد. عطار مردی پرکار و فعال بوده چه در آن زمان که به شغل عطاری و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پیری خود که به گوشه گیری از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است. در مورد وفات او نیز گفته های مختلفی بیان شده و برخی از تاریخ نویسان سال وفات او را 627 هجری .ق و برخی دیگر سال 632 و 616 دانسته اند ولی بنا بر تحقیقاتی که انجام گرفته بیشتر محققان سال وفات او را 627 هجری .ق دانسته اند و در مورد چگونگی مرگ او نیز گفته شده که او در هنگام یورش مغولان به شهر نیشابور توسط یک سرباز مغول به شهادت رسیده است. شیخ بهاءالدین در کتاب معروف خود کشکول این واقعه را چنین تعریف می کند که وقتی لشکر تاتار به نیشابور رسید اهالی نیشابور را قتل عام کردند و ضربت شمشیری توسط یکی از مغولان بر دوش شیخ خورد که شیخ با همان ضربت از دنیا رفت و نیز نقل کرده اند که چون خون از زخمش جاری شد شیخ بزرگ دانست که مرگش نزدیک است و با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت: در کوی تو رسم سرفرازی این است مستان تو را کمینه بازی این است با این همه رتبه هیچ نتوانم گفت شاید که تو را بنده نوازی این است http://mehrnews.com/mehr_media/image/2007/04/257450_orig.jpg مقبره عطار نیشابوری در جنوب شرقی نیشابور ویژگی سخن و آثار عطار سخن عطار ساده و گیراست. او برای بیان مقاصد عرفانی خود بهترین راه را که همان آوردن کلام ساده و بی پیرایه و خالی از هرگونه آرایش است انتخاب کرده است. او اگر چه در ظاهر کلام و سخن خود آن وسعت اطلاع و استحکام سخن استادانی همچون سنایی را ندارد ولی آن گفتار ساده که از سوختگی دلی هم چون او باعث شده که خواننده را مجذوب نماید. همچنین کمک گرفتن او از تمثیلات و بیان داستان ها و حکایات مختلف یکی دیگر از جاذبه های آثار اوست. آثار این شاعر عبارت اند از: 1- منطق الطیر این مثنوی، که حدود 4600 بیت دارد مهم ترین و برجسته ترین مثنوی عطار و یکی از مشهورترین مثنوی های تمثیلی فارسی است. این کتاب که می توان آن را "حماسه ای عرفانی" نامید، عبارت است از داستان گروهی از مرغان که برای جستن و یافتن سیمرغ – که پادشاه آنهاست - به راهنمایی هدهد به راه می افتند و در راه از هفت مرحله سهمگین می گذرند. در هر مرحله گروهی از مرغان از راه باز می مانند و به بهانه هایی یا پس می کشند تا اینکه پس از عبور از این مراحل هفتگانه که بی شباهت به هفت خان در داستان "رستم" نیست، سرانجام از این گروه انبوه مرغان که در جستجوی "سیمرغ" بودند تنها "سی مرغ" باقی می مانند و چون به خود می نگرند در می یابند که آنچه بیرون از خود می جسته اند- سیمرغ - اینک در وجود خود آنهاست. منظور عطار از مرغان، سالکان راه و از "سی مرغ" مردان خدا جویی است که پس از عبور از مراحل هفت گانه سلوک – یعنی طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا - سرانجام حقیقت را در وجود خویش کشف می کنند. 2- الهی نامه این منظومه مجموعه ای است از قصه های گوناگون کوتاه و مبتنی بر گفت و شنود پدری با پسران جوان خود که بیهوده در جستجوی چیزهایی برآمده اند که حقیقت آن با آنچه عامه مردم از آن می فهمند تفاوت دارد. 3- مصیبت نامه از دیگر منظومه های مهم عطار مصیبت نامه است که در بیان مصیبت ها و گرفتاری های روحانی سالک و مشتمل بر حکایت های فرعی بسیار است. در این منظومه شیخ نیشابور خواننده را توجه می دهد که فریفته ظاهر نشود و از ورای لفظ و ظواهر امر، به حقیقت و معنی اشیا پی ببرد. 4- مختارنامه عطار یکی از شاعرانی است که به سرودن رباعیات استوار و عمیق عارفانه و متفکرانه مشهور بوده است. رباعیات وی گاهی با رباعیات خیام، او بسیار نزدیک شده و همین امر سبب شده است که بسیاری از آنها را بعدها به خیام نسبت دهند و در مجموعه ترانه ه� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 622]
-
گوناگون
پربازدیدترینها