تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 2 فروردین 1404    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):برآورد اعمال در شب نوزدهم انجام مى‏گيرد و تصويب آن در شب بيست ويكم و تنفيذ آن در شب بي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

سررسید 1404

تقویم رومیزی 1404

ویزای توریستی ژاپن

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1867363093




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آخرين اذان سيد «سلام بر شهادت» بود


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: آخرين اذان سيد «سلام بر شهادت» بود
گروه توپخانه 63 خاتم‌الانبيا(ص) در دوران دفاع‌مقدس آنقدر هنرمندي و حماسه‌آفريني داشت كه آثار رشادت‌ها و زحمات رزمندگان متخصصش در عمليات‌هايي چون بدر و خصوصاً والفجر8 به خوبي نمايان باشد.
نویسنده : عليرضا محمدي 

آخرين اذان سيد «سلام بر شهادت» بود
گروه توپخانه 63 خاتم‌الانبيا(ص) در دوران دفاع‌مقدس آنقدر هنرمندي و حماسه‌آفريني داشت كه آثار رشادت‌ها و زحمات رزمندگان متخصصش در عمليات‌هايي چون بدر و خصوصاً والفجر8 به خوبي نمايان باشد. در اين يگان توپخانه‌اي كه نام‌ شهدا و بزرگاني چون حاج حبيب‌الله كريمي، حاج حسين كابلي، كاظم بانان متقي، رمضان نقي زاده و... ديده مي‌شود، رزمندگان مخلصي خدمت مي‌كردند كه اكنون خاطرات و يادگاري‌هاي آنها در سينه همرزمانشان سنگيني مي‌كند. در حالي كه به تازگي بيست‌ونهمين سالگرد شهادت حاج حبيب الله كريمي فرمانده گروه توپخانه 63 خاتم الانبيا(ص) را در 21 فروردين‌ماه پشت سرگذاشته‌ايم، برگزاري يادواره شهداي اين گروه در 27 فروردين ماه را فرصتي دانستيم تا در گفت‌وگو با سرهنگ احمد صادقي، حجت‌الله ايرواني و سيدمحمود حسيني مروري بر خاطرات رزمندگان و شهداي اين گروه داشته باشيم.

آخرين اذان
متن زير خاطره‌اي خاص و عجيب از شهيد سيد‌محي‌الدين احمدي به نقل از سرهنگ احمد صادقي همرزم شهيد است كه در گفت‌وگو با «جوان» به طرزي زيبا آن را بيان مي‌دارد:
 اواسط تابستان سال 64 بود كه مأموريت تأمين آتش پشتيباني بخشي از منطقه عملياتي بدر به گردان ما محول شد. به همراه برادران آتشبار سوم گردان 15 قائم(عج) در جزيره جنوبي مجنون مستقر شديم. فرمانده گردان برادري بود به نام رضا اردستاني كه بچه جوادآباد ورامين بود و قد و قامتي كشيده داشت. هم خود آقا رضا و هم بچه‌هايي كه در اين گردان حضور داشتند، حال و هوا و صفاي خاصي داشتند.
در كنار ساير سنگرهاي آتشبار، حسينيه‌اي با متراژ 40 الي 50 متر در وسط موقعيت بنا شده بود. چهار تا سوله را به هم چسبانده بوديم و در ورودي را با جعبه مهمات 130 به صورت ال درست كرده بوديم تا در صورت اصابت گلوله‌هاي توپخانه دشمن، تركش وارد حسينيه نشود. مراسم جماعت، زيارت عاشورا، دعاي كميل و... هم در حسينيه برگزار مي‌شد. موقعيت حسينيه را شرح دادم تا برسم به رزمنده‌اي به نام سيدكاظمي. او حدود 26 ساله بود و چهره نوراني و بشاشي داشت. سيدكاظمي هم مؤذن بود، هم پيشنماز و هم قرآن مي‌خواند و احكام مي‌گفت. دعاي كميل و زيارت عاشورا هم مي‌خواند و خلاصه همه كاره تبليغات بود.
ما هر صبح با صداي اذان آقا سيد از خواب بيدار مي‌شديم و بعد از گرفتن وضو مي‌رفتيم حسينيه و نماز جماعت صبح را اقامه مي‌كرديم. هفته‌اي سه، چهار بار هم بچه‌هاي ديده‌باني كه روي دكل‌هايي با ارتفاع حدود 30 متر مستقر بودند از ما درخواست گلوله مي‌كردند و اهداف دشمن را زير آتش مي‌گرفتند. حدود شش ماه از استقرار ما در موقعيت جديد مي‌گذشت و روزها تقريباً به يك شكل و شمايل و يك جور طي مي‌شدند تا اينكه رسيديم به روزهاي پاياني سال 64. دقيق‌تر بگويم روز 26 اسفندماه 1364 بود كه با صداي اذان صبح بيدار شديم. اما اين بار يك تفاوت عمده داشت! اين بار سيد كاظمي نبود كه اذان مي‌گفت! برادري اذان مي‌داد كه معلوم بود اين كاره نيست، ‌صدايش هم تعريفي نداشت؛ منتها يك حال و هواي خاصي داشت كه به دل مي‌نشست.
به هرحال براي نماز كه رفتم، سيدكاظمي را ديدم و پرسيدم: امروز اذان را كي‌گفت؟ جواب داد: سيد محي‌الدين. علتش را پرسيدم كه گفت «داستان دارد!» چون نماز جماعت شروع ‌شد، ديگر حرفي نزديم و پشت سر رضا اردستاني فرمانده گردان نماز را خوانديم. خود سيدكاظمي هم مثل هر روز زيارت عاشورا را خواند. از حسينيه كه بيرون آمدم، سيدمحي‌الدين را ديدم. جلوي در حسينيه خيلي جدي و سنگين ورزش مي‌كرد. طوري كه زير پيراهنش خيس عرق شده بود. با ديدن اين شور و حال فكر كردم مي‌خواهد مرخصي برود يا امر خيري در پيش دارد. گفتم: «سيد سحرخيز شدي، اذان ميدي، ورزش ميكني، خير باشه.» تبسمي كرد و با اشاره به بازويش چند ضربه روي آن زد و گفت: «دوست دارم بدني كه در راه خدا مي‌دهم قوي و ورزيده باشد.»
هنوز آفتاب طلوع نكرده بود كه بچه‌هاي هدايت آتش اعلام آماده‌باش و اجراي مأموريت كردند. با چهار تا از بچه‌ها رفتيم پاي قبضه و چند دقيقه بعد با دستور ديده‌بان شليك كرديم. گرد و غبار اولين شليك ما هنوز ننشسته بود كه صداي سوت گلوله و پشت بند آن صداي انفجار در محوطه آتشبار پيچيد. اين اولين گلوله‌دشمن بود كه طي شش ماه استقرار ما در موضع آتشبار به زمين نشست. برگشتم و ديدم گلوله جلوي حسينيه به زمين خورده و گرد و خاك همه جا را گرفته است. سريع به محل انفجار رفتم و از صحنه‌اي كه ديدم شوكه شدم. سيدمحي‌الدين به پهلو افتاده بود و تركش بزرگي قسمت پيشاني و بالاي سرش را برده بود، طوري كه مغزش روي زمين ريخته بود.
براي اينكه بچه‌ها با ديدن اين صحنه روحيه‌شان را از دست ندهند، رفتم از داخل حسينيه يك پتو آوردم كه بكشم روي شهيد. آقاي اردستاني فرمانده گردان با دست جلويم را گرفت. از نگاهش فهميدم كه بايد صبر كنم. حدود دو دقيقه بعد همه بچه‌ها دور شهيد حلقه زده بودند و در سكوت مطلق فقط نگاه مي‌كردند كه ناگاه شهيد از پهلوي راست چرخيد و با تبسمي مليح به آرامي رو به قبله شد. آقاي اردستاني بعد از آخرين حركت شهيد، با متانت وصف ناپذيري گفت: حالا هركاري خواستيد با اين جسم خاكي بكنيد. ملائك روح شهيد را با خودشان بردند. من هم پتويي را كه آورده بودم روي زمين پهن كردم و با كمك بچه‌ها، شهيد را روي پتو گذاشتيم و رويش را كشيديم.
موقع اذان ظهر كه رسيد، پشت سر سيد كاظمي نماز خوانديم. هنوز بچه‌ها از شهادت سيدمحي‌الدين ناراحت بودند. بعد از نماز سيدكاظمي برگشت و گفت: برادرها لطفاً بنشينيد مطلبي هست كه بايد بگويم. بعد گفت: «همانطور كه مي‌دانيد من هر روز اذان مي‌گويم خصوصاً اذان صبح، امروز قبل از اذان صبح خواب عجيبي ديدم. در عالم خواب بانويي محجبه ‌و نوراني به من گفت بگذاريد امروز اذان صبح را پسرم سيد‌محي‌الدين بگويد. بيدار كه شدم اذان نشده بود. رفتم وضو گرفتم و نشستم تا وقت اذان شود كه در حالت نشسته خوابم برد. براي دومين بار آن خانم بزرگوار را در عالم رؤيا ديدم كه امر كرد و فرمود امروز پسرم سيدمحي‌الدين مهمان ماست بگوييد ايشان اذان صبح را بگويد. با ديدن دوباره خواب فهميدم كه اين يك رؤياي صادقه است. دوباره وضو گرفتم و رفتم حسينيه، ديدم سيد‌محي الدين مشغول نماز است. كنارش نشستم تا نمازش تمام شد. سلام دادم و گفتم سيد بلندگو را بگير و برو بيرون اذان بگو. اولش قبول نكرد و گفت من تا حالا اذان نگفتم. صداي درست و درماني هم ندارم... كمي كه اصرار كردم قبول كرد و اذان گفت. همان طور كه خواب ديده بودم سيد به نماز ظهر نرسيده، مهمان مادرمان حضرت زهرا(س)‌شد.»
آن روز، روز عجيبي بود. اينكه سيدمحي‌الدين گفت: دوست دارم بدني را كه در راه خدا مي‌دهم قوي و ورزيده باشد و اينكه سيدكاظمي دوبار آن خواب عجيب و ماجراي اذان گفتن سيدمحي‌الدين را ديده بود و اينكه بعد از شش ماه فقط يك گلوله در موضع آتشبار ما فرود آمد و همان هم سيد را آسماني كرد.
 
دو شهيد از پي هم

آخرين اذان سيد «سلام بر شهادت» بود
خاطره‌ زير از زبان حجت‌الله ايرواني از رزمندگان گروه توپخانه 63 خاتم‌الانبيا(ص) است. ايرواني نويسنده كتاب «آتش به اختيار» نيز است و در گفت‌وگو با ما از دو همرزم شهيدش يوسف دايي ماسوله و حسين سنگرگير مي‌گويد:
يوسف دايي ماسوله معاون واحد ديده‌باني بيشتر وقت‌ها پيشنماز ما بود. بچه‌ها هم به او اقتدا مي‌كردند و نماز را حتي‌المقدور به جماعت اقامه مي‌كرديم. اما يك روز هرچقدر به يوسف اصرار كرديم كه جلو بايستد، زير بار نرفت كه نرفت. هرچه بيشتر اصرار مي‌كرديم كمتر نتيجه مي‌گرفتيم. به هر حال نماز را فرادي خوانديم. يوسف هم در گوشه‌اي از سنگر نمازش را خواند. گويا مي‌خواست تنهايي با معبودش راز و نياز كند. آن روز يوسف حال عجيبي داشت. چهره‌اش مليح و بشاش بود و كمتر حرف مي‌زد.
ساعت حوالي 2/5 بعدازظهر بود كه رسيديم به پد5. آنجا يوسف به من گفت كه همراه كاظم (كاظم بانان متقي كه در عمليات كربلاي يك به شهادت رسيد) با «اساكره» كه يك جور قايق‌هاي بزرگ و قوي بود، پل خيبري را بياوريم به پد يك. خودش هم مي‌خواست به پد يك برود و آنجا منتظر ما باشد. با ديدن حالت يوسف دلم نمي‌آمد كه از او جدا شوم. به همين خاطر خواستم همراهش بروم. اما مخالفت كرد و گفت: نه! تو با كاظم برو من سر پد يك منتظرتان هستم فقط زود بياييد.
به هرحال رفتيم و بعد از اتفاقاتي كه افتاد، تا ساعت چهار عصر رفتيم پد يك. اما از يوسف خبري نبود. احتمال داديم كه جايي رفته باشد. حدود نيم ساعتي منتظرش مانديم. اما باز خبري نشد. بالاتر از تقاطع پد مركزي و پد يك معدن شني بود كه اطرف آن چند سنگر ساخته شده بود. فكر كردم شايد يوسف به خاطر آتش پراكنده توپخانه عراقي‌ها به آنجا رفته باشد. از كاظم خواستم سرچهارراه منتظر باشد و خودم به دنبالش رفتم. گوشه و كنار معدن را نگاه كردم، اما از يوسف خبري نبود. همان جا لودري بود كه ظاهراً گلوله‌اي كنارش منفجر شده و همه جايش را تركشي كرده بود. داشتم به سمت لودر مي‌رفتم كه كاظم صدايم كرد و گفت:‌حجت چي‌ شد؟ اگه يوسف اونجا نيست بيا بريم. من هم كه از پيدا كردن يوسف نااميد شده بودم، برگشتم و همراه كاظم به طرف ديدگاه پد هشت رفتيم.
اذان مغرب بود كه خسته و كوفته به آنجا رسيديم. بعد از اداي نماز، برادر حسين سنگرگير آمد دنبالمان تا ما را عقب ببرد. حسين از بچه‌هاي زحمتكش و از ديده‌بانان قديمي سپاه بود. اولين ديدار من با حسين سال 63 در پادگان ابوذر بود. آن موقع حسين مربي ديده‌باني ما شد. بچه‌اي مومن، خاكي و متواضع بود. يادم است يك شب كه در پادگان ابوذر بي‌خوابي به سرم زده بود، داشتم كتاب مي‌خواندم. ساعت 2/5 شب متوجه صدايي شدم. از سوراخ در نگاه كردم، ديدم حسين مشغول نماز شب است. از همان موقع مهرش به دلم نشست. حسين تنها پسر خانواده و عصاي دست پدرش بود. اسمش در شناسنامه هدايت بود، منتها به خاطر عشقش به اباعبدالله(ع)، نام حسين را براي خودش انتخاب كرده بود. حسين براي ما همانند پدري مهربان بود و همه بچه‌ها دور شمع وجودش پروانه‌وار مي‌چرخيدند. در مواقع كار و تلاش آيه مباركه فَاستَقِم كَما اُمِرت بر لبان حسين جاري بود.
به هرحال آن شب قرار شد حسين ما را به عقب برگرداند. در راه كه مي‌آمديم حال عجيبي داشت. هرچه از يوسف مي‌پرسيديم طفره مي‌رفت. رسيديم به موقعيت قائم. وارد موقعيت كه شديم، حسين گفت: «اسم حسينيه شهيد يوسف دايي ماسوله!» يكدفعه به خودم آمدم و گفتم: «منظورت چيه؟» حسين گفت: «يوسف شهيد شده.» عرق سردي تنم را گرفت. در عين ناباوري از ماشين پياده شدم و به سنگر رفتم. داخل سنگر كه شدم خشكم زد. صداي نوار قرآن بلند بود و هر كدام از بچه‌ها در گوشه‌اي زانوي غم بغل گرفته و بغض كرده بودند. پرچم سياهي هم سردر سنگر نصب شده بود. جنازه يوسف را كه ديدم، تازه متوجه دست راستش شدم. مشت شده بود. يوسف پشت همان لودر تركشي كنار معدن افتاده بود. او از شدت درد و تشنگي آنقدر زمين را چنگ زده بود تا شهادت را با لبخندي كه بر لبانش نقش بسته بود، در آغوش كشيده بود.
بعد از شهادت يوسف، حسين مسئوليت واحد را بر عهده گرفت. چند روز بعد من و رمضان نقي‌زاده كه از ديده‌بان‌هاي نمونه يگان بود و بعد از والفجر8 به شهادت رسيد، رفتيم ديدگاه پد يك در جزيره مجنون. رمضان برايم تعريف كرد چند روز قبل از شهادت يوسف شنيدم كه حسين به يوسف گفته بود: «يوسف تازگي‌ها خيلي با حال شدي! مثل اينكه ميخواي پربزني! اما بدون كه اگه رفتي من هم پشت سرت ميام.» همان روزي كه حسين اين حرف را به يوسف گفت، او شهيد شد. حسين هم دقيقاً 17 روز بعد از يوسف پرزد و به شهادت رسيد.
 
نماز با تن مجروح

آخرين اذان سيد «سلام بر شهادت» بود
خاطره زير از سيدمحمود حسيني است كه گفته‌هاي زيبايي در خصوص حماسه‌آفريني ديده‌بانان واحد توپخانه طي عمليات كربلاي يك دارد:
مرحله آخر عمليات كربلاي يك كه شروع شد، تمام منطقه درگيري، يكپارچه آتش شد. توپخانه خودي و دشمن با شدت هرچه تمام‌تر روي منطقه كار مي‌كردند. به همين جهت خط حد نيروهاي خودي و دشمن تشخيص داده نمي‌شد. شدت آتش دشمن به قدري زياد بود كه به شوخي مي‌گفتيم: چه كسي جرئت دارد انگشتش را بالا ببرد؟ و همگي مي‌زديم زير خنده. در همين لحظه، گلوله‌اي به ديدگاه خورد و همه جا را دود و گرد و خاك گرفت. برادر كرمي (محمد علي كرمي مسئول ديده‌باني تيپ) مرتب ذكر مقدس يا حسين(ع) را تكرار مي‌كرد. يكي از بچه‌هاي ديده‌باني لشكر 25 كربلا كه كنار من بود، به شدت مجروح شده بود و خرخر مي‌كرد. شهيد كاظم بانان هم آهسته ناله مي‌كرد و ذكر مي‌گفت. خود من هم در پاي چپم درد شديدي احساس مي‌كردم.
وقتي گرد و خاك خوابيد، ديدم پاي چپم از زير زانو قطع شده و به شدت خونريزي دارد. به هر زحمتي بود، گوشي بيسيم را باز كردم و با سيم آن پايم را از بالاي زانو محكم بستم و با دستم قسمتي از پايم را كه له شده بود، گرفتم. به اين ترتيب تا جايي كه امكان داشت، جلوي خونريزي را گرفتم و رفتم بالاي سرديده‌بان لشكر25 كربلا. ديدم آن برادر شهيد شده است. آن طرف را نگاه كردم، ديدم كاظم از شدت درد به خودش مي‌پيچد و برادر كرمي بالاي سرش نشسته است. چند دقيقه بعد، كرمي مرا صدا كرد و گفت: سيد محمود، كاظم هم شهيد شد.
به سنگر ديدگاهي كه كنار ما بود و بچه‌هاي ديده‌بان لشكر25 كربلا در آن مستقر بودند نگاهي كردم. يكي از آنها تركش به دستش خورده و ديگري سالم بود. آن بنده خدا كه سالم بود مرتب با بيسيم درخواست كمك مي‌كرد اما چون آنتن بيسيم قطع شده بود، تماسش برقرار نمي‌شد. برادر كرمي ناراحت شد و گفت پشت بيسيم اين حرف‌ها را نزنيد. بعد از برادري كه سالم بود خواست ما را تا كنار جاده ببرد. خودمان را به كنار جاده رسانديم و با آمبولانسي كه هفت، هشت مجروح داشت، به سمت عقب حركت كرديم. بين راه ديديم كه هوا رو به روشنايي مي‌رود و تا به اورژانس برسيم، نماز صبح قضا مي‌شود. به همين جهت در طول مسير تمام برادران مجروح با آن حالات معنوي و درد شديدي كه داشتند، نماز صبح را اقامه كردند.


منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۵ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۶:۱۸





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن