واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: سينما - نوشتن را از موتورسيكلت آموختم
سينما - نوشتن را از موتورسيكلت آموختم
نيك داوسن / ترجمه: يحيي نطنزي: فرانك كاپلو كه پيش از اين «ياكوزاي آمريكايي» (1993) و «راهي براي بازگشت نيست» (1995) را ساخته، در سومين فيلماش «مرد آرامي بود» (2007) علاوه بر كارگرداني، در كسوت نويسنده فيلمنامه، تهيهكننده، نويسنده آواز و نوازنده قطعات موسيقي متن نيز ظاهر شده است. او همچنين نويسندگي فيلمنامه «كنستانتين» (2005، فرانسيس لارنس) و «كماندوي حومهنشين» (1991، برت كندي) را در كارنامه سينمايي خود دارد. اين گفتوگو نگاهي به فيلم «مرد آرامي بود» دارد كه بعد از نمايش در چند جشنواره اروپايي و آمريكايي و اكران محدود در زمستان 2007، به بازار ديويدي روانه شده است.
توليد «مرد آرامي بود» دو سال طول كشيد. در جذب سرمايه مشكل داشتيد يا به اختيار خودتان كار را طولاني كرديد؟
ميدانم كه اينجور فيلمها به سختي سرمايهگذار پيدا ميكنند اما زمان توليد «مرد آرامي بود» هرگز با چنين مشكلاتي روبهرو نبودم. سابقه كار در هاليوود به كمكم آمد و توانستم با تكيه بر اعتباري كه در طول اين سالها كسب كرده بودم هم سرمايه فيلم را جور كنم و هم بازيگران دلخواهم را به كار بگيرم. اما چون پيشنمايشهاي متعددي براي فيلم تدارك ديده بودم پستوليد آن يكسال و نيم طول كشيد. در پيش نمايش آستين تگزاس متوجه شدم پاياني كه براي فيلم درنظر گرفتهام بيش از حد گيجكننده است. بعد از مشاهده واكنش جمعيت نسبت به پايان فيلم به سراغ پاياني رفتم كه گرچه نسبت به نمونه قبلي سياهتر است اما گيجكننده نيست. پايان قبلي روي كاغذ خوب به نظر ميآمد اما تماشاگر هنگام تماشاي آن زيادي سرش را ميخاراند كه باعث ميشد نتواند احساس فيلم را درك كند. در آن پايان تماشاگران سعي ميكردند حدس بزنند من چه ميخواهم بگويم اما چيزي سر در نميآوردند و دست آخر بيخيالش ميشدند. البته ناگفته نماند زمان توليد فيلم به سراغ هيچ اتحاديهاي نرفتم و با ريسك كار را پيش بردم. با خودم گفتم اگر در برابر مشكلات موجود تسليم شوم هرگز كارم پيش نميرود. به همين دليل «بيخيال» مشكلات و موانع شدم و با خطرپذيري فيلمبرداري را شروع كردم. اين جور مواقع جمله چوپان كتاب «كيمياگر» پائولو كوئيلو به يادم ميآيد كه «اگر در مسير صحيح گام برداريد، مشكلات يكي يكي از سر راهتان كنار ميروند». اگر اين فيلم در نهايت توليد شد و مشكلي برايش پيش نيامد به اين خاطر بود كه من در مسير صحيح گام برداشتم و مغلوب ترس نشدم. شايد به همين دليل بود كه كريستين اسليتر خودش براي بازي در فيلم اعلام آمادگي كرد و به قول خودش يكي از بهترين بازيهايش را ارائه داد.
به نظر من يكي از مهمترين نقاط قوت «مرد آرامي بود» اين است كه هرگز به دام كليشه نميافتد. مشخص است كه در كارگرداني با گارد بسته پيش رفتهايد و مجالي به بروز كليشهها ندادهايد.
وقتي شروع به نوشتن فيلمنامه كردم به نظرم آمد كه سبك واقع نمايي تلويزيوني از قدرت و تأثيرگذاري كافي برخوردار است. اما اطرافيانم معتقد بودند بعد از پنج سال فيلمنامهنويسي اين سبك نگارشي ديگر خريداري ندارد. آنها ميگفتند: «در اين سبك همه تماشاگران از عاقبت ماجرا خبر دارند». اما به نظر من هنگام تماشاي اين گونه فيلمها از برآيند كار اطلاعي نداريم و اصلاً به همين دليل به تماشايشان مينشينيم. «مرد آرامي بود» را در طول دو هفته نوشتم و صادقانه ميگويم در همان متن اوليه به حيطه كارگرداني وارد شدم (كه از فيلمنامهنويسي صرف جذابتر بود!). جالب است كه وقتي فيلمنامهتان را سريع مينويسيد تقريباً تجربهاي مانند تماشاي فيلم را از سر ميگذرانيد و نسبت به سرانجام و عاقبت كار هيجان زده ميشويد.
كار نويسندگي را چگونه شروع كرديد؟
من هميشه يك نويسنده بودم؛ حتي در دوران دبيرستان. گرامر انگليسي را به خوبي بلد نبودم و از تمام قواعد تنفر داشتم. به همين دليل براي اينكه بتوانم حداقل نمره را براي قبولي كسب كنم بايد به فعاليتهاي فوق برنامه روي ميآوردم. فعاليت فوق برنامه من هم چيزي نبود جز داستاننويسي به صورت هفتگي. قبلاً در مسابقات موتورسواري شركت كرده بودم و همين موضوع را براي داستانهايم انتخاب كردم. هر هفته بايد يكي از داستانها را به عنوان فعاليت فوق برنامه مينوشتم و ايستاده در كلاس ميخواندم. اما نويسندگي را با خواندن مجله «موتور مسابقهاي» ياد گرفتم. نويسندگان اين مجله در نوشتههايشان از لحن مودبانهاي استفاده نميكردند (ميخندد). جالب است كه با خواندن آن نوشتهها ياد گرفتم چطور مودبانه و تر و تميز بنويسم و به خوانندهام توهين نكنم. اولين فيلمنامهاي كه فروختم «كماندوي شهرنشين» نام داشت كه عوامل توليد اسمش را به «كماندوي حومهنشين» تغيير دادند. هالك هوگان و كريستوفر لويد در فيلم بازي كردند و نتيجه كار هم به يك فيلم بد و مزخرف تبديل شد.
يكبار در فيلم «راهي براي بازگشت نيست» (1995) از راسل كرو بازي گرفتي. دوست دارم نظرتان را در مورد كرو بدانم.
هيچ كس در گروه توليد موافق استفاده از راسل نبود چون آن زمان كسي او را نميشناخت. كرو از نيوزيلند آمده بود، و اصلا با نقش اولهاي خوش اندام سنتي قابل مقايسه نبود. البته كمي هم خپل بود. يادم ميآيد در حالي كه ريشهايش را نزده بود، پيشم آمد و گفت: «فكر ميكنم بايد ريش داشته باشم چون از وقتي همسرم هفت سال پيش فوت كرد زيادي آفتابي نشدم و شايد چهرهام براي بعضيها ناآشنا باشد». تمام گروه توليد ميگفتند: «بايد مجبورش كني ريشش را بزند چون اين روزها ديگر هيچ بازيگر ريشويي وجود ندارد. ريشو بودن كرو در اين فيلم بدترين چيز در دنيا است». من جواب دادم: «اگر خيلي مشتاقيد خودتان مجبورش كنيد ريشش را بزند!». رابطه من و راسل فقط يك شب شكرآب شد: باران ميباريد و مشغول فيلمبرداري بوديم. راسل به خاطر اينكه نماي نزديك طولاني از او و نقش مقابلش نگرفته بودم ناراحت شد و سرم فرياد زد. من هم مقابله به مثل كردم: «ديگه جلوي جمع سر من داد نزن». بعد از اتمام فيلمبرداري گوشهاي رفتيم و با هم نوشيدني خورديم و از آن به بعد به بهترين رفقاي يكديگر تبديل شديم. با راسل همينجور بايد رفتار كنيد. نبايد جلويش كم بياوريد!
آيا هاليوود در وضعيت فعلي راه درستي در پيش گرفته است؟
هيچ راهي براي هاليوود وجود ندارد جز همين راهي كه در آن قرار دارد. كار ديگري از دستتان برنميآيد. مطمئن باشيد. هيچ حواستان هست كه با پيشرفت روزافزون جلوههاي ويژه «هر چيزي» كه تصوير كنيد ميتواند به پرده سينما راه يابد؟ شايد تنها راه براي بهبود وضعيت فعلي روي آوردن به داستانهاي بهتر باشد. مسلم است نميتوان صرفاً مجموعهاي از جلوههاي ويژه را به يك فيلم تحميل كرد. به همين دليل است كه معتقدم هاليوود راهي جز داستانگويي ندارد.
منبع: Filmmaker Magazine
جمعه 24 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 252]