واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
گلایه های همسر هادی نوروزی در هفته 24
همسر کاپیتان فقید پرسپولیس می گوید کاش نام این هفته از لیگ برتر را می گذاشتند "هادی نوروزی"
خبر ورزشی: سفر ابدی 24 ابدی در سال 94 یکی از اتفاقات تلخ سال 94 بود و خیلیها را متاثر کرد. هنوز که هنوز است خیلیها مرگ هادی نوروزی را باور ندارند. هنوز که هنوز است هواداران پرسپولیس ناباورانه در دقیقه 24 مسابقات پرسپولیس روی پا میایستند و برایش هورا میکشند. خوانندگان برایش آواز میخوانند، شاعران ترانه میسرایند و همه از خوبیهایش میگویند.
روز گذشته در حالی که بازی پرسپولیس در هفته 24 برگزار شد و هواداران سرخ برنامه ویژه ای برای وی طراحی کرده بودند، خبر آمد که کمیته انضباطی تماشاگران را از حضور در ورزشگاه آزادی محروم کرده و درخواست تجدید نظر هم در کمیته استیناف رد شد.
معصومه ابراهیم پور همسر هادی نوروزی درد دلی از جنس گلایه دارد. آن هم در هفته بیست وچهارم لیگ برتر. هفته ای که دقیقا مثل شماره پیراهن همسرش در پرسپولیس بود؛ 24.
خانم ابراهیم پور از غصههایش، دلتنگیهایش، دلگیریهایش و خاطراتش با هادی صحبت کرده که در ادامه می خوانید:
* گویا از مسئولان فدراسیون فوتبال گلایه داشتتید؟
- بله، انتظار داشتم در هفته بیست و چهارم محرومیت هواداران را لغو می کردند. حق هادی این نبود. کاش نام این هفته را می گذاشتند هادی نوروزی.
* سال پیش نوروز 94 دقیقا کجا بودید؟
- چند روز قبل از عید من تهران بودم و هادی فکر میکنم با پرسپولیس برای جام باشگاههای آسیا رفته بود عربستان. یکی دو روز قبل از عید هادی برگشت و ما به شمال رفتیم. پارسال تهران منتظر هادی ماندیم تا برگردد و برویم شمال اما امسال دیگه هادی نبود و نتوانستیم طاقت بیاوریم و زودتر آمدیم اینجا. اتفاقا سال پیش هادی در عربستان سرماخوردگی شدیدی گرفته بود و هر سه تای ما یعنی من و هانی و هانا هم ویروس را از او گرفتیم و مریض شدیم.
* دقیقا موقع تحویل سال 94 کجا بودید؟
- خانه مادر شوهرم. ما شمالیها رسم داریم سال که تحویل میشود یک نفر قرآن دستش میگیرد و به حیاط میرود. در این 11 سال زندگی مشترکمان با هادی عید نوروز تنها مناسبتی بود که من و هادی همیشه کنار هم بودیم. در این 11 سال فقط یک سال هادی بازی داشت که من و هانی آمدیم شمال و هادی در هتل بود ولی در 10 سال دیگر زندگیمان همیشه ایام نوروز لحظه تحویل سال کنار هم بودیم. سال پیش نیز هادی لحظه تحویل سال قرآن به دستش گرفت و براساس رسم ما شمالیها به حیاط رفت و بعد آمد عیدیهای ما را داد.
* معمولا آدمهایی که روزها و ماههای آخر عمر خود را میگذرانند یک چیزهایی را احساس میکنند. سال پیش این احساس را نداشتید که نکند این آخرین نوروز ما دور هم باشد؟
- پارسال حتی یک لحظه نگفت که نباشد ولی وقتی پدر شوهرم به رسم هر سال عیدیهایمان را داد من با هانا به اتفاق خواب رفتم دیدم هادی آمد و عیدی خودش را هم به من داد. هیچوقت این کار را نمیکرد، نگاهش یک جورهایی بود. هیچ وقت فکر نمی کردم که سال بعد هادی این موقع کنار ما نباشد اما اینکه پشت سرم بلافاصله وارد اتاق شد و عیدیاش را حتی به هانا هم نداد و به من داد برایم عجیب بود.
* هر سال عیدی از هادی میگرفتید؟
- هانا که یک سال پیش باباش بود اما هر سال هادی قبل از عید به ما عیدی بزرگ مس طلا و ... میداد و روز عید هم پول میداد.
* اولین سال تحویل بدون هادی چطور میگذرد؟
- خیلی سخت است. عذابآور است. من سختترین لحظات زندگی ام را دارم میگذرانم و دعا میکنم که هیچ کس در موقعیت من قرار نگیرد. من 26 ساله هستم اما احساس میکنم 60 سالم است. اینقدر داغونم، نای راه رفتن ندارم، نفس کشیدن برایم سخت است. شبها هر ده دقیقه یک بار بیدار میشوم. حتی بوی نو شدن خانه بعد از گردگیری هم برایم عذابآور است. پارسال این موقع هانی رفته بود برای پدرش گل خریده بود چون هم عید بود هم پدرش از مکه برگشته بود. حتی امسال هم هانی از من میپرسد مامان امسال هم 4 تا ماهی میخریم ؟ جوابهایی که من باید به بچهها بدهم در این سن کم و این شرایط برای من خیلی سخت است. من باید برای توصیف این شرایط دنبال کلمه و عبارت دیگه ای به جای "سخته" باشم، فاجعه یا چیز دیگر!
* خدا به شما صبر بدهد.
- در این 6، 7 ماه که نداد. اینقدر قرآن میخوانم، دعا میخوانم. از مردم میخواهم که برایم دعا کنند که خدا به من صبر بدهد.
* بهترین خاطره عیدانه با هادی؟
- همین عیدها بهترین خاطره بود چون در مواقع دیگر سال به خاطر شغل هادی ما همدیگر را زیاد نمیدیدیم و همین لحظه به لحظه این عیدها برای من ارزش داشت. هادی زیاد لباس رسمی نمیپوشید و بیشتر گرمکن و لباس ورزشی میپوشید. آخرین لحظه ای که میخواستیم برویم شمال من و هادی لباس نو میپوشیدیم و از خانه بیرون میزدیم آن لحظه انگار دنیا را به من میدادند. الان همیشه میگویم چقدر زود تمام شد. شاید باورتان نشود اما زمانی که هادی زنده بود من از تمام لحظات زندگی با هادی لذت میبردم و لحظه به لحظه زندگیام به ساعت نگاه میکردم که لحظات زود نگذرد.
* زیباترین لحظات بعداز مرگ هادی ...
- همیشه هر کسی عزیزی را از دست میداد من به او تسلیت میگفتم و فکر میکردم درکش میکنم اما الان میفهمم که اصلا این طور نیست تا خودت مبتلا نشوی نمی توانی درکش کنی. خب هانی و هانا خیلی کوچک هستند من هم اینها را میبینم و هم اینکه خودم درد دارم و آن را پنهان میکنم. در این حالات باید جواب یک ملت را بدهی، جواب هانای یک ساله را بدهی که همش با عکس پدرش بازی میکند و حرف میزند. خیلی وقتها به سمت عکس پدرش میرود و آن را در آغوش میگیرد و وقتی که پدرش او را در آغوش نمیگیرد با ناراحتی میگوید بیادب! چرا بغلم نمی کنی؟ نگاه کردن این جور چیزها واقعا عذاب آور است.
* به سئوالم جواب ندادید، زیباییهای بعد از مرگ هادی؟
- صحنههایی دیدم که زیبا بود اما در کنار زیبایی یک گلایه کوچولو هم دارم. زیبایی این بود که میدیدم هادی اینقدر خوب بود و مردم دوستش داشتند. بعد از فوت او دیدم که مردم چقدر به او لطف دارند و دوستش دارند . احساس میکنم که هادی جایش خیلی خوب است و به قول هانی که میگوید "مامان بابا اینقدر جاش خوبه که دلم نمی خواهد برگردد. وقتی که اینقدر جاش خوبه برای چی باید برگردد اینجا و عذاب بکشد؟" بچه 8 ساله این را فهمیده و برای تسکین من این را میگوید. همین که فهمیدم مردم ایران اینقدر هادی را دوست دارند و هوادارانش هستند، برایم لذت بخش است و خوشحالم میکند و ذرهای مرا آرام میکند.
* زشت ترین اتفاق این مدت؟
- همانهایی که به من میگفتند عدد 6 را در آن حالت نشان دادی. یک سری میگفتند خانم هادی دارد ادا در میآورد. آن روز که هادی فوت کرد 5، 6 آمپول آرامبخش به من تزریق کردند از بس حالم بد بود. هر ده دقیقه و نیم ساعت یک بار قرص به من میدادند بخورم. من مثل اسمارتیز قرص میخوردم. مسیر زندگی من در یک ثانیه عوض شد، آن وقت در آن حالت بیایم عدد 6 را نشان بدهم؟ من هیچکدام از آن کارها و عکسهایی که از من میانداختند را یادم نمی آید. یک چیز دیگری که خیلی مرا عذاب داد و هنوز هم عذابم میدهد آن عکسی است که از هادی در قبر گرفتند. من از تمام کسانی که این مصاحبه را میخوانند خواهش میکنم اگر این عکس را در گوشیهایشان دارند پاک کنند چون اگر روزی هانا و هانی بزرگ شوند و این عکس را ببینند دوباره انگار پدرشان را از دست دادهاند. من که یک بار این عکس را دیدم یک ماه حالم خراب بود چه برسد به هانا که بابایش را ندیده و میخواهد تصویری از پدرش داشته باشد. حالا فکرش را بکنید که بعدها که بزرگتر بشود این تصویر در ذهنش باشد. دوباره از همه خواهش میکنم که این عکس را حذف کنند.
* خودتان که این عکس را ندارید؟
- نه اصلا ولی لحظه خاکسپاری خودم چند عکس سلفی با هادی انداختم تا همیشه به یادگار آنها را داشته باشم و فایلش را در لپتاپم ذخیره کرده ام و به هیچ کس هم نشان نمیدهم. این عکسها را هم برای این گرفتم که با هادی خاطره داشته باشم و هر وقت که دلم برایش تنگ شد به آنها نگاه کنم ولی این عکس را ندارم. اگر حواستان باشد یا دیده باشید من با آن حال خراب جلوی یکی را میگرفتم که عکس نگیرد اما نفر بغل دستی او عکس گرفت. این آدم پایش را گذاشت رو شانه من و داخل قبر رفت و از هادی عکس گرفت. این نامرد یک پایش را گذاشت روی دوش من و جاری ام و یک پایش را روی سنگ لحد و بعد عکس گرفت.
* این آدم را میشناسید؟
- من نه اما هواداران پرسپولیس پیدایش کردند و مجبورش کردند که عکس را از صفحه خودش پاک کند ولی در هر حال این عکس پخش شده. من مطمئنم که هادی از این عکس عذاب میکشد و من از این میترسم که روزی هانی و هانا بزرگ بشوند و این عکس را ببینند.
* حرف پایانی؟
- تشکر از شما و از مردم میخواهم که برای من دعا کنند که بتوانم صبور باشم و بچههایم را جوری بزرگ کنم که هادی دوست داشت.
تاریخ انتشار: ۱۶ فروردين ۱۳۹۵ - ۱۳:۱۸
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]