واضح آرشیو وب فارسی:عقیق: از محمد حسین سؤال کردم؛ نام فرمانده شما چیست؟ جوابی نداد. گفتم: چه آموزش هایی دیده ای؟ در گردان چکار می کنی؟ اینجا برای چه آمده ای؟ هر چه سؤال کردم، جوابی نداد. ناراحت شدم، گفت: این سؤالات از اسرار نظامی است از من سؤال نکن که جوابت را نمی دهم.عقیق :طلبه شهید محمد حسین مختاری فرزند شیرعلی در پنجم دیماه 1347 در سیدآباد سیرجان استان کرمان متولد شد. سال های کودکی را در دامان پر مهر پدر و مادری مهربان و در سایه معنویت و در فضایی سرشار از نورانیت قرآن و اهل بیت (ع) سپری نمود. پس از دوران کودکی، دبستان و راهنمایی را در مدارس زادگاهش سیرجان به پایان رسانید. محمد حسین در دوران انقلاب با این که 11 سال بیشتر نداشت در صحنه های انقلاب شرکت می کرد و در بسیاری از موارد مشوق خانواده و دوستان برای حضور در جلسات و اعتراضات برضد رژیم پهلوی بود. بعد از پایان دوره راهنمایی در حالی که استعداد و نبوغ فکری فوق العاده ای داشت، جاذبه ای الهی او را به خود جذب و به اقیانوس بیکران روحانیت برد. سال اول را در مدرسه صاحب الزمان (عج) سیرجان مشغول تحصیل شد و برای ادامه تحصیل به قم عزیمت کرد. وی با هوش و دارای استعداد بالایی بود و در مباحثه ها خیلی مسلط بحث می کرد. وقت زیادی برای مطالعه می گذاشت و از همه مهم تر فردی خوش اخلاق بود. شهید مختاری شرکت در جهاد و دفاع مقدس را وظیفه خود می دانست و بارها به بسیج مراجعه کرد؛ اما چون سنّ او پایینبود، پذیرفته نمی شد. پس از چندی انتظار و تلاش برای اعزام به جبهه، موفق شد در عملیات بزرگ والفجر 8 که منجر به فتح شهر فاو شد، شرکت نماید. وی بعد از این عملیات به قم برگشت و در مدرسه علمیه امام صادق (ع) مشغول درس و بحث شد. محمد حسین بار دیگر وقتی صلای رزم و آهنگ عملیات دیگر به گوشش رسید، بلافاصله به جبهه شتافت و در عملیات حماسه ساز کربلای 1 به عنوان بی سیم چی گردان کربلا حضور یافت. با شروع زمزمه عملیات کربلای 4 منطقه ام الرصاص دیگر بار این شهید عزیز، عزم رزم را جزم کرد و خود را به خیل عظیم مشتاقان شهادت رساند. این بار سینه مجروح و دل پردردش در پی مرهمی بود. می خواست خون سرخش را در رگ های خشکیده اجتماع جاری سازد. در آن شب سرد زمستان، همراه با همرزمان خود اروند را شکافت و به سوی جزیرة ام الرصاص رهسپار گردید تا قلب سپاه کفر را نشانه بگیرد که ناگهان خط شکنان خطّه نور خود را در محاصره دشمن دیدند. در این حماسه، همرزمانش یا مجروح شده و یا به خیل شهدا پیوسته بودند و او تنها در کنار جسم پاک شهیدان جانانه جنگید و در تاریخ چهارم دیماه 1365گمنام به لقاء حق پیوست. پیکر شهید مختاری در محاصره دشمن ماند و بعد از 9 سال انتظار به نزد پدر و مادر رنج دیده اش برگشت و در گلزار شهدای سیرجان دفن گردید. * خاطراتی از شهید * عاشق امام دوست شهید می گوید: علاقه محمدحسین به حضرت امام (ره) خیلی زیاد بود. واقعاً عاشق امام بود و دوست داشت به جماران رفته تا امام را زیارت کند. در وصیتنامه اش نوشت: ای امام تو تنها گوهری بودی که در این قرن درخشیدی و نورافشانی کردی و جهان اسلام را نور و دل ها را تسلّی دادی. دنیا و مادیات در نظرش جایگاهی نداشت. اهل ذکر بود و به دعا و مناجات اهمیت می داد. به زیارت عاشورا خیلی علاقه مند بود. اعتقاد عجیبی به نماز اول وقت و جماعت داشت. * زیارت قبور شهدا در شب یکی دیگر از دوستان شهید می گوید: بعد از شهادت روحانی شهید ابوالقاسم امامی پناه، شاهد بودیم بعضی از شب های جمعه محمدحسین از مدرسه خارج می شود که بر اثر حادثه ای متوجه شدیم وی جهت زیارت قبور شهدا به بهشت زهرا می رود و پاسی از شب را در کنار تربت شهداء به عبادت و راز و نیاز با حضرت حق سپری می کند و گاهی هم داخل قبرها مشغول عبادت می شود. وی روحانی با استعداد و درس خوانی بود. ذهنی فعال برای درک مطالب علمی داشت. * محمد حسین طلبه آینده داری است برادر شهید می گوید: بعد از رفتن محمدحسین به جبهه به مدرسه امام صادق (ع) رفتم. مدیر مدرسه با خواهش و تمنا از من خواست هر طور شده مانع رفتن محمدحسین به جبهه شوم و اگر امکان داشته باشد وی را برگردانم. علت را جویا شدم، گفت: محمد حسین طلبه آینده داری است، اطمینان دارم اگر درس را ادامه دهد، آینده ای بسیار پربار و درخشان خواهد داشت. * اسرار نظامی را لو نمی دهم! مدتی قبل از عملیات والفجر هشت در منطقه جفیر، تعدادی از گردان های لشکر از جمله گردانی که محمدحسین در آن بود، مستقر شدند. بعد از مدتی محمدحسین را می دیدم، خیلی خوشحال بودم. یک وقت از او سؤال کردم؛ نام فرمانده شما چیست؟ جوابی نداد. گفتم: چه آموزش هایی دیده ای؟ در گردان چکار می کنی؟ اینجا برای چه آمده ای؟ هر چه سؤال کردم، جوابی نداد. ناراحت شدم، گفت: این سؤالات از اسرار نظامی است از من سؤال نکن که جوابت را نمی دهم. * هلاکت تیربار دشمن با نارنجک تیربار دشمن بچه ها را هدف گرفته بود، اسلحه اش را زمین گذاشت و بلند شد، زیر چشمی دشمن را نگاه کرد. دندان هایش را محکم به هم فشار داد. ضامن نارنجک را کشید، دوید طرف تیربار، از چب و راستش گلوله می گذشت. نارنجک را پرت کرد و گفت: الله اکبر. صدای انفجار فضا را پرکرد و تیربار ساکت شد. شهید در نماز گریه می کرد، نمازش که تمام شد، رفتم کنارش و گفتم: چه قدر گریه می کنی؟ بس است. دوباره اشک از چشم هایش جاری شد و گفت: کاش خبر داشتی توی جبهه ها چه خبر است و بچه ها چگونه می جنگند. آن وقت ما راحت اینجا نمی نشستیم. اشک مجالش نداد که ادامۀ حرفش را بزند. * جلب رضایت والدین مادر شهید می گوید: رفتارش در منزل خیلی خوب بود. صبور و خوش اخلاق در برخورد با من و پدرش و بچه ها بود. واقعاً حوصله به خرج می داد. خیلی مقید بود که در هر کاری رضایت من و پدرش را جلب کند. هر کس یک بار با او برخورد می کرد، شیفته اش می شد. همیشه چهره اش متبسّم بود. به ندرت کسی عصبانیت وی را می دید؛ رفتارش گرم و صمیمی بود. خیلی مقید به صله ارحام بود. سعی می کرد همیشه به نزدیکان سر بزند و از حالشان باخبر باشد. پی نوشت: ستاد یادواره شهدای روحانی استان کرمان منبع:حوزه
دوشنبه ، ۲۳فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عقیق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]