تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):رجب نام نهرى است در بهشت از شير سفيدتر و از عسل شيرين‏تر هركس يك روز از ماه رجب ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845357480




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطره ای تلخ تر از رحلت امام(ره)/ سال اول جنگ نابرابرترین سال های نبرد بود/ ما نه بر سر خاک بلکه به خاطر حفظ انقلاب اسلامی جنگیدیم


واضح آرشیو وب فارسی:آناج: نعلبندی پور گفت: خیلی از اسراء امید به این داشتند که روزی آزاد می شوند و دوباره به دیدار امام می روند اما با خبر رحلت امام، این امیدمان نا امید شد اما تلخ تر از آن ماجرای تعداد اسرایی بود که موقع بازگشت از فاو گرفتار شدند.گروه فرهنگ پایداری آناج:  باید پای صحبت هایشان بنشینی و بی واسطه از زبان خودشان بشنوی که اسارت یعنی چه وگرنه خواندن در کتاب ها هرگز نمی گذارد این باور در من و توِ نسل سومی شکل بگیرد که ده سال دور از وطن در بدترین شرایط زندگی کردن و همچنان بر روی آرمان و اعتقادات استوار یعنی چه؟! چه آنکه ما فرزندان نسل رفاه و آرامشی هستیم که بهایی به عظمت خون پدرانمان داشته است. مجالی دیگر فراهم شد تا هم سخن با یکی از آزادگان دوران پر افتخار دفاع مقدس شویم. از همان نوجوان های دهه ی پنجاه که گذشت ایام و روح ملکوتی امام خمینی (ره) آنها را خیلی زود به جرگه ی مردان فهمیده رساند و طلایه دار عرصه ی ایثار و مجاهدت نمود. «اصغر نعلبندی پور» یکی از همان رزمندگانی که با اراده ای پولادین 9 سال در اردوگاه های عراق مبلغ فرهنگ ناب اسلامی ایران در دل دشمن شد. آناج: از خودتان بگویید؛ چطور شد که نوجوان 15 ساله با انقلاب اسلامی و امام خمینی (ره) آشنا شد؟ دوران نوجوانی ام در پایگاه های مساجد گذشت و همین حضور زمینه را برای آشنایی با امام خمینی و آرمان های انقلاب اسلامی فراهم کرد؛ می شود گفت از سال 56 در بطن جریان های انقلابی تبریز قرار داشتم و پس از شکل گیری بسیج نیز همزمان در دوره های مربوط به آن شرکت کردم و از سال 59 وارد سپاه شدم. آناج: از روزهای انقلاب بفرمایید؛ زمانی که واقعه ی نوزدهم دی ماه در قم اتفاق افتاد، برادر من نیز در قم بود، به همین دلیل پدرم نسبت به وضعیت او مدام نگران می شد. شبانه به طرف قم راه افتادیم. البته ایشان از وضعیت ملتهب آنجا اطلاعی نداشت. من هم تا نزدیکی تهران حرفی در این باره نزدم. اما بعد اشاره ای کردم که در قم گویا اتفاقاتی افتاده و شهر شلوغ شده است؛ وقتی به قم رسیدیم خیابان ها پر از تانک و تفنگ و مامور بود! بلافاصله به خانه ی خواهرم در قم رفته و تازه متوجه شدیم برادرم به اطراف قم فرار کرده است که بعدا دوستانش خبر آمدن ما را به او دادند و وی برگشت. رابط اعلامیه های قم و تبریز در روزهای پر التهاب انقلاب موقع برگشت شهید توانا را دیدیم که با محموله ای از اعلامیه های مراجع، علما و نوارهایی به دیدن ما آمده است. بخشی از آن ها را جهت پخش در تبریز به ما داد و ما پس از رسیدن در تبریز آن ها را تکثیر و پخش کردیم. این ارتباط تا ماجرای 29 بهمن تبریز ادامه پیدا کرد و هرچه اعلامیه و نوار به دستمان می رسید در تبریز پخش می کردیم. یک روز بین مردم شایع شد که می گویند اگر روز شنبه بازار بسته شود، آن را به آتش می کشیم و مبادا روز 29 بهمن از خانه ها بیرون بیایید. اما مردم تصمیم خود را گرفتند و روز 29 بهمن به خیابان ها آمدند و حادثه ای به وقوع پیوست که روند پیروزی انقلاب اسلامی را سرعت بخشید؛ این فعالیت ها مقدمه ای بود برای حضور در صحنه های سال 57 و پیروزی انقلاب. آناج: از اولین اعزام خود بگویید، چند سال داشتید؟ اسفند ماه 59 وقتی که 18 سال بیشتر سن نداشتم، اعزام شدم. آن روزها حال و هوای کشور نیز گونه ای دیگر بود و با وجود شخصیت امام تغییر و تحول عجیبی در جامعه و در افراد ایجاد شده و مرگ معنای خود را از دست داده بود. وقوع انقلاب مردم را به یک بالندگی و رشد عمیق رسانده بود که منجر به نقش آفرینی آنان در عرصه دفاع مقدس شد. آناج: چه عاملی منجر به این شده بود که جوانان از مرگ هراسی نداشته باشند؟ آنچه یک رزمنده ی انقلابی را به این مرحله رسانده بود که بدون هراس از مرگ به میدان بیاید، قدرت ایمان و همچنین رهبری بود که انسان ها را به اسلام واقعی سوق می داد؛ یعنی رهبری که علاوه بر ظهور و بروز شئونات اسلامی، عظمت تاریخی اسلام در زمینه های اجتماعی، سیاسی و غیر فردی را نیز به نمایش گذاشت و آن را در تاریخ معاصر برجسته کرد. ملت ایران آماده بود که برای اعتلای کلمه الله تمام قد وارد صحنه شود با اینکه می دانستند اگر وارد این میدان بشوند ممکن است جان خود را هم از دست بدهند. یعنی بی خبر و نا آگاه این کار را انجام نمی دادند بلکه می دیدند که در طول تاریخ بین جبهه حق و باطل چه ها گذشته است. لذا هدفشان را مهمتر از جان و بالاتر از مرگ می پنداشتند و به این باور رسیده بودند که مقصد اصلی اعتلای کلمه الله و دین اسلام است. اگر با این نگاه و با این رویکرد به موضوع بنگریم تمام اتفاقات و وقایع برایمان تبیین می شود. من و هرکسی هم که به جبهه اعزام می شد همین نگاه را داشت و از مرگ نمی ترسید. انقلاب اسلامی برای تحقق جامعه ی الهی به وجود آمده است انقلاب اسلامی برای تحقق جامعه ی الهی به وجود آمده است و جامعه ی الهی همان جامعه ای است که بزرگترین انسان ها، یعنی ائمه اطهار(ع)، برای تحقق آن هست و نیست خود را پای کار آورده و فدا کردند. وقتی پیشوایان و امامان ما این کار را کردند پس ما چرا نکنیم؟! اگر ایشان الگوی ما هستند پس برای رفتن به میدان، چه جای تردید است؟! وقتی امام معصوم(ع) در این مسیر همه دار و ندارش را فدا می کند، پس برای من که یک فرد عادی هستم، حجت تمام است. زمانی که انقلاب اسلامی با هجوم و تجاوز بعثیان مواجه شد، عرصه ی دفاع مقدس و دفاع و جان فشانی ملت ایران طبیعی ترین انتظاری بود که تحقق یافت. آناج: دفاع مقدس و جنگ در کشور ما چه ویژگی های شاخصی داشت؟ تا نیمه ی اول سال 60 با شکلی از صحنه ی درگیری مواجه بودیم؛ به طوری که دشمن در موضع تهاجمی قرار داشت چرا که با تمام توان، قدرت و با پشتوانه ی بسیاری از کشورهای جهان به ما تجاوز کرده بود و می بینیم در این مدت تعداد عملیات های رزمندگان اسلام محدود بوده و بیشتر در موضع دفاعی قرار داشتند. سال اول جنگ نابرابرترین سال های نبرد می توان گفت نابرابرترین قسمت جنگ همین یک سال اول بود که ما از حداقل امکانات نیز برخوردار نبودیم. به طوری که تا آخر سال 59، هر که به جبهه می رفت در بهترین حالت، یک ژ3 به او می دادند. اما بعدها توانستند برخی غنایم را از عراقی ها بگیرند و ایران خود نیز به جبهه کلاشینکف وارد کرد و به تدریج تجهیزات جنگی ما به روز تر شد. یکی از ابتکارات امام این بود که در برابر تلاش های کسانی که می خواستند ارتش منحل شود، مقاومت کرد و فرمود همان ارتش از هم پاشیده باید پا برجا بماند و سازمان خود را حفظ کند. علاوه بر ازهم پاشیدگی ارتش، سپاه نیز نهادی تازه شکل یافته و هنوز جاپای خود را محکم نکرده بود و تجهیزات هم نداشت. حال تصور کنید در این وضعیت خیانت های داخلی چه بر سر کشور می آورد! مردم ایران آگاهانه در جنگ حضور یافتند در یکسال اول جنگ هر زمان که سپاه می خواست عملیات کند و هرگاه درخواست تجهیزات می کرد، فرمانده کل قوا (بنی صدر) مانع می شد و اجازه ی تجهیز سپاه را نمی داد. علیرغم همه ی این محدودیت ها و خیانت ها ملت ایران مقاومت کرد و پای ولایت ایستاد و بالاخره موضع خود را به تهاجمی تغییر داد. این بار دشمن برای اینکه بتواند در برابر نیروهای جمهوری اسلامی ایران بایستد موضع دفاعی به خود گرفت. هرچه موضع ایران هجومی تر و عملیات ها گسترده تر می شد، دشمن خطوط خود را پیچیده تر می کرد. ملت ایران با نیت خالص، با تمام توان و با قدرت ایمان و اعتقاد در صحنه حضور پیدا کرد و خداوند متعال نیز به حضورشان برکت داد تا مقاومتشان به نتیجه رسید. آناج: در کدام عملیات ها حضور داشتید و چطور شد که به دست دشمن اسیر شدید؟ در سال 60 اعلام بسیج عمومی کردند که آن زمان آیت الله مشگینی امام جمعه تبریز بود و در نماز جمعه اعلام کرد هرکس داوطلب اعزام به جبهه است، اقدام کند. پس از اعلام این خبر، سه گردان به صورت سازماندهی شده، در آبان سال 60 به جبهه های کردستان، سرپل ذهاب و گیلان غرب اعزام شدند. من نیز جزء اعزامی ها بودم و هنگام حرکت از تبریز مرا به عنوان معاون فرمانده گردان معرفی کردند و همین اعزام به اسارت منتهی شد. من در سه عملیات شرکت کردم که یکی از آن ها اصلی و دو عملیات هم ایضایی بود. اولین عملیاتی که در آن شرکت کردم، مرحله دوم عملیات "یامهدی(عج) ادرکنی" که در 31 اردیبهشت سال 60 انجام گرفت. عملیات کرخه کور/ کرخه نور(اصلاح شود) ، اوایل مرداد ماه سال 60 و عملیات شهید مدنی در 27 شهریور ماه در سوسنگرد، عملیات های ایذایی بودند که من در آن ها شرکت کردم. البته یک عملیات ایذایی دیگر در منطقه آبادان انجام گرفت؛ ما در سوسنگرد مستقر بودیم و نیروهای متجاوز بعثی در سوسنگرد یک تیپ مکانیزه داشتند که برای جلوگیری از پیشرفت این تیپ به سمت آبادان، عملیات کردیم و هدف عمده ما از این عملیات این بود که تیپ عراق را مشغول کنیم که عملیات آزاد سازی آبادان با موفقیت انجام بگیرد؛ ما به هدف رسیدیم و آبادان هم آزاد شد. پس از عملیات فوق، بسیج عمومی اعلام شد و من هم به منطقه گیلان غرب اعزام شدم و در عملیات مطلع فجر که بیستم آذرماه سال 60 صورت گرفت، اسیر متجاوزان شدم. آناج: غیر از شما برادرانتان هم در جبهه بودند؟ برادر بزرگم احمد نعلبندی زمان انقلاب شهید شد. او در سال 53 در قم مشغول تحصیل بود و طلبگی می خواند. در 22 بهمن سال 57 در تهران انقلاب پیروز شد و اما درگیری ها در تبریز در 23 بهمن آغاز شد! این هنگام برادر من داشت از تهران به تبریز می آمد اما به دلیل اینکه راه مستقیم تهران به تبریز بسته بود از راه سنندج و سقز آمدند. اما ساواک در منطقه بوکان راه را بر آنان بسته و او را که در لباس طلبگی بود، شهید کردند. در واقع برادر من شهید 24 بهمن سال 57 است. آناج: آیا پدر مادرتان که یکی از فرزندانشان را در انقلاب از دست داده بودند، مانع رفتن شما به جبهه نشدند؟ اتفاقا پدر من بیشتر از ما پای کار انقلاب بود و در واقعه ی 29 بهمن تبریز او را که در شلوغ ترین قسمت شهر بود، به زور از دل حادثه بیرون کشیدم. او با اینکه پیر بود و با عصا راه می رفت اما باز هم در عرصه های مختلف حضور می یافت. پدر و مادر من چنین اعتقاداتی داشتند و نه تنها مانع من نشدند بلکه من در بستری که آن ها برایم فراهم کردند، توفیق حضور در جبهه را یافتم. آناج: از 20 آذر ماه سال 60 تعریف کنید، از روز اسارتتان: عملیات مطلع فجر بعد از عملیات آزاد سازی بستان، اولین عملیات گسترده در منطقه غرب برای آزادسازی بود. دشمن در تپه های مشرف به گیلان غرب مستقر بود و ما می خواستیم در این عملیات دشمن را از تپه ها عقب برانیم تا گیلان غرب را از دید آنها و تیررس مستقیم شان خارج کنیم. علاوه بر ما، بسیجیان دیگر استان ها و تیپ ذولفقار ارتش نیز در عملیات حضور داشتند. قرار بود شب جمعه محورهای تعیین شده را پاکسازی کنیم اما موفق نشدیم و به محاصره دشمن افتادیم. همان روز مطلع شدیم که آیت الله دستغیب نیز در نماز جمعه شهید شده اند. ما حدود پنج روز در محاصره ماندیم و روزها مخفی می شدیم و شبها حرکت می کردیم؛ شب آخر مسیری پیدا کردیم که از محاصره خارج شویم اما وقتی چهارمین نفر داشت از خط عراق رد می شد، دیدند چهار نفری که رد شده بودند به خط ایران برگشتند اما ما را محاصره و آتش باران کردند که عده ای شهید و برخی هم زخمی شدند؛ این طور شد که ما هم اسیر شدیم. آناج: چند روزی را که در محاصره بودید، آب و غذایتان چگونه تامین می شد؟ ما دقیقا پشت خط نیروهای بعثی بودیم و به صورت کاملا مخفی آن هم شبانه حرکت می کردیم. روز آخر "دوشان فندقی" پیدا کردیم که هر روز برای هر نفر دو عدد می رسید و ما پنج روز محاصره را از همین ها تغذیه می کردیم. روز سوم نیز باران بارید و ما سه قمقمه از آب باران را جمع کردیم و در این روزها از همین آب استفاده کردیم در حالی که 36 نفر بودیم. روز آخر از میان 36 نفر که عده ای شهید شده بودند ما 11 نفر اسیر شدیم. آناج: آیا فکر می کردید که روزی اسیر شوید؟ درست است که جبهه واقعه های مختلفی مثل شهادت، اسارت و جانبازی داشت، اما من هیچ وقت به اسارت فکر نمی کردم. من در طول حضورم در جبهه، بخصوص در سوسنگرد، شرایط سخت تری را تجربه کرده بودم، اما این بار در جایی محاصره شدیم که امکان خروج از محاصره را نداشتیم. به هرحال یک رزمنده وقتی پا به میدان جنگ می گذارد می داند که احتمال، شهید شدن، زخمی شدن، اسیر شدن و یا جانباز شدن هم وجود دارد. آناج: آیا عراقی ها توانستند هویت شما را شناسایی کنند؟ در عملیات مطلع الفجر، ما با نیروهای تیپ ذولفقار ادغام شده بودیم و از همدیگر نیز چندان شناختی نداشتیم و با دوستان خود نیز قرار گذاشته بودیم به هیچ وجه به همدیگر آشنایی ندهیم و در بازجویی ها نیز مقاومت کنیم تا آن ها به مطلوبشان نرسند. بنابراین برخی خود را سرباز و بعضی هم بسیجی معرفی کردند و عراقی ها هم با این اطلاعات محدود نتوانستند هویت بچه ها را شناسایی کنند و به اطلاعات به دردبخوری دست یابند. آناج: شما را چگونه و به کدام منطقه بردند؟ پس از اینکه ما را گرفتند به طور شدید مورد ضرب و شتم قرار داده و دستانمان را با سیم تلفن از پشت بستند. ما که در پنج روز دنبال راهی برای خروج از مسیر محاصره بودیم، به مقر فرماندهی عراقی ها رسیده بودیم که وقتی ما را گرفتند ابتدا به آنجا بردند و بازجویی اولیه انجام شد. فرماندهی که آنجا نشسته بود عراقی نبود؛ زبان او انگلیسی بود و حرف های ما را برای او ترجمه می کردند. وقتی نتوانستند اطلاعاتی از ما بگیرند، سوار ماشینمان کرده و به خط مرزی بردند؛ در مرز خسروی روستایی بود که عراقی ها آنجا را تبدیل به پایگاه خط دوم کرده بودند، یک شب ما را آنجا بازداشت کردند و صبح به منطقه خانقین و بغداد بردند. در خانقین نیز از ما بازجویی و طبق روش همیشگی شان با کتک و شکنجه پذیرایی کردند؛ جالب تر اینکه در دیوار های اردوگاه نیز نوشته بودند شما میهمانان ما هستید! فرهنگ بعثی ایجاب می کرد که از میهمان با کتک پذیرایی کنند. پس از خانقین ما را به بغداد بردند و حدود دوازده روز در بازداشتگاه وزارت دفاع نگه داشتند و از آنجا به اردوگاه الانبار که نزدیکی شهر رمادی بود، انتقال دادند. بعد از گذشت نه ماه ما را به موصل منتقل کردند و تا آخر 9 سال هم همانجا ماندیم. آناج: در طول نه سال چه چیزی موجب صبر و استقامت شما می شد؟ در بغداد اتاق هایی به ابعاد 3*3 داشتند که 12 روز، شبانه روز 45 نفر را که من هم جزئی از ایشان بودم، در آن اتاق زندانی کردند! سختی های این چنین و خیلی بدتر از آن در دوران اسارت وجود داشت اما به قول امام که فرمود: جنگ بیست سال هم طول بکشد ما ایستاده ایم؛ آماده بودیم که در برابر همه ی سختی ها بر عقیده و مسلک خود باقی بمانیم. ما در روزهای بسیار سخت زندان بغداد، در گرمای تن سوز، پر از شپش، اهانت های عراقی ها، نبود آب و غذا و محدودیت های دیگر، ناخودآگاه این سوال به ذهن می رسید که آخرش به کجا ختم خواهد شد؟! پاسخی که برای سوال خود داشتیم همان جمله ی امام بود و یقین داشتیم هر کلمه ی امام از روی حکمت است و اگر به واقع جنگ و اسارت بیست سال هم طول می کشید ما ایستادگی می کردیم. علاوه بر این همانطور که می دانیم ملت ایران مشهور به پیروی از ائمه معصومین(ع) هستند و به سختی هایی که آن بزرگواران در راه دین متحمل شده اند آگاهی دارند؛ نمونه بارز آن امام صادق(ع) است که عمرشان را در زندان های ظالمین سپری نمودند. زحماتی که ما کشیدیم در مقایسه با زحماتی که ایشان کشیدند، خیلی ناچیز است. این ها همه ما را صبر و تسکین می داد و موجب می شد پای آرمان هایمان استوار و ثابت قدم بمانیم. آناج: هیچ وقت از شرایط پیش آمده نزد خداوند گلایه نکردید؟ رفتار انسان نشأت گرفته از باورهای اوست؛ اگر کسی با شعور در این مسیر قدم بردارد، همه چیز برایش حل شده است و شکوه و گلایه معنی ندارد اما در این میان افرادی هم بودند که با شور وارد میدان شدند و در بنیان اعتقاداتشان نوعی ضعف داشتند؛ اینها وسط راه خسته می شدند و پای باورهایشان لنگ می زد. البته تحولی که انقلاب اسلامی در انسان ها به وجود آمد بزرگتر از آن است که بتوان آن را بیان کرد. تاریخچه ی رزمندگان نیاز به بازخوانی دارد و باید گفت از انسان هایی که بسیار متحول شده اند در حالی که در گذشته ی آنان هیچ نقطه سفیدی وجود نداشت اما با تاثیرپذیری از انقلاب عاقبت به خیر شدند. کسی که اعتقاد کامل داشته باشد با عنایت و توفیق خداوند در سختی ها خود را نمی بازد و خداوند نیز به عمرش برکت می بخشد. قطعا این فرق خواهد داشت با کسی که بدون آگاهی کافی و صرفا از روی شور وارد صحنه شده است. اینها هرچند قدری متحول شده بودند اما تحولشان عمقی نبود. آناج: تلخ ترین و شیرین ترین خاطره تان را تعریف کنید: خاطره ای تلخ تر از رحلت امام(ره) هرچند رحلت امام(ره) خیلی غم انگیز بود اما در اعتقادات ما هر انسانی روزی می میرد، مهم راهی است که قوام می یابد. آنچه موجب غصه ی ما می شد این بود که خیلی از اسراء امید به این داشتند که روز آزاد می شوند و دوباره به دیدار امام می روند اما با خبر رحلت امام، این امیدمان نا امید شد. تلخی این حادثه به جای خود اما یکی از تلخ ترین خاطره من در دوران اسارت جریان فاو بود؛ تعداد اسرایی که موقع بازگشت از فاو گرفتار شدند بیش از تعداد اسرایی است که در طول هشت سال جنگ اسیر شدند! وقتی می دیدیم که دسته دسته اسیر به اردوگاه می آورند، با خود می گفتیم مگر در ایران چه خبر است که این همه اسیر می آورند! من تلخی این ماجرا را هنوز هم احساس می کنم. روایت شیرین آزادی ... اگر بخواهم در مورد شیرین ترین خاطره نیز صحبت کنم باید بگویم همه ی همدلی هایی که بین اسراء جریان داشت خیلی شیرین و خیلی نایاب بود؛ یعنی مثل آن جای دیگر پیدا نمی شود. اما خبر آزادی برای ما خیلی شیرین بود؛ چون علاوه بر حس پایان همه ی سختی های اسارت، شکنجه های روحی بعثیان داشت تمام می شد. زمانی که مبادله ی اسراء مطرح شد بعثی ها ما را سوار اتوبوس می کردند و جایی نزدیکی مرز می بردند که منتظر باشید ایرانی ها می رسند و شما را مبادله می کنیم، ما خوشحال می شدیم اما ساعت ها منتظر می نشستیم و خبری نمی شد؛ می گفتند باید برگردید چون ایران شما را قبول نکرد! بارها این کار را تکرار کردند و هر بار روحیه ی ما بسیار تخریب می شد و از نظر روحی فشار زیادی متحمل می شدیم. برای همین وقتی خبر آزادی مان را از صلیب سرخ شنیدیم، باور کردیم و بسیار خوشحال بودیم. ماموران صلیب سرخ به اردوگاه ما آمدند و یک به یک اسامی را خواندند و از همه تائیدیه گرفتند که آیا دوست دارید به ایران برگردید یا خیر. پس از اخذ تائیدیه ، عصر روز پنجشنبه، 25 مرداد ما را سوار اتوبوس کرده به بغداد بردند. وقتی هم از بغداد سوار قطارمان کردند رفتار بعثیان قدری متفاوت شده بود؛ نصف شب برایمان لباس تمیز آوردند. اما دشمن ما واقعا احمق بود چون در سه روز آخری که داشتیم به ایران می آمدیم به ما هیچ آب و غذایی ندادند؛ پس از سه روز که به خانقین رسیدیم یک تراکتور هندوانه آوردند! به هرحال خاطره بازگشت به وطن شیرین ترین خاطره ای بود که طول نه سال اسارت تجربه کردم. آناج: کاری کرده بودید که شکنجه تان بکنند؟ شکنجه در همه حال یک آیتم عادی بود و به هربهانه ای اتفاق می افتاد. عراقی که خود را مسلمان معرفی می کرد، نماز را برای اسراء ممنوع کرده بودند! به خاطر نماز خواندن آن ها را زندانی و شکنجه می کردند؛ وقتی صدای قاری قرآن را می شنیدند شروع به فحّاشی می کردند؛ وقتی صدای اذان می شنیدند، اذان گو را می گرفتند و به او دستگاه شکنجه برقی وصل می کردند. این ها و خیلی از وقایع دیگر هر روز در اردوگاه اتفاق می افتاد و کسی هم ایمن نبود؛ به طوری که نفری از اسراء نبود مگر اینکه بازداشتگاه انفرادی و شکنجه های شدید را چشیده بود که من هم از این قاعده بعثی ها مستثنی نبودم. آناج: چطور و چه موقع با خانواده تان ارتباط برقرار کردید و اسارت خود را به ایشان خبر دادید؟ آخر دی ماه سال 60 به خانواده ی خود نامه نوشتم که در اردیبهشت 61 به دستشان رسید و فهمیدند من زنده ام. هر دو سه ماه یکبار مامور صلیب می آمد نامه های ما را می برد و یا نامه هایی را که خانواده مان می فرستادند به دستمان می رساند. در سال 64 که منافقان در عراق مستقر شدند، در خصوص نگهداری اسراء به عراقی ها مشاوره دادند و از آن پس نامه نگاری های ما را محدود تر کردند و دیر به دیر می توانستیم نامه بنویسیم یا دریافت کنیم. آن ها به فرهنگ ما آشنایی داشتند و اگر مطلبی کنایه دار می نوشتیم نامه هایمان را سانسور می کردند. محدودیت تا حدی زیاد شد که سالی دو بار می توانستیم نامه نگاری کنیم. اسراء در محیط اسارت یکی از قربانیان رفتارهای جنایتکارانه منافقین بودند. آناج: به نظر شما کدام بعد از اسارت هنوز به تصویر کشیده نشده است؟ ما باید به این حقیقت برسیم که جنگ ما با متجاوزین بعثی بر سر خاک نبود، بلکه آنها برای جلوگیری از گسترش انقلاب اسلامی جنگ را به ما تحمیل کردند که این واقعیت با اسناد و مدارک موجود ثابت شده است. ما نه بر سر خاک بلکه به خاطر حفظ انقلاب اسلامی جنگیدیم ما به خاطر انقلاب اسلامی و باورها و فرهنگ دینی خود وارد صحنه ی دفاع مقدس شدیم. در محیط اسارت نیز دشمن سعی می کرد رزمنده ی اسلامی را نسبت به آرمان ها و فرهنگ دینی متزلزل کند؛ لذا مقاومتی که یک اسیر می کرد، مقاومت در راه آرمان ها بود. آنها علناً می گفتند آنقدر فیلم ها و آهنگ های مبتذل برایتان پخش می کنیم که شما رقاص شوید! زمانی فیلم های ویدئویی پخش می کردند اما وقتی دیدند موفق نمی شوند، به ازای دو آسایشگاه یک تلویزیون آوردند که صبح تا شب ترانه ی خوانندگان را پخش می کرد. اما افراد رزمنده حتی برخورد چشمی با تلویزیون را حرام کرده بودند. تا زمانی که ما چنین سلاح فرهنگی و دینی داریم به راحتی می توانیم با تهاجمات شبکه های ماهواره ای و غیره مقابله کنیم. ما این تجربه را داریم و وقتی دیدیم یک تصویر با هدف ایجاد تزلزل در باورهای من پخش می شود، دیدن آن را برای خودمان حرام کردیم. ما باید در برابر برنامه های هویت زدایی دشمن برای خودمان برنامه های حفظ هویت تعیین کنیم. بنابراین جنگ ما با دشمن در دفاع مقدس جنگ فرهنگی بود و هنگام اسارت و در اردوگاه های اسراء نیز ادامه داشت. کارهایی که در اسارت با ما کردند، شکنجه ها و گرسنگی ها و اهانت هایی که تحمل کردیم، نه در عقیده ما تزلزل ایجاد کرد نه جانمان را گرفت بلکه هویت و ماهیت طرف مقابل را آشکار کرد. و اگر امروز می خواهیم خودمان را معرفی کنیم باید به کرده هایمان معرفی کنیم و اگر می خواهیم دشمن را بشناسانیم باید کرده هایش را بیان کنیم تا همه به ماهیت پلیدش پی ببرند. گفت وگو از: رویا سلمانی


شنبه ، ۷فروردین۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آناج]
[مشاهده در: www.anaj.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن