واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایلام: سایت خبری ویرا - مهرزاد میرزایی- جایزه اسکار بهترین موسیقی سال 2000 را فیلم ویولن قرمز از آن خود کرد. فیلمی محصول کانادا و به کارگردانی فرانسوا جیرارد. تکلیف موسیقی فیلم مشخص است نه فقط به خاطر جایزه اسکار بلکه نام فیلم هم می تواند برای کسانی که فیلم را ندیده اند نشانه ای باشد ازینکه موسیقی جزء لاینفک این فیلم است. اما در اینجا می خواهم نگاهی کوتاه داشته باشیم به فیلمنامه فیلم و یک نکته مغفول. فیلمنامه از جایی شروع می شود که یک ویولن ساز ایتالیایی قرن هفدهم (نیکولا بوزوتی) منتظر تولد بچه اش است. مادر بچه (آنا) نگران است که شاید سن او برای این زایمان مناسب نباشد. نیکولا بوزوتی می خواهد پسرش موزیسین بزرگی شود. آنا از پیشخدمتشان که فالگیر است می خواهد فال بچه را بگیرد. او نمی تواند برای کسی که هنوز به دنیا نیامده فال بگیرد اما فال آنا را می گیرد. آنچه که فالگیر می گوید ظاهرا غلط از آب در می آید چرا که در همان ابتدا پیش بینی کرده آنا عمر درازی خواهد داشت و آنا و بچه اش سر زایمان می میرند. بوزوتی ویولونی را که برای پسر به دنیا نیامده اش ساخته بود با خون آنا رنگ می کند. (قلم مو را هم از موی آنا می سازد) و ما قرار است سرنوشت این ویولن را در طول فیلم ببینیم و می بینیم که پیش گویی های فالگیر همه درست از آب در می آیند اما نه برای آنا یا بچه اش که برای ویولن قرمز . ویولن قرمز به مرکز نگهداری بچه های یتیم در اتریش اهدا می شود و در آنجا به دست کودکی خردسال با نبوغ غریزی و مهارت استثنایی در ویولن زدن می افتد. د رخلال این اپیزود که در وین می گذرد با اوضاع اجتماعی و موسیقایی این شهر آشنا می شویم . کودک در اثر ایست قلبی می میرد و ویولن را با او دفن می کنند که در بهشت هم ویولن بنوازد. اپیزود دوم در آکسفورد می گذرد. یک موزیسین عاشق و جوان سرنوشت غریبی پیدا می کند . عاشق شدن، جدایی معشوقه، خیانت عاشق، برگشت معشوقه، خودکشی عاشق و در این میان همان ویولون قرمز که قبلا دفن شده بود در این زد و خورد پیش آمده دوباره به شکلی غریبانه کشته می شود. اینکه چگونه ویولونی که در وین دفن شده به آکسفورد رسیده دلیلی منطقی دارد. کسانی هستند که قبرها را نبش می کنند و به اموال مردکان دست درازی می کنند و در واقع دزدی می کنند. ویولن ازین طریق به آکسفورد رسیده و حالا پیشخدمت چینی نوازنده انگلیسی لاشه ویولن را به چین می برد تا سر از شانگهای درآورد و جنایات حزب کمونییست را ببینیم و مخالفتشان را با موسیقی غربی و هر کالای غربی. ویولونی که در ایتالیا ساخته شده و در اتریش دفن شده و در انگلستان کشته شده اکنون سرنوشتی سیاسی پیدا می کند و نهایتا سوزانده می شود! اما باز هم در کش و قوسی داستانی این بار به کانادا می رسد. در یک حراجی به یک کلکسیونر پولدار فروخته می شود اما نسخه کپی با نسخه اصل جابجا می شود و این داستان ادامه دارد... . فرم انتخاب شده برای روایت داستان این ظرفیت و کشش را دارد که به مسایل مختلف بپردازد و همینجاست که مهارت یا بی مهارتی نویسنده مشخص می شود. این داستان می توانست سر از هر جایی در بیاورد مثلا ایران . فرض کنید مثلا همین اتفاق می افتاد نویسنده می بایست ار انبوه اتفاقات اجتماعی سیاسی صدها سال اخیر ایران یکی را به عنوان پس زمینه اتفاقات انتخاب می کرد. کدام یک را؟ باید دلیلی برای انتخاب می داشت. ویولن قرمز سر از جاهای مختلفی در می آورد. خط ربط این اتفاقات فقط خود ویولن است و نه چیز دیگر. مثلا از دل اتفاقات قرار نبوده مثلا بیکاری یا فقر یا عشق یا صلح یا دیکتاتوری یا هرچیز دیگر نشان داده شود. خفقان سیاسی چین را می بینیم اما این داستان فیلم نیست. اتفاقات عاشقانه انگلیس هم داستان فیلم نیست تقلب در حراجی کانادا و وضعیت یتیمخانه های اتریش هم موضوع فیلم نیست. موضوع فیلم سرنوشت ویولن قرمز و به یک معنا عشق به موسیقی است. سرنوشتی که نمیدانیم نسبتش با واقعیت چیست. هیچ نشانه ای از واقعی بودن داستان وجود ندارد و اگر داستان واقعی نیست پس دست نویسنده باز بوده و بهترین استفاده ای که کرده است این بوده که عشق ویولن ساز را در گذر تاریخ و در پهنه جغرافیاها نشان داده. آیا این کافی است؟
یکشنبه ، ۱۵فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایلام]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]