تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس به خدا و روزقيامت ايمان دارد،بايد ميهمانش راگرامى دارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803731054




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

حالا با پاي دل به كلاس درس مي‌روم


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: حالا با پاي دل به كلاس درس مي‌روم
ارديبهشت در كنار تمام زيبايي‌ها و لطافتش محمل مناسبت‌هايي است كه بر لطف و زيبايي‌اش مي‌افزايد. روز بزرگداشت سعدي، خيام، فردوسي...
نویسنده : زینب شکوهی 
ارديبهشت در كنار تمام زيبايي‌ها و لطافتش محمل مناسبت‌هايي است كه بر لطف و زيبايي‌اش مي‌افزايد. روز بزرگداشت سعدي، خيام، فردوسي، شيخ صدوق و شيخ بهايي، روز ملي خليج فارس، روز كارگر و بالاخره روز معلم كه سالروز شهادت معلم بزرگ استاد شهيد مطهري و انگيزه گراميداشت هفته معلم است. معلمان قشري هستند كه ارج و قرب خاصي نزد مردم دارند چراكه معلمي شغل انبياست و هستند بسيار معلماني كه با ايثار و فداكاري خود بر باور اين ارج و قرب صحه مي‌گذارند. حميدرضا نباتيان، معلم 41 ساله ساروي مصداق بارز از اين دست معلمان است كه هفت سال پيش در اثر سانحه رانندگي در مسير رفتن از منزلش در ساري به مدرسه «يحیي ملا» شهرستان چالوس در يك تصادف معلول شد.

نباتيان كه در زمان خدمت دچار سانحه شده به پيشنهاد مدير آموزش و پرورش منطقه بايد در سمت اداري و در شهر محل زندگي‌اش مشغول به خدمت شود اما به گفته خودش عشق به بچه‌هاي مدرسه ملا يحيي نمي‌گذارد كه لحظه‌اي قيد مدرسه را بزند. او كه در دوران نوجواني سابقه حضور در جبهه را دارد مي‌گويد:«حضور من در جبهه‌هاي جنگ مربوط به زماني است كه 13 ساله بودم يعني سال 68 در جبهه‌هاي دفاع مقدس حضور داشتم. البته فضاي خانوادگي و فكري اطراف من طوري بود كه اگر وارد عرصه دفاع نمي‌شدم قطعاً بايد تعجب مي‌كردند چون ما خانواده‌اي به شدت مذهبي داريم كه از همان روزهاي آغاز جنگ همه دغدغه‌مان دفاع از ميهن بود، به همين خاطر تك‌تك اعضاي خانواده‌ام؛ مردها به شكل مستقيم و زن‌ها از طريق فعاليت‌هاي پشت جبهه در زمان جنگ فعاليت داشتيم. متأسفانه در دوران حضور من در جبهه نه تنها لياقت شهادت نصيبم نشد بلكه جزو جانبازان هم نبودم.»


او اما امروز جانباز عرصه دفاع از فرهنگ و تعليم و تربيت اسلامي شده است.  اين معلم فداكار ساروي امروز ديدار با رهبري را بزرگ‌ترين آرزوي خود عنوان مي‌كند و مي‌گويد:« بعد از جنگ با لباس بسيجي و با پاهايم به ديدار رهبرم رفتم، حالا آرزو دارم براي اداي احترام با دلم به زيارت ايشان بروم.»


چه شد كه رشته معلمي را انتخاب كرديد؟  
بعد از جنگ وارد دانشگاه شدم و سال 75 در رشته دبيري ادبيات فارسي و كارشناسي تاريخ فارغ‌التحصيل شدم. سال 88 به شكل كاملاً جدي و رسمي وارد عرصه معلمي و آموزش شدم. پس از آن هم تنها شغل من تدريس بود، اما بعد از سال 88 به عنوان نيروي رسمي وارد آموزش و پرورش شدم. رشته تحصيلي‌ام مرتبط به معلمي بود و در خانواده‌اي فرهنگي و مذهبي بزرگ شدم. همه اينها باعث شد زماني كه سال 71 در رشته حقوق و علوم سياسي در مقطع بالاتر قبول شدم معلم ماندن را به هر شغل ديگري ترجيح دهم. خوشبختانه اعتقاد و علاقه من به شغل معلمي آنقدر در وجودم پررنگ بود كه خداوند توفيق نصيبم كرد و بعد از 13 سال كار متفرقه به شكل رسمي وارد سيستم آموزش و پرورش شدم.  

روز حادثه چه اتفاقي براي شما افتاد؟  

من اصالتاً زاده ساري هستم اما محل كارم مدرسه شهرستان چالوس است. بعد از آنكه سال 88 جذب آموزش و پرورش شدم هر روز صبح ساعت 5 بايد از ساري به سمت شهرستان چالوس حركت مي‌كردم. ساعت 5/12 به چالوس مي‌رسيدم و عصر بعد از مدرسه مجدداً از چالوس به ساري برمي‌گشتم. چند ماه بعد از رسمي شدنم صبح ساعت 5 بود كه طبق روال معمول در حال حركت به سمت شهرستان چالوس بودم كه در شهرستان بابل حركت يك خودرو باعث بسته شدن مسير من شد كه در نهايت تصادف بزرگي رخ داد. بلافاصله بعد از تصادف به بيمارستان طالقاني منتقل شدم تا رسيدگي‌هاي اوليه را انجام دهند، اما متأسفانه پزشكان در آن زمان نتوانستند خونريزي نخاعي را تشخيص دهند. به مرور زمان اين خونريزي نخاعي به حدي شدت گرفت كه پاها، سيستم كليوي، مثانه و قدرت كنترلم را از كار انداخت. اين روند از كار افتادگي و فلج كامل نيم تنه پايين من حدود دو، سه سال طول كشيد. نه تنها در زمان تصادف كسي متوجه اين خونريزي نشد بلكه در ماه‌هاي بعد هم تشخيص ندادند كه چنين ضايعه‌اي در بدنم رخ داده است.  

در نهايت سال 91 اين ضايعات و از كار افتادگي‌ها به اوج خود رسيد و من در بيمارستان بستري شدم. پزشكان مازندران گفتند كاري از دستشان برنمي‌آيد به همين خاطر من را به بيمارستان امام خميني تهران منتقل كردند كه آنجا هم من را پذيرش نكردند و ناچار برگشتيم ساري. بعد از مدتي براي انجام جراحي اوليه برگشتيم تهران، كلاً حدود يك سال و نيم در مسير بيمارستان‌هاي تهران و ساري بوديم كه در نهايت بعد از همه جراحي‌ها كل سيستم نخاعي من را جراحي كردند، پيوند كليه ‌و روده به مثانه برايم انجام دادند اما متأسفانه هنوز هيچ بهبودي شكل نگرفته اما اميدوارم و به خدا توكل كرده‌ام.  

بعد از اين اتفاق و از دست دادن توانايي‌هايتان شوكه نشديد؟

قطعاً شوكه شدم چون من اصلاً انتظار چنين اتفاقي را نداشتم. تازه انگار زندگي داشت روي خوشش را نشانم مي‌داد. روز اول تصادف كه بستري شدم آنقدر از اينكه همين 24 ساعت قبل با چه شوق و انرژي روي دوپايم راه مي‌رفتم شوكه بودم كه حد نداشت. من تا پيش از اين اتفاق سرحال روي دوپا در محله تردد مي‌كردم و با يك ابهت خاص در جمع بچه‌ها و همسايه‌ها زندگي مي‌كردم اما انگار يكدفعه زندگي‌ام از اين رو به آن رو شد. حالا بعد از گذشت اين همه سال همه از جمله خودم، خانواده‌ام، دانش‌آموزان، همكارها و سيستم آموزش و پرورش با اين اتفاق كنار آمده‌ايم. البته من معتقدم هرچقدر شما آمادگي جسمي كافي داشته باشيد با اين دست اتفاقات يا مشابه اين اتفاق كه ممكن است مدت محدودي يا تا آخر عمر بخش زيادي از توانايي‌هاي شما را حذف كند راحت كنار مي‌آييد.  

البته اين زندگي و پذيرش شرايط جديد خيلي سخت است مثلاً من با وجود اينكه منزلم تا پيش از اين اتفاق ساري بوده حالا سال‌هاست كنار كلاس مدرسه اتاقي را به همت مدير مدرسه درست كرده‌ و امكانات لازم را در همين اتاق جمع كرده‌ام تا ديگر نيازي به تردد ميان دو شهر نداشته باشم و زندگي كردن در اين اتاق دسترسي‌ام را هم به بچه‌ها راحت‌تر كرده است. البته ناگفته نماند همانقدر كه دور شدن از خانواده براي من سخت بوده تحمل اين دوري براي فرزندانم به ويژه دخترم هم بسيار سخت بوده است اما از آنجا كه خانواده‌ام هم مي‌دانند چقدر رسالت و وظيفه‌ام برايم مهم است شرايطم را درك مي‌كنند كه من همانقدر كه نسبت به خانواده‌ام تعهد دارم نسبت به 28 نفر از دانش‌آموزانم هم متعهد هستم.  

چرا به اين فكر نكرديد كه بعد از معلوليت به فكر آسايش زندگي‌تان باشيد؟

در كميسيون پزشكي معلوليت شديد و معافيت دائم دارم ولي با اين حال خودم خواستم به سيستم آموزشي و مدرسه ملايحيي بازگردم. اين تصميم بسيار سخت است چون با اين تصميم و اسكان در اتاق كنار كلاس پذيرفته‌ام كه همه كارهايم اعم از تهيه غذا، شست‌و‌شوي لباس، تميزكردن اتاق، تجهيز كلاس و كارهاي ديگر برعهده خودم باشد. سخت است اما نشدني نيست. نتيجه اين تصميم من امروز اين شده كه بچه‌ها وابستگي بسيار شديدي به من پيدا كرد‌ه‌اند. مثلاً چند وقت پيش من مسافرتي داشتم به مشهد اما آنقدر تماس گرفتند و ابراز دلتنگي كردند كه خودم هم شوكه شده بودم. اصلاً نمي‌شد من بعد از بهبودي فقط به خودم فكر كنم چون در زمان بيماري‌ام آنقدر بچه‌ها، خانواده‌هايشان، مردم روستا و همكارانم لطف داشتند و محبت مي‌كردند كه نمي‌توانستم بعد از بهبودي كنارشان نباشم. من نمي‌توانم همه اينها را ناديده بگيرم و صرفاً براي رفاه خودم بنشينم داخل منزل حقوقم را بگيرم و بچه‌ها را فراموش كنم؛ نه، من دوباره به مدرسه برگشتم چون مطمئن بودم كه اين بچه‌ها نيرويي به من مي‌دهند كه بيش از سختي‌هايي است كه پشت سر گذاشته‌ام.  

عكس‌العمل خانواده نسبت به اتفاقي كه افتاد چه بود؟

طبيعي است كه شوكه مي‌شوند. من ناراحتي را به وضوح در چهره مادرم مي‌بينم، همسرم هميشه نگرانم است و دخترم در اين ميان بسيار بي‌قراري مي‌كند ولي مي‌دانم همين كه زنده هستم و به قول خودشان سايه پدر بالاي سرشان است، همين كه عمود خيمه زندگي شكسته و افتاده نيست نعمت بزرگي است، حالا معلوليتي هم اين وسط پيش آمده كه تقدير بوده است و امكان داشته خواه ناخواه براي عضو ديگري از خانواده اتفاق مي‌افتاد و بقيه بايد شرايط را درك مي‌كردند حالا اين وسط من دچار آسيب شده‌ام.  

البته بخشي از تصميم من براي ماندن در مدرسه هم براي برگشتن آرامش و قوت قلب به
خانواده‌‌ام است چون در مدت چند سالي كه درگير عمل‌هاي جراحي و مراحل مختلف درماني بودم خانواده‌ام به‌شدت عصبي و افسرده شده بودند. من به وضوح ناراحتي و نگراني را در چهره مادرم و اعضاي خانواده‌ام مي‌ديدم. به همين خاطر تصميم گرفتم خودم و مشكلاتم را براي مدتي از جمع آنها دور كنم تا به آرامش دوباره برسند. حالا هم اگرچه من از جمع خانواده جدا شده‌ام و آنها آرامش دارند اما مشكلاتي كه براي من وجود دارد بيشتر شده است. مثلاً من بسيار دوست داشتم جلوه‌هاي زيباي فصل بهار را ببينم اما چند سالي است كه نتوانستم از طبيعت بهاري كه دوستش دارم لذت ببرم و لذتم محدود شده به تعريف‌هايي كه بچه‌ها از فضا و محيط مي‌كنند. دليل اين مشكل هم اين است كه محيط اطراف من هنوز براي تردد يك معلول بهسازي نشده است. در فاصله حياط مدرسه به كلاس و اتاق من چندين پله وجود دارد حتي در خيابان هم زمان تردد امكان راحت حركت كردن با چرخ وجود ندارد به همين دليل ترجيح مي‌دهم از اتاقم خارج نشوم چون با اين شرايط فقط همكارانم و آقاي كيا مدير مدرسه را به دردسر مي‌اندازم.  

چرا بعد از اينكه پيشنهاد دادند در ساري بمانيد و به شغل اداري مشغول شويد نپذيرفتيد؟

به من هم پيشنهاد يك شغل اداري در آموزش و پرورش ساري شد هم معاونت و مديريت چند مدرسه، اما همانطور كه گفتم من يك تعهد بزرگ نسبت به سيستم آموزشي دارم نه سيستم اداري. من يك معلمم چه با دو پا و چه بدون پا. من بايد تدريس كنم. حالا قبلا مشكلي نداشتم اما امروز با پاي دلم وارد ميدان تدريس شده‌ام و به كلاس مي‌روم. آنقدر اين شغل و حريمش برايم مهم است كه به احدي اجازه نمي‌دهم به حدودم وارد شود.  

با تصاويري كه از شما ديدم حضور شما و تدريس‌تان خيلي به كلاس وابسته نيست، چرا؟

بله حقيقتاً همينطور است چون من معتقدم معلم پدر معنوي دانش‌آموزان است. عشق و علاقه‌اي كه در وجود بچه‌ها نسبت به معلم وجود دارد باعث مي‌شود هر چيزي كه معلم بگويد ذهن پاك دانش‌آموزان آن را بپذيرد. وقتي معلمي به دانش‌آموز مي‌گويد امروز اينطور باش وقتي به منزل مي‌رود به پدر و مادرش مي‌گويد معلمم گفته بايد اينطور باشم حالا هرچقدر هم پدر و مادر تلاش كنند نمي‌توانند ذهنيت او را تغيير دهند. اين ارتباط روحي، عاطفي و معنوي وقتي ايجاد شود قطعاً اتفاق‌هاي بهتري هم رقم مي‌خورد، حالا هركس جز من هم باشد طبيعي است كه چنين وابستگي‌اي پيدا كند.  

از طرف ديگر من وقتي مي‌بينم اين سبك رفتار و آموزش باعث بهتر شدن روابط من با بچه‌ها شده طبيعي است از اين نوع درس دادن لذت ببرم. من بين دانش‌آموزانم نوجواني دارم كه خيلي از خانواده‌اش حرف شنوي ندارد، به همين خاطر خانواده‌اش اگر بخواهند حرفي بزنند و راهنمايي كنند از كانال من وارد مي‌شوند چون مي‌دانند به دليل رابطه قلبي كه بين من و بچه‌ها وجود دارد حرفم را مي‌پذيرند. من امروز هيچ مشكلي ندارم و تنها گلايه‌ام از سيستم آموزش و پرورش است زيرا وقتي با دوپا كار مي‌كردم من را مي‌ديدند و كارهايم پيگيري مي‌شد اما حالا كه با قلبم در حال خدمت هستم متأسفانه مي‌بينم سيستم پذيرنده نيست. من يك سال و نيم درگير شديدترين بيماري‌ها و دردها بودم كه اگر روحيه دادن بچه‌ها نبود زنده نمي‌ماندم. اما حرف من اين است كه وزير، معاون و ساير مسئولان سيستم كه من نيروي آنها هستم دريغ از يك بار جويا شدن احوال و نظارت كردن بر زندگي من.  

اگر بگويند بعد از اين همه سختي حالا تنها آرزويتان چيست چه جوابي مي‌دهيد؟

مي‌خواهم يك چيز بگويم كه حرف دلم است. اگر من معلمم، به حرمت اولين كلماتي كه مي‌آموزم از وكيل، وزير، پزشك، مهندس و نماينده يا هر كس ديگري مي‌خواهم يك نفر اين وسط مردانگي كند و سلام من را به آقا و رهبرم برساند. شايد باورش سخت باشد اما مطمئنم تنها يك سينه سوخته حال سينه سوخته ديگر را درك مي‌كند. من يك‌بار چهارشنبه ارديبهشت ماه سال 73 زماني كه دانشجوي بسيجي بودم به ديدار مقام معظم رهبري نائل شدم. باورتان نمي‌شود هنوز كه هنوز است آنقدر از ديدار و خاطره آن روز لذت مي‌برم كه شيريني‌ و حلاوتش تحمل بسياري از سختي‌ها را برايم ميسر مي‌كند. حالا هم با اين همه سختي و مشكل تنها آرزويم اين است كه يك‌بار ديگر ديدارشان كنم. اين خواسته زيادي نيست، اما همه آرزوي من از زندگي‌ام است كه اميدوارم محقق شود. خلاصه اينكه زبان حال من خطاب به رهبرم اين است «در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم / بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم / به وقت صبح قيامت كه سر ز خاك برآرم / به گفت‌و‌گوي تو خيزم به جست‌و‌جوي تو باشم» اما الان از وزير خودم مي‌خواهم كه اين خواسته من را اجابت كند تا من با قلبم براي اداي احترام به ديدار رهبر مشرف شوم.  



منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۲۱:۰۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن