واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
سازمان تامین اجتماعی یا گنجینهی اسرار هستهای؟ وبلاگ > علیانی، کورش - [این ماجرا واقعی است و متاسفانه مشاهدات شخصی و موردی من است از اتفاقی که در روز چهارم خرداد در یکی از شعب تامین اجتماعی در غرب تهران رخ داد. طبیعتا گفتن شمارهی شعبه و نام مراجعهکننده دردی را دوا نمیکند، مگر زمانی که کسی در تلاشی سازنده از سوی سازمان تامین اجتماعی پیگیر این وضع شود.]
مرد به شهادت سر و رویش در دههی پنجم عمرش است. تلاش کرده لباس مرتبی بپوشد اما گردی اندک روی کفشهایش نشسته؛ مثل گردی سفید که بر موهایش نشسته و سنش را شاید کمی بیش از آنچه هست نشان بدهد.
از در شعبهی سازمان تامین اجتماعی وارد میشود. اگر کسی نگاهش کند میبیند دنبال تابلوی راهنما میگردد. تابلوی راهنمایی که نیست. یا هست، اما جایی دیگر. جایی که قبلا روبهروی در ورودی بوده و اکنون در ورودی عوض شده و آنجا نیست. این که تابلوی راهنما جلوی دری که دیگر در نیست چه فایدهای دارد، سوال مهمی نیست. اما این که وقتی کارکردها فراموش میشوند چه اتفاقی میافتد شاید مهم باشد. مرد پرسان پرسان باجهی ۱۶ را مییابد. خانمی که آنجا نشسته کارش را میپرسد و در عین حال حوصله ندارد بشنود. مرد توضیح میدهد که دارد سوابق بیمهایش را برای بیمهی اختیاری یا همان بیمهی خویشفرما جمع میکند. این از معدود مواردی است که آییننامههای سازمان تامین اجتماعی اجازهی دسترسی به سوابق بیمهای را به فرد میدهد. خانم کارمند میگوید برو تو سایت نگاه کن. مرد به تبلت توی دستش اشاره میکند و با این که آشکارا از لحن جوابی که شنیده رنجیده، باز آرام توضیح میدهد که به سایت مراجعه کرده، ورود به سایت بسیار دشوار بوده اما بالاخره پس از بیش از ده بار تلاش توانسته وارد سایت شود، اما در سایت فقط سوابق بیمهای او از سال ۹۰ موجود است، در حالی که او از سال ۷۴ مشغول کار بوده است. خانم کارمند فرمی را برمیدارد و روی هوا جلوی مرد رها میکند و میگوید این را پر کن. مرد میگوید این را از شعبهی خودم گرفتهام. الان هم برای پر کردنش اینجا هستم. اگر به حرف من گوش بدهید، میخواهم شما شمارهی بیمهی من را بگیرید و به من بگویید که من چه سالی در این شعبه بیمه بودهام تا در همین فرم بنویسم. - خب همان سالی که بودهاید را بنویسید. - یادم نیست چه سالی بود. - خب یک سالی را بنویسید. - من میخواهم سال درست را بنویسم. سال درست هم در پروندهای است که شما بهش دسترسی دارید. برای همین مزاحمتان شدم. - آقا. آقای محترم. از من همچین خواستهای نداشته باشید. من نمیتونم. - چرا؟ مگه من چه خواستهای دارم؟ - این اطلاعات محرمانه است. - بله. محرمانه است. برای دیگران. برای خودم که صاحب پرونده هستم که محرمانه نیست. جوابی نمیدهد. سکوت و سکوت. مرد کلافه شده است. - چرا جواب منو نمیدین؟ خانم کارمند به عقب برمیگردد. در فاصلهی دو متری از صندلی او میزی است و مردی پشت میز نشسته. مرد را صدا میکند. - آقای رییس. ببینین ایشون چی میگه؟ - چی میخوای آقا؟ - زمان بیمه بودنم رو در این شعبه. - نمیشه. محرمانه است. - آقا چرا نمیشه؟ کارکرد خودم برای خودم محرمانه است؟ - اگه کارکرد خودت بوده خب باید یادت باشه. - آقا یادم نیست. من مشکل حافظه دارم. دکتر میرم. برام دارو تجویز کرده. یادم نمیآد. جرم که نکردم. - همچین چیزی نمیشه. - آقا. این اسرار هستهای نیست که. چرا این طوری میکنید؟ - از اسرار هستهای هم مهمتر. زحمت کشیدی کار کردی. ههه. اسرار هستهای. مکالمه همچنان ادامه دارد. مرد میان طبقهها میدود. دنبال رییس بالاتر میگردد. دنبال رییس شعبه میگردد. با این دفتر صحبت میکند. با آن دفتر صحبت میکند. یک جفت چشم کنجکاو هم کارش را رها کرده همراهش شده ببیند ماجرا به کجا میکشد. مرد باز به باجه برمیگردد؛ این بار با توصیهای از رییس شعبه که مساعدت کنند. اما رییس باجهی ۱۶ همچنان علاقهای به مساعدت ندارد. میپرسد: کی اینجا بیمه بودی؟ - نمیدونم. یادم نیست. والا یادم نیست. سالا یادم نمیمونن. - حدودش؟ - ممکنه ۸۰ باشه. ۸۵ باشه. نمیدونم. میدونم یه سالی چند ماه این شعبه بیمه بودم. - فرمتو بده الان برات مینویسم. مرد با تردید فرم را میدهد. رییس باجهی ۱۶ با لاقیدانهترین چهرهای که میتواند به خودش بگیرد توی فرم مینویسد ۸۰ تا ۸۵ و میگوید نوشتم. برو. مرد به فرم نگاه میکند. آنقدر تند و بدخط است که چند ثانیه طول میکشد تا بفهمد چه نوشته. میپرسد: چرا این کارو با من میکنی؟ - چه کاری؟ - چرا جوابمو نمیدی؟ - جوابتو دادم. تموم شد. زانوهای مرد سست میشود. صدایش در گلویش میشکند. روی زمین خاکآلود مینشیند و هقهق گریه میکند. در این نشستن از کادر پنجرهی کوچکی که تنها راه ارتباط بصری او با باجهی ۱۶ است خارج شده است. رییس باجهی ۱۶ پیروزمندانه به جای خودش برمیگردد. صدای گریه میان صدای مراجعان گم است. مرد گریان بلند میشود و سمت اتاق رییس شعبه میدود.
چهارشنبه 5 خرداد 1395 - 12:07:14
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 29]