تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 26 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):برترين [مرتبه] ايمان آن است كه بدانى هركجا باشى خدا با تو است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806605901




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ناصر فکوهی: رفتار آمرانه و برند شدن ممنوع‌القلم‌ها


واضح آرشیو وب فارسی:نامه نیوز: ناصر فکوهی: رفتار آمرانه و برند شدن ممنوع‌القلم‌ها
آرمان در گفت‌وگویی با ناصر فکوهی به وضعیت اجتماعی و فرهنگی ایران می‌پردازد:
به گزارش نامه‌نیوز، آگاهي ناصر فكوهي، استاد انسان‌شناسي دانشگاه تهران، از حوزه‌هاي مختلف فرهنگي، گفت‌وگو با اين چهره علمی برجسته معاصر را سخت و در عين حال آسان مي‌كند. نتيجه اين گفت‌وگوي ‌سهل ممتنع اما شيرين است، چرا كه مدير موسسه انسان‌شناسي و فرهنگ به زيبايي مباحث مختلف را به هم مرتبط كرده و در نهايت شمايي كلي از وضعيت اجتماعي و فرهنگي جامعه‌اي كه در آن زندگي مي‌كنيم ارائه مي‌دهد. گفت‌وگوي پيش‌رو با سوال ساده تعريف انسان ايراني چيست، آغاز مي‌شود و در نهايت به بررسي ايرانيان در جهاني مي‌پردازد كه سرعت تغييرات در آن به صدم ثانيه رسيده است. فكوهي همان‌طور كه به ابزار‌هاي جديد ارتباطي و وضعيتي كه استفاده از اين ابزار‌ها براي ما به وجود آورده مي‌پردازد، درباره نسل‌هاي جديد ايراني، ويژگي‌ها و ملاحظاتي كه درباره‌ آنها وجود دارد هم سخن مي‌گويد.

برخي از صاحب‌نظران يكي از اصلي‌ترين مشكلات جامعه ما را اين مي‌دانند كه تعريف مناسبي از انسان ايراني وجود ندارد. اين نبود تعريف خود را در چند جا نشان مي‌دهد؛ نخست اينكه برخی از ايرانيان نمي‌دانند خودشان چه كساني هستند و ديگران را هم به درستي نمي‌شناسند. از طرف ديگر، تصميم‌گيران و تصميم‌سازان نيز تعريف درستي از انسان ايراني ندارند و بر اين اساس در زمينه تصميم‌گيري‌هاي كلان دچار مشكل مي‌شوند. اين معضل را تا چه حد جدي مي‌دانيد و مسائلي كه اين مشكل به وجود مي‌آورد چيست؟

سخن گفتن از «انسان ايراني» نوعي زيباسازي (eugenisation) در معناي بورديويي و روي مدلي است كه از جمله ميرچيا الياده از «انسان مذهبي» (homo religiousus) سخن مي‌گفت. در الگويي كه الياده به كار مي‌برد كه خود از باستان‌شناسي و نام‌گذاري روي فسيل‌هاي انسان‌هاي اوليه برگرفته شده بود، بحث از يك «ذات» و مجموعه‌اي از مشخصات ساختاري قابل تعريف و داراي مصداق مشخص بود تا حدي كه بتوان از يك «موجوديت» كاملا تعيين شده و بارز و قابل پيگيري كردن در طول تاريخ، از آن دفاع كرد. براي نمونه اگر بگوييم «انسان نئاندرتال» اشاره به مجموعه‌اي از استخوان‌هاي انساني مشخص است كه در مكان خاصي يافته شده و پيش و پس حركت تطوري آن نيز مشخص است. در نمونه الياده منظور از انسان ديني، تمايل و هويت ديني است كه در انسان‌هاي همه جوامع در طول تاريخ و پيش از تاريخ وجود داشته است و مطالعات مردم‌نگاري و نظريه‌هاي جديدي مثل نظريات موريس گودوليه (Maurice Godelier) نيز آن را نشان مي‌دهند، يا اصطلاح «انسان اقتصادي» (homo economicus) كه ويلفردو پارتو (Vilfredo Pareto) نخستين واضع آن بود از رفتارهاي اقتصادي انسان و ريشه گرفته از تمايلات ذاتي او به مبادله سخن مي‌گويد و مي‌تواند آن را در زمينه‌هاي گسترده تاريخي مطرح كند. اصطلاح «انسان ايراني» به خودي خود، داراي اشكال اساسي است: ما انسان ايراني يعني چيزي با عنوان هومو ايرانيكوس (homo iranicus) نداريم، مگر خواسته باشيم مفهوم «ايرانيت» را زير سوال ببريم. آنچه ما داريم پيوستاري هويتي است كه در طول بيش از شش هزار سال به صورت‌هاي بسيار نابرابر و متقاطع و چندخطي و غيرقطعي شكل گرفته است و مي‌توان از آن با عنوان «ايراني بودن» يا اگر دقيق‌تر بخواهيم سخن بگوييم «پنداره ايران» (The Idea of Iran) به تعبير گراردو نيولي (Gerardo Gnoli) ايران‌شناس برجسته ايتاليايي در كتابي به همين عنوان آورده است، نام برد. اين پنداره، ابدا با آنچه ايراني بودن مدرن در معناي تعلق داشتن به يك دولت ملي مي‌تواند نام بگيرد، انطباق ندارد. پنداره ايران، يك انديشه سياسي يا شهر- دولتي امپراتوري بوده است كه در سطح دولت شكل گرفته و در آن همزيستي اقوام و زبان‌ها و سبك‌هاي زندگي بر اساس يك پهنه بزرگ سياسي مركزيت يافته در نظامي قدرتمند تعريف مي‌شده است: نظامي كه در عين حال بخش بزرگي از قدرت خود را به پيرامون خود مي‌داده است تا از نظام مركزي حمايت و حفاظت كنند. بنابراين آنچه ايراني و ايراني بودن را به نظر من تعريف مي‌كند، در طول چند هزار سال و شايد حتي پس از پديد آمدن دولت ملي در ابتداي قرن بيستم تا امروز، هنوز هم بيشتر در شيوه‌اي از نگاه و جهان‌بيني متكثر و انعطاف‌آميز به جهان است كه در آن واحد، مبهم، شاعرانه، انعطاف‌آميز و آسيب‌زا باشد. اين مساله بدون شك بحثي باز است كه براي ورود به آن و به دست آوردن حاصلي، ابتدا بايد از كليشه‌هاي رايج باستان‌گرايانه، پان‌ايرانيستي و حتي جهان‌وطن‌گرايانه (cosmopolitist) فاصله گرفت.

درك متقابل بر اساس شناخت يكي از راه‌هاي تعامل ميان افراد مختلف است. در بسياري از مواقع شاهد بوده‌ايم كه اين درك متقابل وجود ندارد، چرا كه اساسا افراد تلاشي در راستاي درك‌كردن همديگر نمي‌كنند و تنها به دنبال اين هستند كه حرف خود را بر كرسي بنشانند. اگر خودمحوري را يكي از ويژگي‌هاي انسان ايراني بدانيم، چنين خصيصه‌اي چه مسائلي پيش مي‌آورد و آيا اصلا اين خصيصه چيزي بنيادين و ريشه‌دار در فرهنگ ماست يا در دهه‌هاي اخير رشد يافته است؟

ابتدا بايد بگوييم كه ما هميشه اصل يا رايج‌ترين رفتار را بايد در آن واحد، نخست در تداوم و گسترش آن رفتار در بين تمام نمونه‌هاي موجود بيابيم و سپس در تداوم‌يافتنش در طول زمان. از لحاط رواج و تداوم، پديده حيات به ما نشان مي‌دهد كه در طول بيش از چهار ميليارد سال، «تبادل» ميان موجودات زنده به عنوان گسترده‌ترين و متداوم‌ترين شكل در بيشترين تعداد از نمونه‌هاي اين موجوديت انکارناپذیر است. بنابراين وقتي از فرهنگ انساني صحبت مي‌كنيم كه خود عمري چهار ميليون ساله دارد يا از فرهنگ انسان اسكان يافته با عمر ۱۰ هزار ساله و فرهنگ پهنه‌اي كه امروز بر آن هستيم با عمر شش‌هزار ساله و قدرت متمركز و سه هزار ساله، نمونه‌هاي بي‌شماري را بايد مد نظر داشته باشيم و مطالعه‌اي حتي سطحي و در لايه‌هاي نخستين بر اساس منابع موجود به ما نشان نمي‌دهد كه رفتارها و روابطي كه در ميان ساكنان اين پهنه وجود داشته است، متفاوت با خاصيت‌هاي عمومي موجودات زنده و تمدن‌هاي بشري نيست؛ يعني ايرانيان را اگر به معناي ساكنان اين پهنه بدانيم، همواره مثل ساير فرهنگ‌ها بر اساس روابط همبستگي، گروهي و نوعدوستي زندگي مي‌كرده‌اند، بدون آنكه اين خصوصيات زيستي و گسترده و متعارف عاملي باشد براي از ميان بردن تنش‌ها، جنگ‌ها، رقابت‌ها و دشمني‌ها و ساير مشكلاتي كه همه نظام‌هاي زيستي و انساني بر سر منابع زيست، با آنها روبه‌رو بوده‌اند. از اين رو اگر امروز با اين تفكر غالب روبه‌رو هستيم كه ايرانيان فاقد قدرت كار جمعي و همكاري و مبادله با يكديگر هستند، اولا بايد توجه داشته باشيم كه اين فكر نه لزوما به دليل واقعيت داشتن اين رفتارها در تمام مردم، بلكه شايد به دليل غلبه داشتن اين رفتار در سطح استيلاي اجتماعي و ساختارهاي قدرت و روابط ناشي از آن است و ثانيا نبايد شكي داشت كه چنين رفتارهايي حالت‌هايي ثانويه هستند، زيرا در صورتي كه آنها را ولو به شكل استثنائي نسبت به همه جهان هستي در ايرانيان «ذاتي» بدانيم، تمدن ايراني و بقاي ايرانيان و با هم ماندنشان امكان‌پذير نمي‌بود. همين كه ايران امروز صاحب قديمي‌ترين دولت باقيمانده از عصر باستان است، همين كه ما امروز تقريبا در همان پهنه‌اي زندگي مي‌كنيم كه سه هزار سال پيش و با همان زبان‌ها يا تداوم همان زبان‌هايي سخن مي‌گوييم كه چند هزار سال پيش و توانسته‌ايم بخش بزرگي از ميراث فرهنگي مادي و غيرمادي خود را حفظ كنيم، نشان مي‌دهد كه ميزان همبستگي، روابط نوعدوستانه و دگرخواهانه و تعاون و همكاري ميان ساكنان اين پهنه به گونه‌اي بوده است كه توانسته از تنش‌ها و جنگ‌ها تا حد نابودي تمدني جلوگيري كند. با توجه به اين مقدمه كه بيشتر رويكردي دوردست در تاريخ را دنبال مي‌كند، نظر من آن است كه خصوصياتي كه نام برديد، در جامعه ايران ابتدا به صورت خصوصيات گروه‌هاي كوچك شهري مرفه در دهه ۱۳۴۰ ظاهر مي‌شوند و دليلش نيز به روشني تا حد زيادي وابسته به رشد درآمد ساده و سهل‌الوصول نفتي و مصرف‌گرا شدن جامعه است. سپس اين گروه‌ها به سرعت رشد مي‌كنند ولي تنها در دهه اول انقلاب به دلايل بسياري كه در اينجا فرصت بحث درباره‌شان را ندارم تا حدي كاهش مي‌يابد و امروز شايد بتوان گفت تبديل به رفتارهاي غالب در تقريبا تمام شهرهاي بزرگ ما و در تقريبا تمام اقشار بالاي درآمدي و همچنين بخش بزرگي از طبقات متوسط و حتي پايين جامعه ما شده‌اند و اين يك آسيب جدي است كه بايد آن را ابتدا خوب شناخت و سازوكارهايش را به دست آورد و سپس به راهي براي درمانش انديشيد. آنچه ما شاهدش هستيم بيشتر از خودمحوري، نوعي خودرایی فردي و اخلاقي است كه در بخش بزرگي از جامعه خانه كرده است و همچنين نوعي انديشه بسته نسبت به بيرون، چه اين بيرون را جهان بيرون از مرزهاي فرهنگي و ملي خود بگيريم و چه آن را بيرون فرهنگي نسبت به خود فرد بگيريم كه مي‌تواند حتي شامل همسايه ديوار به ديوارش هم بشود. اين وضعيت در درازمدت قابل دوام نيست، زيرا روابط اجتماعي را كاهش داده يا به‌شدت به آنها آسيب مي‌زند. جامعه ما امروز شاهد بحران‌ها و تنش‌هايي است كه حاصل همين رواج انديشه‌ها يا غلبه انديشه‌هاي«حذف» و «طرد» همه نسبت به همه است. از اين رو به باور من با نوعي وضعيت اضطراري سر و كار داريم كه بايد خود را به هر قيمتي شده از اين وضعيت خارج كنيم تا بتوانيم نه تنها به موقعيت حاضر خود كمك كنيم، بلكه سبب نابود شدن ميراث فرهنگي وسيعي نشويم كه امروز حفظ و حراست تاريخي‌اش بر دوش ما سنگيني مي‌كند. اين كار شدني است اما نياز به اراده‌اي قوي و جمعي و گروه بزرگي از اقدامات فردي و ساختاري دارد.

تفاوت نسل‌ها همواره وجود داشته است، اما با شتاب گرفتن تغييرات انسان در سال‌هاي اخير در وضعيت به كلي متفاوت با گذشته قرار گرفته است. فناوري‌هاي جديد و ابزار‌هاي جديد ارتباطي در ايران نيز به وفور يافت مي‌شود و مورد استفاده است. استفاده از اين ابزار‌ها تجربه زيستي انسان ايراني در جامعه امروز است. اين تغييرات چگونه مي‌تواند شكل زندگي ايرانيان را عوض كند؟ آيا ايرانيان غرق در فرهنگ جهان شمول مي‌شوند يا اينكه تغييراتي كه در آنها اتفاق مي‌افتد نه جهاني و نه ايراني، بلكه تغييراتي جديد و حاصل آن، انساني جديد است؟

فناوري به خودي خود و به صورت خودكار، زندگي انسان‌ها را تغيير نمي‌دهد و همواره در برابر هرگونه فناوري جديد، هر اندازه هم پيشرفته و غريب باشد و مشكل ايجاد كند، راه‌حل‌هايي فرهنگي وجود دارد كه سبب شود ميزان بهره‌برداري از آن براي جامعه به بالاترين حد رسيده و زيان‌هاي آن كاهش يابد. اينكه هر چند سال يك بار يك هواپيما سقوط مي‌كند و تعدادي از مسافران جان خود را از دست مي‌دهند، نبايد سبب شود كه فراموش كنيم فناوري جابه‌جايي هوايي يكي از مطمئن‌ترين راه‌هايي است كه انسان براي سفر ابداع كرده است. اينكه بسياري از جوانان ما يا ساير جوانان در جهان وقت خود را با شبكه‌هاي اجتماعي و رايانه و موبايل هدر مي‌دهند، نبايد سبب شود كه استدلال كنيم بايد اين ابزارهاي اساسي را كه دانش‌ها را به صورتي باورنكردني دموكراتيزه كرده و چشم‌اندازهاي بي‌پاياني براي گسترش فرهنگ ايجاد كرده‌اند، كنار بگذاريم. از اين رو مشكل ما، فناوري‌ها نيست، بلكه فرهنگ يا نبود فرهنگ يا شيوه‌اي است كه با فناوري‌ها برخورد كرده‌ايم. مشكل ما گروهي از برخی نخبگان فكري‌مان هستند كه دانسته و ندانسته يا اين ادعا را مطرح مي‌كرده‌اند كه ما بايد دقيقا از فرهنگ «پيشرفته غرب» تقليد كنيم تا سعادتمند شويم يا درست برعكس. هر كسي در جهان امروز اندكي دانش داشته باشد، مي‌داند كه هر دو اين ادعا‌ها بي‌پايه هستند. نظام‌هاي دانش و شناخت و ابداع‌ها و انديشه‌هاي بشري درون روابطي پيچيده و در طول ميليون‌ها سال شكل گرفته‌اند و همه در آنها سهيم بوده‌اند و بنابراين بايد بنا بر مورد براي همه آنها قابل بهره‌برداري باشد: راه‌حل نه در تقليد كوركورانه است و نه در دفع يك‌باره و كامل. ما بايد توان ايجاد ساختارهاي انديشه و مادي استفاده از همه فناوري‌ها را داشته باشيم و در رفتارهاي اجتماعي و منافع جمعي نيز ببينيم چگونه رفتارها و سخن‌ها و انديشه‌ها براي ما درعمل مفيد‌تر هستند. اتفاقا در اينجا سنت و تاريخ مي‌تواند درس‌هاي خوبي به ما بدهد. براي مثال گفتم در اين پهنه همواره اصل بر تكثر فرهنگي، زباني، سبك زندگي و پوشاك و خوراك و هنر و همزيستي اين سبك‌ها بر اساس يك اراده جمعي و پذيرش تفاوت و مديريت آن بوده است و بنابراين اتفافا به نظر من، فرهنگ و تمدن ايراني بسيار بيشتر از بسياري از فرهنگ‌ها و تمدن‌ها از اين قابليت برخوردار است كه در جهان امروز بتواند خود را با پيشرفت‌هاي فناورانه سازش داده و هويت متكثر خود را حفظ كند. جهان در پي يافتن راهي براي مديريت تكثر فرهنگي است و ما چند هزار سال است داريم اين تكثر را مديريت مي‌كنيم.

برخي كارشناسان مي‌گويند دسترسي ايرانيان به ابزار‌هاي جديد ارتباطي لجام‌گسيخته بوده و نتايج وضعيت جديدي كه در آن قرار گرفته‌اند قابل پيش بيني نيست. عنوان مي‌شود بسياري از ما فرهنگ استفاده از ابزار‌هاي جديد ارتباطي را نداريم يا اساسا اينكه در بسياري موارد استفاده از اين ابزار‌ها سنخيتي با نوع زندگي ما و جامعه‌اي كه در آن هستيم ندارد. براي مثال استفاده از شبكه‌هاي اجتماعي در ايران شيوه خاص خود را مي‌طلبد. از طرفي برخي فعاليت‌ها در اين شبكه‌ها در ايران جرم تلقي مي‌شود، حال آنكه در خارج از كشور اين‌طور نيست. نمونه بارز آن انتشار عكس‌هايي است كه با قوانين ما مغايرت دارند. برخي مي‌گويند نتيجه اين وضعيت‌زاده شدن فرانكشتاين‌هايي در جامعه و فرهنگ ماست. آيا فرانكشتاين‌ زاده مي‌شود و اگر جواب مثبت است، چه پيامد‌هايي دارد؟

فناوري‌هاي جديد از قرن ۱۹ و انقلاب صنعتي و به ويژه از نيمه قرن بيستم، جهاني را به وجود آورده كه نقاط مختلف آن از يكديگر تفكيك‌پذير نيستند، بنابراين نمي‌توان گفت كه ما تافته جدا بافته هستيم و مي‌خواهيم براي خودمان در يك جزيره زندگي كنيم و كاري به كار ديگران نداريم و آنها هم كاري به كار ما نداشته باشند. اين را ما اصطلاحا سياست درهاي بسته مي‌‌ناميم، يعني يك فرهنگ همه درها را به بيرون از خودش ببندد، اما آلترناتيو اين وضعيت آن نيست كه بگوييم ما و ديگران نداريم و هيچ مرز و تمايزي وجود ندارد. اين را هم مي‌گوييم سياست درهاي تمام باز كه به اندازه مورد اول هم خطرناك است و هم خوشبختانه، ناشدني. آنچه هر فرهنگي نياز به آن دارد اين است كه بتواند هويت‌هاي متكثر خود را به صورت انعطاف‌پذير تعريف كرده و مرزهاي دروني و بروني خود را به شكلي باز هم انعطاف‌پذير، ترسيم كند. اين مرزها بايد به حدي باشند كه ايجاد هويت كنند تا مبادله ممكن باشد، اما نبايد آنقدر سخت باشند كه خصوصيت اصلي‌شان تاثيرناپذيري و عدم توانايي ايجاد ارتباط با بيرون باشد. هر فرهنگي اگر مبادله‌هاي دروني و بيروني خود را از ياد ببرد، نابود خواهد شد، اما هر فرهنگي اگر حد و ضابطه و مرزهايي براي معنا دادن به اين مبادلات نداشته باشد، نيز شرايط بازتوليد خود را از ميان برده و رو به فنا خواهد رفت. بنابراين گمان ما آن نيست كه ايرانيان يا مردمان هر فرهنگ ديگري نتوانند با فناوري‌هاي جديد رابطه‌اي مناسب برقرار كنند يا حاصل رابطه شان زاده‌هاي هيولايي باشد. اگر چنين شود – كه بسيار شده- بدون شك مشكلاتي بوده كه بايد آنها را يافت و حلشان كرد. اين ربطي به مناسبات ذاتي فرهنگ‌ها ندارد. باز هم تكرار مي‌كنم فناوري‌هايي كه امروز در جهان وجود دارند و در آينده وجود خواهند داشت، هيچ گونه تفكر و راه‌حل و ساز‌‌و‌‌كاري را جز به صورت جهان‌محلي (global) ممكن نمي‌كند. تفكيك كردن فناوري‌ها و براي مثال تقسيم كردنشان بر اساس منطقه و فرهنگ، زبان و... امكان‌پذير نيست. هر چند استفاده از آنها درون يك فرهنگ يا بين فرهنگ‌ها مي‌تواند بسيار متفاوت باشد. براي نمونه موتوريزه كردن شهرها يعني استفاده گسترده از وسايل حمل و نقل موتوريزه، براي جابه‌جايي در آنها به نسبت استفاده از پياده‌روي يا از ابزارهاي با منشا نيروي انساني (دوچرخه) به مديريت‌هاي شهري و امكانات اقليمي و بسياري نكات ديگري بستگي دارد و نمي‌توان حكم كلي داد. ممكن است در يك فرهنگ واحد با فاصله دو محله از يكديگر، در يكي از آنها يك فناوري و در محله ديگر فناوري ديگري باشد كه به نيازهاي ما پاسخ دهد. عقلانيت حكم مي‌كند كه ما نيازهاي خود را بشناسيم و اين نيازها را صرفا بر اساس رفاه مادي تعريف نكنيم، بلكه رفاه و آسودگي و آسايش معنوي خود را نيز در نظر بگيريم و سپس دست به انتخاب‌هايي عقلاني از فناوري‌ها بزنيم و هميشه البته، اين نكته پايه‌اي را در نظر داشته باشيم كه انتخاب‌هاي ما نبايد منشا اختلاف‌هاي حاد درون فرهنگي يا برون‌فرهنگي شوند، وگرنه آسيب اين اختلاف‌ها به خودمان برخواهد گشت. با زور هر كاري مي‌شود كرد، اما پيامدهاي زور نيز اجتناب‌ناپذير هستند و امروز مثل هميشه، عقلانيت است كه ما را وامي‌دارد بدون تامل به سراغ ابزارهاي زور كه گاه ساده‌ترين راه‌حل‌ها به نظر مي‌رسند يا راه‌حل‌هاي آمرانه نرويم و بيشتر سعي كنيم مردم و جامعه را درك كنيم تا اينكه درك خود را به آنها تحميل كنيم.

برخي با به كار بردن كليد واژه «تنزل فرهنگي» بر اين مساله بدبينانه تاكيد مي‌كنند كه فرهنگ در جامعه ما سمت و سوي قهقرايي دارد و همه‌چيز به سمت سطحي شدن پيش مي‌رود. اين مساله تا چه حدي صحت دارد و چرا در جامعه شاهد تنزل جايگاه امور متعالي و در عوض گرايش به برخي مصنوعات فرهنگي سطح پايين هستيم؟

به نظر من از زماني كه ما در جامعه خود به گرايش‌هاي سرمايه‌داري نوليبرال و مصرف‌گرايي و اشرافي‌گرايي‌ها در سبك زندگي دامن زديم (در دوره جديد از دهه ۱۳۷۰ به اين سو) ديگر قادر نبوده‌ايم در برابر اين روند نزولي چندان مقاومت كنيم. در جامعه‌اي كه بعضا پول راحت و بدون زحمت حاصل معاملات و كلاهبرداري‌ها و رانت‌خواري‌ها و فساد، به شكل گسترده به گردش در بيايد، نظام ارزشي به‌شدت ماديت‌محور شود، يعني براي افراد بهترين‌ها، كساني باشند كه پولدارتر و صاحب مال و ماديات بيشتري باشند، نمي‌توان انتظار نداشت كه فرهنگ و نظام‌هاي ارزشي سقوط نكنند. نوليبراليسم و مصرف‌گرايي سم و زهري بوده‌اند كه در جامعه جاري شده‌اند. اما منشا اين امر را من فقط از تن دادن به رويكرد قدرت‌هاي بزرگ غربي نمي‌دانم، زيرا در غرب نيز چه بسياري از مردم هستند كه از اين‌گونه ارزشيابي‌ها فاصله گرفته‌اند، اينكه ما بدترين پديده‌هاي غرب را تقليد مي‌كنيم و چشمان خود را عامدانه بر همه ارزش‌هاي آن مي‌بنديم، مشكل خودمان است نه مشكل غرب. بنابراين، بهتر است به خودمان بياييم و مسائل را تجزيه و تحليل كنيم. از خودكم‌بيني‌ها و خودشيفتگي‌ها فاصله بگيريم و واقعيت را آن‌طور كه هست ببينيم و براي مشكلات خود راه‌حل‌هاي مناسب بيابيم. امروز به نظر من بزرگ‌ترين دشمنان جامعه ايران، از يك سو اقتصاددانان نوليبرالي هستند كه براي اين جامعه نسخه‌هاي ورشكسته اقتصادهاي غربي در بدترين الگوهاي تخريب شده آن (ايالات متحده) را مي‌پيچند و از سوي ديگر، نوپان‌ايرانيست‌ها و نوباستان‌گراياني كه با عنوان‌هاي خوشنام ملي‌گرايي در حال تبليغ باز هم الگوهاي غربي راست افراطي هستند. اين دو گروه خواسته و ناخواسته، متوجه نيستند كه موفقيت نوليبراليسم در جامعه ايران يعني يك فاصله طبقاتي وحشتناك و عامل تنش‌هاي بزرگ اقتصادي و اجتماعي و رشد ملي‌گرايي افراطي و باستان‌گرايانه، يعني دامن زدن به تفرقه ميان هويت‌هاي ايراني چه بين هويت‌هاي پيراموني (محلي، قومي و...) و هويت مركزي و چه ميان خود آن هويت‌هاي پيراموني با يكديگر. مشكل در اين مسائل است و نه در فناوري‌ها ولو مدرن‌ترين آنها.

گاهي نسل‌ها با آرمان‌هايشان دسته‌بندي مي‌شوند و در نهايت براي بسياري از افرادي كه خود را متعلق به يك نسل مي‌دانند آرمان‌هايي كه داشته‌اند باعث مباهات است. آرمان نسل جديد در ايران (دهه هفتادي‌ها) چيست؟ گاهي عنوان مي‌شود اين نسل تفاوتي اساسي با ديگران دارند و آن اين است كه آرمان‌نخواه هستند. آرمان‌نخواه‌بودن نهايتا چه وضعيتي را براي نسل جديد و آيندگان ايجاد مي‌كند؟

بدون شك چنين است. همه جوامع انساني نياز به اتوپيا‌ها يا آرمان‌هايي دارند، يعني نياز به معنايي براي زندگي شان. ما در دهه ۱۹۵۰ آرمان‌گرايي انقلابي را داشتيم كه در پي از ميان بردن استبدادي بود كه جامعه را از كار انداخته بود و آن را با جنون قدرت و ثروت خود به سوي قهقرا مي‌برد و حاصل انقلاب اسلامي بود كه چشم‌اندازهاي زيادي را براي ما گشود. در دهه ۶۰ نيز شاهد آرمان‌گرايي‌هاي ايثارگري براي حفظ انقلاب بوديم كه حاصل آن پيروزي در جنگ تحميلي و به قدرت رسيدن ژئوپليتيك ايران در منطقه و در جهان بود و باز هم باز شدن چشم‌اندازهايي جديد براي رشد فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي براي ما. اما از دهه ۱۳۷۰ تا امروز آرمان‌هاي اين نسل‌ها گم شده است و چشمشان صرفا به دست ديگران دوخته شده و به جاي آنكه آنچه با پيروزي انقلاب و دموكراتيزه شدن نسبي فضا به وجود آمد و پيروزي در جنگ با ايجاد شرايط استقلال ژئوپليتيكي، براي ما ايجاد كرد، مورد استفاده قرار گيرد و جامعه‌اي بهتر در حدي كه مي‌شود، ساخته شود، دائما حسرت وضعيت ديگران را خورديم. شكي نيست كه اروپا و آمريكا شاهد بسياري از موفقيت‌ها و موقعيت‌هاي مطلوب هستند، اما نه تنها بخش بزرگي از اين موفقيت‌ها به قيمت غارت استعماري جهان و فروپاشي حكومت‌هاي دموكراسي در كشورهاي ديگر به دست آمده است، و براي آنها وضعيت‌هاي سخت پسااستعماري را بر جاي گذاشته كه هنوز به شكل حادي در گيرش هستند، بلكه همه اين فرهنگ‌ها و مردمان بهايي بسيار سنگين نيز پرداخته‌اند: صدها ميليون كشته در دو جنگ بزرگ جهاني تنها بخشي از اين بهاست. بنابراين بهتر است ما كمي عميق‌تر بينديشيم و انديشه‌هاي سطحي‌نگرانه نوليبرالي و ملي‌گرايانه افراطي را كنار بگذاريم تا بتوانيم جايگاه خود را به خوبي تشخيص دهيم و براي آينده خويش راه‌حل‌هايي مناسب بيابيم كه بدون شك وجود دارند.

در سال‌هاي اخير به ويژه يكي دو سال اخير شاهد هجمه گسترده به نسل جديد و اشكال گرفتن از رفتار آنها بوده‌ايم. فارغ از اينكه چه نقد‌هايي به دهه هفتادي‌ها وجود دارد، آيا اين هجمه باعث نمي‌شود آنها سرخورده، منزوي و پرخاشگر شوند؟

اينگونه رفتارهاي آمرانه با نام دفاع از ارزش‌هاي اخلاقي انجام مي‌گيرند، اما در واقع بدترين نوع تهاجم به ارزش‌هاي اخلاقي ما هستند. مگر نظام اخلاقي و ديني، خلاف سعادت و خوشبختي انسان‌ها را مي‌خواهند كه نيازي به آن باشد كه آنها را به شكل آمرانه به افراد تحميل كرد. از اين لحاظ به نظر من اينگونه رفتارها يا ناآگاهانه انجام مي‌گيرند يا آگاهانه كه مصداق روشن اراده‌اي بيروني يا دروني براي از ميان بردن دو گروه دستاورهايي هستند كه در بالا به آنها اشاره كردم. به نظر من تنها راه گسترش اخلاق و دين و حمايت و ضمانت دادن به آنها در برابر همه كساني كه در پي نابودي شان هستند، بالا بردن دائم آزادي‌هاي فردي و اجتماعي و فاصله گرفتن از تمام رفتارهاي آمرانه، سخت‌گيرانه، رياضت‌كشانه و زورگويانه و حذفي است. تنها با رفتارهايي كه بتوانند تحمل و بردباري و اعتماد همه نسبت به همه را در جامعه بالا ببرند ما شانس آن را خواهيم داشت كه نظام‌هاي ارزشي و اخلاقي و آرمان‌گرايانه‌اي را كه دستاورهاي آزادي و استقلال را برايمان به ارمغان آورده‌اند، تكرار كنيم.

نهاد‌هاي تصميم‌گير و رسانه‌هاي فراگير در ايران اغلب عقب‌تر از تغييرات اجتماعي هستند. براي مثال سبك موسيقي كه تلويزيون از آن حمايت مي‌كند با آنچه افراد به ويژه جوانان مي‌پسندند تفاوت‌هاي اساسي وجود دارد. اين عقب افتادگي چه پيامد‌هايي دارد و شكافي كه به نظر هر روز هم بيشتر مي‌شود نهايتا چه مسائلي پيش مي‌آورد؟

دليل آن است كه اين نهاد‌ها و به ويژه رسانه‌هاي عمومي، اغلب به وسيله كنشگراني اداره مي‌شوند كه بعضا به رفتارهاي آمرانه باور دارند و همين نيز باعث شده كه امروز ايران جزو كشورهايي باشد كه بيشترين نفوذ را از رسانه‌هاي برون مرزي خود شاهد است. ميزاني كه ماهواره و شبكه‌هاي ايراني غيرملي يعني خارج از مرزها و طبعا خط‌گيرنده از ديگران بر جامعه ما دارد، فكر نمي‌كنم چندان نمونه مشابهي در جهان داشته باشد. راديو و تلويزيون ما، تقريبا اثر خود را بر جامعه از دست داده است. نظام سينمايي رسمي و غيردولتي ما نيز در حال عرضه سخيف‌ترين محصولات است، چه به صورت نوعي جديد از فيلم فارسي‌هاي متعارف يا از آن بدتر فيلم فارسي‌هايي با عرضه محصولاتي كه جز برخي از آنها با عنوان «اجتماعي»، شامل به نمايش گذاشتن حقيرانه بدبختي‌ها و گرفتاري‌هاي مردم است تا از اين و آن جشنواره جايزه بگيرند و البته اين كار را افتخاري مي‌دانند و نوعي هنر كه قاعدتا ادعاي هنري نظير نو رئاليسم ايتالياي بعد از جنگ را دارد، اما در آنها هيچ اثري از انسانيت، از اميد، از عواطف انساني نيست و زشتي را به مدلي براي فروش و گيشه در آورده‌اند كه اين هم يك گرايش نوليبرالي است كه در آن سود همه‌چيز را توجيه مي‌كند. براي اين مديريت‌هاي نامناسب فرهنگي، البته راه‌حل‌هايي وجود دارند، اما نه راه‌حل‌هايي از آن دست كه مي‌بينيم، كه بيشتر نوعي آينه‌وار از همان حركات را در جهت معكوس انجام مي‌دهند و انتظار معجره دارند اما نتيجه شان از پيش روشن است: افزايش و ترغيب هر چه بيشتر مردم به آن محصولات سخيف و متعارف و جلوه دادن آنها و حتي ارزش دادن هنري و اجتماعي به آنها. در زمينه موسيقي هم همين وضعيت را مي‌بينيم، كنسرت‌ها با دليل و بي‌دليل لغو مي‌شوند، آنجا كه با موسيقي ارزشمندي اين كار بشود، اين را به حساب بي‌فرهنگي مي‌گذارند و آنجا كه با موسيقي شايد سخيفي اين كار بشود، از آن موسيقي، يك قرباني ساخته شده و ارزشش را بيهوده بالا مي‌برند؛ هر بار که يك سخنراني شايد بي‌ارزش لغو مي‌شود، محتواي آن و فرد سخنراني‌كننده بي‌دليل بالا مي‌رود. وضعيت به گونه‌اي است كه امروز مي‌بينيم «ممنوع» القلم و تصوير و رسانه و جشنواره شدن، به نوعي برند تبديل شده است.


منبع: روزنامه آرمان


۰۹ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۸:۱۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نامه نیوز]
[مشاهده در: www.namehnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن