واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: پنجشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۲:۲۸
بیجار، دیاری که با قامتی برافراشته در دل زاگرس پنجه بر آسمان میکشد و اینجا بیشتر از هر جای دیگری میتوانی به عرش نزدیک شوی. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، منطقه کردستان، اینجا بام ایران است، شهری که گویا در گلوگاه آتشفشان بنا نهاده شده، بر شیب درههای ملایم و در حصر کوه های بلند؛ اینجا خبری از گرما نیست، عمر تابستان در گروس کوتاه است و برف و باد الفت دیرینهای دارند با کوچه های شهر. شهری که با طرح و نقش و تار و پود و گره بنا نهاده شده است، طرح و نقشی که مردان این سرزمین از روح خود بر آن دمیدهاند و تار و پودی که شیرزنان این سامان با دستان خود آن را گره زدهاند تا در این نقطه از جهان هستی فرشی گسترده باشند به درازای تاریخ و تمدن بشری. شهری که بزرگ مردانی همچون «امیرنظام گروسی»، «فاضل خان گروسی»، «امیرتومان گروسی»، «آیت الله شیخ فاضل گروسی»، «شهید دریابان بایندر» و دکتر «عزت الله ریاضی» را در دل خود پرورانده است؛ شهری که نامهایی همچون «اَبدَدان»، «زرین کمر»، «بیدزار» داشته و هم اکنون «بیجار» میخوانندش. اینجا بیجار است، شهر مردان و زنان آرام و پرتلاش، دیار مردمان فرهیخته و مبادی آداب؛ اینجا هم فرش را داری هم عرش را، فرشی که نگارگرانش چنان هنرمندانه تصویر گل و بلبل و طبیعت را در آن با هم آمیختهاند که هر بینندهای گام بر آن گذارد بهشت را زیر پای خود به نظاره مینشیند و طبیعتی که گوشه گوشه آن الهام بخش مردمان این دیار است. از میان شهر که به اطراف مینگری در سمت جنوب، کوه «بادامستان» را به سان اژدهایی خفته میبینی که گویا از شهر محافظت میکند تا مبادا گزندی به این سامان برسد؛ در غرب، گویا باد به نوازش گیسوان بانوی زیبایی مشغول است، از سمت شمال «نقاره کوب» را میشود دید، کوهی که به سان مادری دلسوز شهر را در دامن خود گرفته و با قامتی بلند شانه به شانه قزل اوزن(سپیدرود) نظارهگر عمق تاریخ است در دل درههایی بس ژرف و شگرف. از فراز نقاره کوب که به افق بنگریم تپه ماهورها، دشتهای هموار و سرسبزی را میبینیم و در امتداد آنها نگاهمان به شکافی عمیق میرسد، شکافی در دل زمین که رازها در خود نهفته دارد، «دره پادشاهان»، دره ای که وقتی آنرا میبینی ناخودآگاه دلت هوس رفتن به آن سو را دارد. به سمت دره رهسپار میشویم، از تپه ماهورها و دشتهای سرسبز عبور میکنیم و به لبه پرتگاهی مخوف میرسیم، اینجا «دره پادشاهان» است، درهای در دل منطقه حفاظت شده بیجار. از لبهی پرتگاه به پایین مینگرم، از ارتفاعی وهم برانگیز، رودخانهای خروشان دیده میشود که همیشه جاریست... قزل اوزن پیر، از آن بالا مانند مویی میماند که در پیچ و خم دره با صخره و سنگ نجوا سر داده است؛ خوب که تماشا میکنم قلهای را میبینم که در میانه دره قد علم کرده، خوب تر که مینگرم برج و باروی قلعهای قدیمی بر فراز آن قله زیبا دلربایی میکند. ژرفای دره و آسمان آبی و پرواز عقابهای طلایی چشم را نوازش میدهد، از دور گله قوچ و میشهای ارمنی که در لابلای صخرهای دوردست مشغول حرکت از مسیری صعب العبور هستند، رخ نمایان میکنند؛ نسیمی میوزد، بوی مرزه و آویشن فضا را عِطرآگین میکند. پلکهایم را روی هم میگذارم تا شمیم روح نواز گیاهان را نفس بکشم، از همهی تعلقات دنیایی رها میشوم و گوش به صدای نرم نسیم بهاری میسپارم که از لابلای علفها بر میخیزد و صورت را نوازش میکند، چه آرامش عجیبی! کمی بالاتر محیطبانی را میبینم که کولهای کوچک بر پشت دارد و با تأنی از پیچ و خم صخره بالا میآید تا به ما ملحق شود؛ پیرمرد خودش را به ما میرساند، با صدایی خسته و نفس نفس زنان خوش و بشی میکند و در کنار آتش مینشیند؛ نامش کاک محمود است، زبان فارسی را با ته لهجه کوردی صحبت میکند، به گفته خودش سالهاست که در این منطقه به شغل محیطبانی مشغول است، لباسها و کولهاش بوی علف میدهند... به کتری روی آتش که به جوش آمده مینگرد و از درون کوله اش مشتی گیاه بیرون میآورد و داخل کتری میاندازد، میپرسم چیست؟ میگوید: در زبان کوردی این گیاه را «گل کَو» مینامند، همان چای کوهی است. با دوربینش نگاهی به داخل دره میاندازد و میگوید: «این روبرو قبرستان بوده، اینجا هنوز پر از قبر است، با پا که به زمین بکوبید معلوم است که زیرش خالیست، شب هنگام اگر اینجا ماندگار شدید حتما آتش را روشن نگه دارید و مراقب باشید، اگر صدایی شنیدید بروید بالای درخت، نیمه شب گله گرازها می زنند به رودخانه؛ در این منطقه دو قلعه عظیم وجود دارد یکی همین زیر پایتان که «قلاقوره» نام دارد و دیگری در میان دره بزرگ «قمچقای» جا خوش کرده، به آن قلعه «طور» هم می گویند، حدودا 4000 سال قبل از میلاد مسیح بنا شدهاند، روزگاری برای خود کبکبه و دبدبهای داشتهاند اما حال به این روز افتادهاند؛ روبرویتان را که خوب نظاره کنید غارهای متعددی میبینید که محل استراحت گله قوچ و میش ها و گرازهاست، وقت کردید داخل یکی از غارها را ببینید، پر است از فضولات حیوانات وحشی، اینجا منطقه بکریست البته اگر شکارچیان امانش دهند.» کم کم چای کوهی(گل کو) دم کشیده و مشغول نوشیدن میشویم، عجیب عطر و طعم خوشمزهای دارد... آرام زیر لب با خود میگویم اینجا بهترین نقطه زمین است، احساس سبکی میکنم ولی گویا کاک محمود نگران است و به دوردستها خیره شده، با صدایی بغض آلود میگوید: «شکارچیها نمی گذارند این منطقه آرامش داشته باشد، هر از چندگاهی میآیند، شلیک میکنند، منطقه را ناامن کردهاند برای این زبان بستهها، خدا از آنها نگذرد.» با گوشه چشم نگاهی به چهرهاش میاندازم صورتی آفتاب خورده میبینم که نشان از یک عمر تلاش کاک محمود برای حفظ محیط زیست منطقه دارد. آرام زیر لب می گویم محیطبانی شغل سختی است، این بندگان خدا سختی زیادی میکشند، دور از خانواده، دور از تکنولوژی و پیشرفت. کاک محمود می گوید: «اگر بدانی چطور با طبیعت رفتار کنی او نیز تو را جزیی از خود میداند فقط کافیست که با آن مهربان باشی آن موقع میبینی که همه چیز خود را به پایت میریزد، طبیعت مثل مادر مهربان و سخاوتمند است، درست است که اینجا از پیشرفت و تکنولوژی خبری نیست ولی زندگی جاریست و این مهمترین طلب هر موجود زندهای بر روی زمین است.» می پرسم از او "شما که در این منطقه محیطبان هستید آیا قلعه دیگری را که در این منطقه باشد بلدید؟" میشمارد: «صلوات آباد، تپه قشلاق، شیخ بشارت، گراچقا، بابا کرم، ویس مرید، بیژنگه، برگشاد، دنگس قلا(چنگیز قلعه) قلاهوار، شیرکن شیرکش، قلاقوره، طور(قمچقای)، خان باخی، قلای بانِگ(قلعه بالا)، قلای هوسایی(قاضی قوشچی) و...؛ بیجار 29 قلعه ثبت شده در آثار ملی دارد، اینجا شهر قلعهها و تپههای باستانی است، با این همه قلاقوره و قمچقای یکی از عجیبترین، باستانیترین و رعب انگیزترین قلعههای کشور هستند.» سخنانش را ادامه میدهد: مردم این دیار از فرط بیکاری به شهرهایی همچون تهران و اطراف آن نقل مکان می کنند، کاش نمیرفتند، میماندند... لحظهای سکوت و دوباره ادامه میدهد: «اینجا جاذبههای گردشگری بسیاری دارد، با کمی تفکر میشود منطقه را به بهشت گردشگران تبدیل کرد، اینجا بهترین محل برای انجام کارهای تحقیقاتی است، همین جا گیاهان دارویی به وفور یافت میشود، حیات وحش غنی و طبیعت بکری دارد، از همه مهمتر تاریخی دارد که در هیچ کجای عالم نظیرش را نمییابی؛ اینها قابلیتهای کمی نیستند. اینجا از قدیمیترین شهرهای ایران است، اگر بر روی آن سرمایه گذاری شود براحتی بیکاری از منطقه گروس رخت بر میبندد»؛ اینها را میگوید و بر میخیزد. کاک محمود از کولهاش چند کلوخ گرد و پهن شده بیرون میآورد؛ میداند که تعجب کردهایم، با لبخندی که بر لب دارد کلوخها را به ما نشان میدهد و میگوید: «بیجاریها به این میگویند "شَلَم" (گندم تخمیر شده با شلغم و برگ مُو است)، بعد که جلوی آفتاب تند خشک شد میشود این کلوخها، بیندازید توی آبجوش بخورید، غذای آماده است. بیجاریها با نخود و قیسی میپزند، شوربای سربازان هخامنشی است، بخورید ببینید 2 هزار و 500 سال پیش غذا چه مزهای داشته، معرکه است.» گزارش از محمدامین حق بیدار، خبرنگار ایسنای کردستان انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]