تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 20 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى انديشد و سپس آن را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828041261




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

داستان جوانی که تصادفا تکفیری شد!


واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:



داستان جوانی که تصادفا "تکفیری" شد!
روز نو : حمله اخیر به لاهور پاکستان که منجر به کشته شدن بیش از 70 نفر شد، توسط یک جوان حدودا 21 ساله انجام شد. انگیزه او اما چه بود؟ در ادامه داستانی را می‌خوانید که می‌تواند تا حدودی از انگیزه‌های آن‌ها پرده بردارد.  مردی که خودش پیشتر عضو یک گروه تروریستی در پاکستان شده بود و اصلا از عواقب کارش خبر نداشت، در گفتگو با اُوِن بنت جونز گفت که «انگیزه چنین حملاتی مشخص نیست.»  آن گروه تروریستی پس از حمله لاهور عکسی را از تکفیری مهاجم منتشر کرد که سنش بیش از 21 سال نمی‌خورد. در آن عکس، او اسلحه‌اش را پشت سرش نگه داشته و دست راستش را بالا آورده؛ انگشت‌هایش نیز به شکلی است که گویا می‌خواهد به ما بگوید: «گوش کن! فقط به من گوش کن!»  او واقعا به چه چیزی فکر می‌کرد؟ بار دیگر یک سوال مطرح می‌شود: او در آن لحظه به چه چیزی فکر می‌کرد؟ چند ماه پیش با جوانی به نام «خالد محمود» در لاهور آشنا شده بود که قصد داشت عضو گروه‌های تروریستی شود.  سفری که آن جوان شروع کرد در نهایت به مشت‌های گره خورده، مواد انفجاری و هرج و مرج منتهی شد. خالد مسیر طولانی را طی نکرد، اما سوال این است که او چرا فکر می‌کرد گروه تکفیری می‌تواند گزینه‌ای مناسب برایش باشد؟  در روستای خالد محمود یک مدرسه ساخته شده بود که او البته در آن تحصیل نکرد. به جای آن با پدرش در کارهای کشاورزی کار کرد. او هم مانند بسیاری از نوجوانان کم سن و سال دیگر منطقه تصمیم گرفت تا به شکلی مستقل زندگی کند. خالد در 12 سالگی به لاهور رفت و در یک کارخانه مشغول به کار شد. در 15 سالگی تصمیم گرفت تا برای اولین بار به تماشای یک فیلم بنشیند. او عزمش را جزم کرد تا به سینما برود.  
ماجرای جوانی که تصادفا
تظاهراتی در لاهور پاکستان در سال 2001 میلادی در اعتراض به حمله جنگنده‌های آمریکایی به طالبان افغانستان 
 او مشغول پیاده روی در لاهور بود و به ناگهان حواسش به یک اجتماع مردمی پرت شد. الان خیلی از آن روزها فاصله داریم: تقریبا پس از حملات  سپتامبر بود، درست زمانی که احساسات مردمی برانگیخته شده بود.  اجتماع مردمی توسط یکی از مجهزترین گروه‌های اسلام‌گرای شبه‌نظامی پاکستان به نام «جیش محمد» سازمان دهی شده بود. همه شعارهای مرگ بر آمریکا سر می‌دادند و بر روی اعلامیه‌های نوشته شده بود که «ما به افرادی نیاز داریم که برای جنگیدن با آمریکایی به افغانستان بروند.»  خالد همان جا داوطلب شد. او می‌گوید: «به نظرم رسید که به کشوری دیگر بروم.» طولی نکشید که او به قندهار رفت و در مناطق تحت نظر طالبان مستقر شد.  همان موقع بود که فهمید چقدر کم از مباحث مذهبی اطلاعات دارد.  
ماجرای جوانی که تصادفا
خالد دست کم 2285 کیلومتر مسافت را از لاهور، قندهار، مزار شریف و کابل طی کرد و دوباره برگشت 
 خالد حین گفتگو به من گفت: «من در پاکستان نماز نمی‌خواندم. اصلا آشنایی زیادی هم با متون مذهبی نداشتم.» یکی از روحانیون افغان نماز خواندن را به او آموخت. در آن روزها هنوز خبری از آموزش‌های دیگر موجود در یک گروه تروریستی خشن نبود. خالد اما از دشوار بودن زندگی در آنجا می‌گوید: «همه آن‌ها پشتو بودند و من زبانشان را نمی‌فهمیدم. آنجا جهانی دگر بود. هر طرف را که نگاه می‌کردی، گلوله‌ها را می‌دیدی... دلم می‌خواست به خانه برگردم.»  خانه کجا بود؟ پیش از اینکه بداند خانه کجا است، یک مشکل وجود داشت و آن اینکه او اصلا نمی‌دانست دقیقا در کجا زندگی می‌کند. بنابراین شانس بازگشت به خانه نزدیک به صفر بود.  15 روز از آن ماجرا گذشت و او به شمال افغانستان رفت. در آنجا طالبان در حال نبرد بود و او برای رسیدگی به حال مجروحین عازم آنجا شده بود. طالبان باید عقب نشینی می‌کرد، اما به خالد و چند پاکستانی دیگر گفته بودند که آن‌ها باید به خانه‌هایشان برگردند. آن‌ها اول مسیر را با اتوبوس رفتند، اما پس از متوقف شدن اتوبوس‌ها در ایستگاه‌های بازرسی، مجبور شدند پیاده به مسیر خود ادامه دهند.  نیروهای افغان و از حال رفتن خالد پس از چند ساعت پیاده روی، یکی از فرماندهان ارشد افغانستانی به عقبشان آمد و به آن‌ها گفت که باید سوار کانتینر شوند تا به افغانستان برگردند. به کسانی که از این کار سر باز می‌زدند، شلیک می‌شد. خالد و همراهانش از ترس با آن‌ها درگیر شدند. خالد از حال رفت و همین مسئله باعث شد تا جان سالم به در برد.  بعدها خالد متوجه شد که در آن حین که او از حال رفته بوده، افراد فرمانده افغان از خودرو پیاده شده و از دور به سمت کانتینر شلیک کرده‌اند. او جزو 15 یا 16 نفری بود که در آن حمله زنده ماند. اجساد باقیمانده نیز در بیابان رها شد. نیروهای مهاجم بر روی آن‌ها بنزین ریخته و همه را آتش زده بودند.  
ماجرای جوانی که تصادفا
قلعه‌ای نزدیک مزار شریف که در سال 2001 شاهد درگیری بود 
 خالد به جایی در نزدیکی مزار شریف برده شد. در آنجا نه خبری از غذا بود و نه حتی جرعه‌ای آب. آن‌ها در اعتراض می‌گفتند که «یا ما را بکشید، یا ما را آزاد کنید.» آن‌ها در نهایت به زندانی در کابل منتقل شدند.  سفیر پاکستان حدود شش ماه بعد مداخله کرد و همین مسئله باعث بازگردانده شدن 40 تا 50 نیروی پاکستانی به کشورشان شد.  اما خالد همچنان در بند بود.  او یک سال مدام از زندانی به زندان دیگر در افغانستان منتقل می‌شد تا اینکه سرانجام آزاد شد و به پاکستان برگشت. او بالاخره به آنچه می‌خواست دست یافت. خالد می‌گوید: «بازگشت حس خوبی به من داد. انگار در بهشت بودم. خانواده‌ام کارهای ازدواج مرا انجام دادند و بعد هم توانستم مشغول به کار شوم. الان ولی دیگر خوشحالم.»  او چگونه به وقایع تلخ گذشته نگاه می‌کند؟ خالد در جواب به این سوال می‌گوید: «من خیلی بی‌تجربه بودم. اولین بار در 12 سالگی در یک کارخانه مشغول به کار شدم. من رفتم تا یک کشور دیگر را از نزدیک ببینم. به نظرم این کار خیلی هیجان انگیز آمد، اما خب در نهایت فاجعه‌ای بیش نبود.»  این ماجرای زندگی خالد محمود بود؛ همان ماجرایی که خالد روزی دوست داشت برای تماشای آن به سینما برود. 



تاریخ انتشار: ۲۰ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۱:۱۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: روز نو]
[مشاهده در: www.roozno.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن