تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
راهنمای انتخاب شرکتهای معتبر باربری برای حمل مایعات در ایران
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1867363093

آخرين اذان سيد «سلام بر شهادت» بود
واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: آخرين اذان سيد «سلام بر شهادت» بود
گروه توپخانه 63 خاتمالانبيا(ص) در دوران دفاعمقدس آنقدر هنرمندي و حماسهآفريني داشت كه آثار رشادتها و زحمات رزمندگان متخصصش در عملياتهايي چون بدر و خصوصاً والفجر8 به خوبي نمايان باشد.
نویسنده : عليرضا محمدي

گروه توپخانه 63 خاتمالانبيا(ص) در دوران دفاعمقدس آنقدر هنرمندي و حماسهآفريني داشت كه آثار رشادتها و زحمات رزمندگان متخصصش در عملياتهايي چون بدر و خصوصاً والفجر8 به خوبي نمايان باشد. در اين يگان توپخانهاي كه نام شهدا و بزرگاني چون حاج حبيبالله كريمي، حاج حسين كابلي، كاظم بانان متقي، رمضان نقي زاده و... ديده ميشود، رزمندگان مخلصي خدمت ميكردند كه اكنون خاطرات و يادگاريهاي آنها در سينه همرزمانشان سنگيني ميكند. در حالي كه به تازگي بيستونهمين سالگرد شهادت حاج حبيب الله كريمي فرمانده گروه توپخانه 63 خاتم الانبيا(ص) را در 21 فروردينماه پشت سرگذاشتهايم، برگزاري يادواره شهداي اين گروه در 27 فروردين ماه را فرصتي دانستيم تا در گفتوگو با سرهنگ احمد صادقي، حجتالله ايرواني و سيدمحمود حسيني مروري بر خاطرات رزمندگان و شهداي اين گروه داشته باشيم.
آخرين اذان
متن زير خاطرهاي خاص و عجيب از شهيد سيدمحيالدين احمدي به نقل از سرهنگ احمد صادقي همرزم شهيد است كه در گفتوگو با «جوان» به طرزي زيبا آن را بيان ميدارد:
اواسط تابستان سال 64 بود كه مأموريت تأمين آتش پشتيباني بخشي از منطقه عملياتي بدر به گردان ما محول شد. به همراه برادران آتشبار سوم گردان 15 قائم(عج) در جزيره جنوبي مجنون مستقر شديم. فرمانده گردان برادري بود به نام رضا اردستاني كه بچه جوادآباد ورامين بود و قد و قامتي كشيده داشت. هم خود آقا رضا و هم بچههايي كه در اين گردان حضور داشتند، حال و هوا و صفاي خاصي داشتند.
در كنار ساير سنگرهاي آتشبار، حسينيهاي با متراژ 40 الي 50 متر در وسط موقعيت بنا شده بود. چهار تا سوله را به هم چسبانده بوديم و در ورودي را با جعبه مهمات 130 به صورت ال درست كرده بوديم تا در صورت اصابت گلولههاي توپخانه دشمن، تركش وارد حسينيه نشود. مراسم جماعت، زيارت عاشورا، دعاي كميل و... هم در حسينيه برگزار ميشد. موقعيت حسينيه را شرح دادم تا برسم به رزمندهاي به نام سيدكاظمي. او حدود 26 ساله بود و چهره نوراني و بشاشي داشت. سيدكاظمي هم مؤذن بود، هم پيشنماز و هم قرآن ميخواند و احكام ميگفت. دعاي كميل و زيارت عاشورا هم ميخواند و خلاصه همه كاره تبليغات بود.
ما هر صبح با صداي اذان آقا سيد از خواب بيدار ميشديم و بعد از گرفتن وضو ميرفتيم حسينيه و نماز جماعت صبح را اقامه ميكرديم. هفتهاي سه، چهار بار هم بچههاي ديدهباني كه روي دكلهايي با ارتفاع حدود 30 متر مستقر بودند از ما درخواست گلوله ميكردند و اهداف دشمن را زير آتش ميگرفتند. حدود شش ماه از استقرار ما در موقعيت جديد ميگذشت و روزها تقريباً به يك شكل و شمايل و يك جور طي ميشدند تا اينكه رسيديم به روزهاي پاياني سال 64. دقيقتر بگويم روز 26 اسفندماه 1364 بود كه با صداي اذان صبح بيدار شديم. اما اين بار يك تفاوت عمده داشت! اين بار سيد كاظمي نبود كه اذان ميگفت! برادري اذان ميداد كه معلوم بود اين كاره نيست، صدايش هم تعريفي نداشت؛ منتها يك حال و هواي خاصي داشت كه به دل مينشست.
به هرحال براي نماز كه رفتم، سيدكاظمي را ديدم و پرسيدم: امروز اذان را كيگفت؟ جواب داد: سيد محيالدين. علتش را پرسيدم كه گفت «داستان دارد!» چون نماز جماعت شروع شد، ديگر حرفي نزديم و پشت سر رضا اردستاني فرمانده گردان نماز را خوانديم. خود سيدكاظمي هم مثل هر روز زيارت عاشورا را خواند. از حسينيه كه بيرون آمدم، سيدمحيالدين را ديدم. جلوي در حسينيه خيلي جدي و سنگين ورزش ميكرد. طوري كه زير پيراهنش خيس عرق شده بود. با ديدن اين شور و حال فكر كردم ميخواهد مرخصي برود يا امر خيري در پيش دارد. گفتم: «سيد سحرخيز شدي، اذان ميدي، ورزش ميكني، خير باشه.» تبسمي كرد و با اشاره به بازويش چند ضربه روي آن زد و گفت: «دوست دارم بدني كه در راه خدا ميدهم قوي و ورزيده باشد.»
هنوز آفتاب طلوع نكرده بود كه بچههاي هدايت آتش اعلام آمادهباش و اجراي مأموريت كردند. با چهار تا از بچهها رفتيم پاي قبضه و چند دقيقه بعد با دستور ديدهبان شليك كرديم. گرد و غبار اولين شليك ما هنوز ننشسته بود كه صداي سوت گلوله و پشت بند آن صداي انفجار در محوطه آتشبار پيچيد. اين اولين گلولهدشمن بود كه طي شش ماه استقرار ما در موضع آتشبار به زمين نشست. برگشتم و ديدم گلوله جلوي حسينيه به زمين خورده و گرد و خاك همه جا را گرفته است. سريع به محل انفجار رفتم و از صحنهاي كه ديدم شوكه شدم. سيدمحيالدين به پهلو افتاده بود و تركش بزرگي قسمت پيشاني و بالاي سرش را برده بود، طوري كه مغزش روي زمين ريخته بود.
براي اينكه بچهها با ديدن اين صحنه روحيهشان را از دست ندهند، رفتم از داخل حسينيه يك پتو آوردم كه بكشم روي شهيد. آقاي اردستاني فرمانده گردان با دست جلويم را گرفت. از نگاهش فهميدم كه بايد صبر كنم. حدود دو دقيقه بعد همه بچهها دور شهيد حلقه زده بودند و در سكوت مطلق فقط نگاه ميكردند كه ناگاه شهيد از پهلوي راست چرخيد و با تبسمي مليح به آرامي رو به قبله شد. آقاي اردستاني بعد از آخرين حركت شهيد، با متانت وصف ناپذيري گفت: حالا هركاري خواستيد با اين جسم خاكي بكنيد. ملائك روح شهيد را با خودشان بردند. من هم پتويي را كه آورده بودم روي زمين پهن كردم و با كمك بچهها، شهيد را روي پتو گذاشتيم و رويش را كشيديم.
موقع اذان ظهر كه رسيد، پشت سر سيد كاظمي نماز خوانديم. هنوز بچهها از شهادت سيدمحيالدين ناراحت بودند. بعد از نماز سيدكاظمي برگشت و گفت: برادرها لطفاً بنشينيد مطلبي هست كه بايد بگويم. بعد گفت: «همانطور كه ميدانيد من هر روز اذان ميگويم خصوصاً اذان صبح، امروز قبل از اذان صبح خواب عجيبي ديدم. در عالم خواب بانويي محجبه و نوراني به من گفت بگذاريد امروز اذان صبح را پسرم سيدمحيالدين بگويد. بيدار كه شدم اذان نشده بود. رفتم وضو گرفتم و نشستم تا وقت اذان شود كه در حالت نشسته خوابم برد. براي دومين بار آن خانم بزرگوار را در عالم رؤيا ديدم كه امر كرد و فرمود امروز پسرم سيدمحيالدين مهمان ماست بگوييد ايشان اذان صبح را بگويد. با ديدن دوباره خواب فهميدم كه اين يك رؤياي صادقه است. دوباره وضو گرفتم و رفتم حسينيه، ديدم سيدمحي الدين مشغول نماز است. كنارش نشستم تا نمازش تمام شد. سلام دادم و گفتم سيد بلندگو را بگير و برو بيرون اذان بگو. اولش قبول نكرد و گفت من تا حالا اذان نگفتم. صداي درست و درماني هم ندارم... كمي كه اصرار كردم قبول كرد و اذان گفت. همان طور كه خواب ديده بودم سيد به نماز ظهر نرسيده، مهمان مادرمان حضرت زهرا(س)شد.»
آن روز، روز عجيبي بود. اينكه سيدمحيالدين گفت: دوست دارم بدني را كه در راه خدا ميدهم قوي و ورزيده باشد و اينكه سيدكاظمي دوبار آن خواب عجيب و ماجراي اذان گفتن سيدمحيالدين را ديده بود و اينكه بعد از شش ماه فقط يك گلوله در موضع آتشبار ما فرود آمد و همان هم سيد را آسماني كرد.
دو شهيد از پي هم

خاطره زير از زبان حجتالله ايرواني از رزمندگان گروه توپخانه 63 خاتمالانبيا(ص) است. ايرواني نويسنده كتاب «آتش به اختيار» نيز است و در گفتوگو با ما از دو همرزم شهيدش يوسف دايي ماسوله و حسين سنگرگير ميگويد:
يوسف دايي ماسوله معاون واحد ديدهباني بيشتر وقتها پيشنماز ما بود. بچهها هم به او اقتدا ميكردند و نماز را حتيالمقدور به جماعت اقامه ميكرديم. اما يك روز هرچقدر به يوسف اصرار كرديم كه جلو بايستد، زير بار نرفت كه نرفت. هرچه بيشتر اصرار ميكرديم كمتر نتيجه ميگرفتيم. به هر حال نماز را فرادي خوانديم. يوسف هم در گوشهاي از سنگر نمازش را خواند. گويا ميخواست تنهايي با معبودش راز و نياز كند. آن روز يوسف حال عجيبي داشت. چهرهاش مليح و بشاش بود و كمتر حرف ميزد.
ساعت حوالي 2/5 بعدازظهر بود كه رسيديم به پد5. آنجا يوسف به من گفت كه همراه كاظم (كاظم بانان متقي كه در عمليات كربلاي يك به شهادت رسيد) با «اساكره» كه يك جور قايقهاي بزرگ و قوي بود، پل خيبري را بياوريم به پد يك. خودش هم ميخواست به پد يك برود و آنجا منتظر ما باشد. با ديدن حالت يوسف دلم نميآمد كه از او جدا شوم. به همين خاطر خواستم همراهش بروم. اما مخالفت كرد و گفت: نه! تو با كاظم برو من سر پد يك منتظرتان هستم فقط زود بياييد.
به هرحال رفتيم و بعد از اتفاقاتي كه افتاد، تا ساعت چهار عصر رفتيم پد يك. اما از يوسف خبري نبود. احتمال داديم كه جايي رفته باشد. حدود نيم ساعتي منتظرش مانديم. اما باز خبري نشد. بالاتر از تقاطع پد مركزي و پد يك معدن شني بود كه اطرف آن چند سنگر ساخته شده بود. فكر كردم شايد يوسف به خاطر آتش پراكنده توپخانه عراقيها به آنجا رفته باشد. از كاظم خواستم سرچهارراه منتظر باشد و خودم به دنبالش رفتم. گوشه و كنار معدن را نگاه كردم، اما از يوسف خبري نبود. همان جا لودري بود كه ظاهراً گلولهاي كنارش منفجر شده و همه جايش را تركشي كرده بود. داشتم به سمت لودر ميرفتم كه كاظم صدايم كرد و گفت:حجت چي شد؟ اگه يوسف اونجا نيست بيا بريم. من هم كه از پيدا كردن يوسف نااميد شده بودم، برگشتم و همراه كاظم به طرف ديدگاه پد هشت رفتيم.
اذان مغرب بود كه خسته و كوفته به آنجا رسيديم. بعد از اداي نماز، برادر حسين سنگرگير آمد دنبالمان تا ما را عقب ببرد. حسين از بچههاي زحمتكش و از ديدهبانان قديمي سپاه بود. اولين ديدار من با حسين سال 63 در پادگان ابوذر بود. آن موقع حسين مربي ديدهباني ما شد. بچهاي مومن، خاكي و متواضع بود. يادم است يك شب كه در پادگان ابوذر بيخوابي به سرم زده بود، داشتم كتاب ميخواندم. ساعت 2/5 شب متوجه صدايي شدم. از سوراخ در نگاه كردم، ديدم حسين مشغول نماز شب است. از همان موقع مهرش به دلم نشست. حسين تنها پسر خانواده و عصاي دست پدرش بود. اسمش در شناسنامه هدايت بود، منتها به خاطر عشقش به اباعبدالله(ع)، نام حسين را براي خودش انتخاب كرده بود. حسين براي ما همانند پدري مهربان بود و همه بچهها دور شمع وجودش پروانهوار ميچرخيدند. در مواقع كار و تلاش آيه مباركه فَاستَقِم كَما اُمِرت بر لبان حسين جاري بود.
به هرحال آن شب قرار شد حسين ما را به عقب برگرداند. در راه كه ميآمديم حال عجيبي داشت. هرچه از يوسف ميپرسيديم طفره ميرفت. رسيديم به موقعيت قائم. وارد موقعيت كه شديم، حسين گفت: «اسم حسينيه شهيد يوسف دايي ماسوله!» يكدفعه به خودم آمدم و گفتم: «منظورت چيه؟» حسين گفت: «يوسف شهيد شده.» عرق سردي تنم را گرفت. در عين ناباوري از ماشين پياده شدم و به سنگر رفتم. داخل سنگر كه شدم خشكم زد. صداي نوار قرآن بلند بود و هر كدام از بچهها در گوشهاي زانوي غم بغل گرفته و بغض كرده بودند. پرچم سياهي هم سردر سنگر نصب شده بود. جنازه يوسف را كه ديدم، تازه متوجه دست راستش شدم. مشت شده بود. يوسف پشت همان لودر تركشي كنار معدن افتاده بود. او از شدت درد و تشنگي آنقدر زمين را چنگ زده بود تا شهادت را با لبخندي كه بر لبانش نقش بسته بود، در آغوش كشيده بود.
بعد از شهادت يوسف، حسين مسئوليت واحد را بر عهده گرفت. چند روز بعد من و رمضان نقيزاده كه از ديدهبانهاي نمونه يگان بود و بعد از والفجر8 به شهادت رسيد، رفتيم ديدگاه پد يك در جزيره مجنون. رمضان برايم تعريف كرد چند روز قبل از شهادت يوسف شنيدم كه حسين به يوسف گفته بود: «يوسف تازگيها خيلي با حال شدي! مثل اينكه ميخواي پربزني! اما بدون كه اگه رفتي من هم پشت سرت ميام.» همان روزي كه حسين اين حرف را به يوسف گفت، او شهيد شد. حسين هم دقيقاً 17 روز بعد از يوسف پرزد و به شهادت رسيد.
نماز با تن مجروح

خاطره زير از سيدمحمود حسيني است كه گفتههاي زيبايي در خصوص حماسهآفريني ديدهبانان واحد توپخانه طي عمليات كربلاي يك دارد:
مرحله آخر عمليات كربلاي يك كه شروع شد، تمام منطقه درگيري، يكپارچه آتش شد. توپخانه خودي و دشمن با شدت هرچه تمامتر روي منطقه كار ميكردند. به همين جهت خط حد نيروهاي خودي و دشمن تشخيص داده نميشد. شدت آتش دشمن به قدري زياد بود كه به شوخي ميگفتيم: چه كسي جرئت دارد انگشتش را بالا ببرد؟ و همگي ميزديم زير خنده. در همين لحظه، گلولهاي به ديدگاه خورد و همه جا را دود و گرد و خاك گرفت. برادر كرمي (محمد علي كرمي مسئول ديدهباني تيپ) مرتب ذكر مقدس يا حسين(ع) را تكرار ميكرد. يكي از بچههاي ديدهباني لشكر 25 كربلا كه كنار من بود، به شدت مجروح شده بود و خرخر ميكرد. شهيد كاظم بانان هم آهسته ناله ميكرد و ذكر ميگفت. خود من هم در پاي چپم درد شديدي احساس ميكردم.
وقتي گرد و خاك خوابيد، ديدم پاي چپم از زير زانو قطع شده و به شدت خونريزي دارد. به هر زحمتي بود، گوشي بيسيم را باز كردم و با سيم آن پايم را از بالاي زانو محكم بستم و با دستم قسمتي از پايم را كه له شده بود، گرفتم. به اين ترتيب تا جايي كه امكان داشت، جلوي خونريزي را گرفتم و رفتم بالاي سرديدهبان لشكر25 كربلا. ديدم آن برادر شهيد شده است. آن طرف را نگاه كردم، ديدم كاظم از شدت درد به خودش ميپيچد و برادر كرمي بالاي سرش نشسته است. چند دقيقه بعد، كرمي مرا صدا كرد و گفت: سيد محمود، كاظم هم شهيد شد.
به سنگر ديدگاهي كه كنار ما بود و بچههاي ديدهبان لشكر25 كربلا در آن مستقر بودند نگاهي كردم. يكي از آنها تركش به دستش خورده و ديگري سالم بود. آن بنده خدا كه سالم بود مرتب با بيسيم درخواست كمك ميكرد اما چون آنتن بيسيم قطع شده بود، تماسش برقرار نميشد. برادر كرمي ناراحت شد و گفت پشت بيسيم اين حرفها را نزنيد. بعد از برادري كه سالم بود خواست ما را تا كنار جاده ببرد. خودمان را به كنار جاده رسانديم و با آمبولانسي كه هفت، هشت مجروح داشت، به سمت عقب حركت كرديم. بين راه ديديم كه هوا رو به روشنايي ميرود و تا به اورژانس برسيم، نماز صبح قضا ميشود. به همين جهت در طول مسير تمام برادران مجروح با آن حالات معنوي و درد شديدي كه داشتند، نماز صبح را اقامه كردند.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۵ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]
صفحات پیشنهادی
آخرین جزئیات پرونده درگیری اشرار و پلیس در نائین/ رسیدگی ویژه به پرونده شهادت شهید قضاوی
آخرین جزئیات پرونده درگیری اشرار و پلیس در نائین رسیدگی ویژه به پرونده شهادت شهید قضاوی رئیس کل دادگستری استان اصفهان دستور رسیدگی ویژه و خارج از نوبت پرونده شهادت مأمور دایره مبارزه با مواد مخدر را صادر کرد آفتاب به گزارش روابطعمومی دادگستری کل استان اصفهان احمد خسرویوفآخرین جزئیات پرونده درگیری اشرار و پلیس در نائین/ رسیدگی ویژه به پرونده شهادت "شهید قضاوی"
آخرین جزئیات پرونده درگیری اشرار و پلیس در نائین رسیدگی ویژه به پرونده شهادت شهید قضاوی استانها > اصفهان - رئیس کل دادگستری استان اصفهان دستور رسیدگی ویژه و خارج از نوبت پرونده شهادت مأمور دایره مبارزه با مواد مخدر را صادر کرد به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به&zwnحسین بواس دومین مدافع حرم چالوسی به شهادت رسید+ عکس
فرمانده سپاه ناحیه چالوس گفت حسین بواس دومین مدافع حرم از این شهرستان در دفاع از حرم اهل بیت به شهادت رسید خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران علی رئیسی دقایق قبل در گفت وگویی در شهرستان چالوس از شهادت دومین مدافع حرم چالوسی خبر داد و گفت حسین بواس یکی از مدافعان حرم دریک مامور ناجا به شهادت رسید/ تمامی قاچاقچیان دستگیر شدند+ تصاویر
طی این درگیری یکی از مأموران پلیس مبارزه با مواد مخدر اصفهان به درجه رفیع شهادت نائل آمد و ۲ نفر دیگر در این درگیری زخمی شدند به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از نایین نا ظهر دیروز جمعه مأمورین نیروی انتظامی در میدان جمهوری اسلامی فلکه کشتارگاه نایین با سوداگران مسرنوشت پروژه موسی آخرین اثر مرحوم سلحشور به کجا رسید؟!
این روزها اخبار ضد و نقیضی درباره نحوه تولید و ساخت مجموعه جهانی موسی پیامبر ع در رسانه ها منتشر می شود که جمال شورجه به این تناقضات پاسخ داد به گزارش صاحب نیوز جمال شورجه در گفت وگو با فارس درباره سرنوشت مجموعه تلویزیونی موسی ع بعد از فوت زنده یاد سلحشور ما همچنان به دنبالدو مدافع گیلانی حرم در سوریه به شهادت رسیدند
گیل نگاه گروه سیاسی به دنبال عملیات های آزادسازی اخیر در سوریه دو تن از مدافعان گیلانی حرم حضرت زینب س به شهادت رسیدند با شهادت جمال رضی از آستانه و سعید مسافر از صومعه سرا تعداد شهدای گیلانی مدافع حرم به یازده تن رسید ۱۴ فروردین ۱۳۹۵آخرین سکانس «سلام بمبئی» در تهران جلوی دوربین رفت
قربان محمدپور به مهر گفت آخرین سکانس سلام بمبئی در تهران جلوی دوربین رفت شناسهٔ خبر 3596390 - سهشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۰ ۳۶ هنر > سینمای ایران به گفته قربان محمدپور کارگردان سلام بمبئی فیلمبرداری این فیلم روز گذشته دوشنبه ۲۳ فروردین ماه در تهران به پایان رسید قربان مانتشار ویژه نامه سرود شهادت در سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم
تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری ناآشنا هستم خیر من از یک راه طی شده با شما حرف می زنم به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از ابصارنیوز 20 فروردین هر سال یادآور شهادت حماسه سرایی است که به سهم خود حماسه آفرینی بی بدیل بود سید مرتضی آوینیاذان سید حسن خمینی در گوش نوزاد+عکس
از جمله آداب بسیار مؤکد اسلام هنگام تولد نوزاد گفتن اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ نوزاد است چرا که بنا بر فرموده پیامبر اکرم ص این کار موجب ایمنی فرزن از شیطان می شود فرزند سید حسن خمینی تصویری از اذان و اقامه گفتن پدرش در گوش فرزند حجت الاسلام محمد صدوقى را در صفحه اینشرق اصفهان در هفته ای که گذشت… سرهنگ پاسدار خلبان دکتر حجت الله خرم دشتی به خیل شهدا پیوست/ درخشش بزرگ مرد شرق
به گزارش اصفهان شرق پربازدیدترین اخبار اصفهان شرق در هفته ی گذشته را در بین اخبار زیر مشاهده کنید برای دیدن متن کامل اخبار روی تیتر آن ها کلیک کنید سرهنگ پاسدار خلبان دکتر حجت الله خرم دشتی به خیل شهدا پیوست درخشش بزرگ مرد شرق اصفهانی در آسمان-
گوناگون
پربازدیدترینها