واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): شهید حجت اسدی شهید پهلوشکسته مدافع حرمی است که حواله شهادت خود را شب شهادت حضرت زهرا(ع) دریافت کرد، او با شهادتش توانست جان بیش از ۴۰ زائر ناموس رواق العظمه حضرت زینب(س) را نجات دهد.تمام شهر سیا هپوش است، پرچم های عزا با زمزمه باد به خود می پیچند، آری شب شهادت قرّة العین المصطفی(ص) حضرت فاطمه زهرا(س) شب یتیمی شیعیان جهان است، تمام هیئت های مذهبی با برپایی مراسمات عزاداری در حال اثبات ارادت خود به مکسورة الضلع، دخت رسول خدا هستند. ولی در این میان شور و حال عجیبی در هیئت حسین جان قزوین برپا شده است، مجلس عزاداری شهادت مخفی القبر فاطمه زهرا(س) با سخنرانی حجت الاسلام سید مهدی خضری آغاز و با مداحی ذاکرین اهل بیت دنبال می شود، از همان لحظات نخست نبود خادم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به شدت احساس می شود. نبودش در هیئت آن هم به مدت سه هفته تا حدی برای همگان عجیب بود که نمی توانستند از کنار آن ساده بگذرند، در کنار نوای سوزناک مداحان اهل بیت سؤالی واحد در گوشه و کنار هیئت در حال زمزمه شدن است؛ "آقا حجت کجاست؟". پاسخ های مختلفی درباره چرایی نبودن "آقا حجت" می رسد که نگرانی های بیشتری را می کند، یکی می گوید برای زیارت رفته مشهد، یکی می گوید امسال همچون سال گذشته به سمت نجف رفته تا مقدمات کار را فراهم کرده و باز هم اعضای هیئت موکبی برای عزاداری حضرت زهرا(س) برپا کند ولی کسی خبر قطعی نمی دهد و نمی توان از این پاسخ ها خبر قطعی گرفت. نزدیک به دو یا سه نفر از بزرگان هیئت باخبر هستند که " آقاحجت" به کدامین سفر رفته، برخی به امید آن اند که باز هم به نجف رفته باشد تا راه را برای سایر اعضای هیئت فراهم کند، برای همین هم امیدواری در ذهن جوانان و نوجوانان بیشتر احساس می شود. شاید هیچ کس فکر نمی کرد که در آن لحظه "آقا حجت" در جمع آنان نیست و دیگر نمی توانند صدایش را در هیئت بشوند چرا که در چنین لحظه ای و در گیرودار این بحث ها "آقاحجت" از میان زمینیان رفته بود و در جنت الحسین(ع) به سر می برد. لنز دوربین را تغییر می دهیم، یک روز قبل از شهادت حضرت زهرا ــ به روایت 75 روز ــ است، " آقا حجت" پنجره اتاق خود را در زینبیه باز می کند و از پنجره ای که تنها 30 متر تا حرم بی بی زینب(س) فاصله دارد و گنبد و گلدسته های حرم حضرت زینب به وضوح قابل مشاهده است عرضی خدمت حضرت زینب می کند که دل همه را می لرزاند؛ «15 سال نوکری کردم، یک شبش را قبول کن و در شب شهادت حضرت زهرا سند شهادت را امضا کن». شاید این عبارت و نوع مناجات "آقاحجت" با ناموس رواق العظمه حضرت زینب(س) سبب تعجب هم اتاقی هایش هم شده ولی "آقا حجت" در فضای دیگری سیر می کند و نغمه های مستانه خود را زمزمه می کند، شاید هم در آن زمان 15 سال نوکری خود را مرور می کند، از آن روزهایی که با سه نفر هیئتی را تأسیس کردند تا آن روزی که هیئتش در مراسمات به سه هزار نفر شاید هم بیشتر هم می رسید. ساعت ها به سرعت در حال سپری شدن است، "آقا حجت" آخرین تماس صوتی را هم با اهل خانه برقرار می کند، شاید بغضی که در هنگام بردن اسم پسر دوم از "آقاحجت" مشاهده می شود حکایت از این دارد که آخرین بار است که اسم مجتبی بر دهانش جاری می شود. نزدیک غروب است، "آقاحجت" و دوستانش که دو روز دیگر قرار است به مناطق عملیاتی بروند متوجه یک عملیات انتحاری نزدیک حرم حضرت زینب می شوند، "آقا حجت" به سرعت به کمک مجروحان می رود ولی دقایقی بعد عامل انتحاری دوم و سوم منفجر و "آقاحجت" را به آرزوی دیرینه اش می رساند. "شهید حجت" از ناحیه پهلو، صورت و بازو مجروح می شود، مقدار ترکش ها در ناحیه پهلو به قدری مشاهده می شود که یکی از همرزمانش می گوید اگر نبود این ترکش ها به 30 تا 40 نفر اصابت می کرد، او به سوی شهادت شتافت تا بسیاری را به زندگی امیدوار کند. به قزوین برمی گردیم، خبر انفجار زینبیه در رسانه ها پخش می شود، دوستان نزدیک شهید از موضوع باخبر و با سراسیمگی در حال ارتباط با شهید هستند، از آخرین تماس نزدیک به شش ساعت می گذرد، اما خبری از "شهید حجت" نیست. اتفاقی که باید می افتاد، افتاد، حجت اسدی، کسی که شاخصه اصلی آن جهاد بود و در این زمینه در تمامی عرصه های فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی موفق بود به آرزوی دیرینه اش دست یافت و به خیل شهدای مدافع حرم پیوست. وقتی اتفاقات یک روز به صورت مجدد رصد می شود متوجه آمادگی "آقاحجت" برای شهادت می شویم، البته این اتفاقات برای یک روز و دو روز نیست بلکه مرور زمان و فعالیت های مداوم "آقاحجت" طی سالیان مختلف از "آقا حجت" شخصیتی به نام "شهید حجت" ساخت. شب می گذرد، "شهید حجت" در جنت الحسین و دوستان و آشنایان در نگرانی به سر می برند، شاید هیچ کس در قزوین به فکرش هم خطور نمی کرد که آقاحجت دیگر در هیئت حسین نخواهند خواند و او این بار در جمع شهیدان و سالار آن ها یعنی حضرت سیدالشهدا(ع) خواهد خواند. اذان صبح است، از تهران تماس گرفته و دوستان نزدیک "شهید حجت" را به تهران فرامی خوانند، آنها خبر شهادت را می شنوند و خبر به چند نفر از نزدیکان می رسد. ساعت 16 بعد از ظهر است، پیامی فوری در استان قزوین گوش به گوش و دهان به دهان می چرخد "مداح معروف قزوین به شهادت رسید"، این پیامک شوکی را در بین هیئتی های قزوین به وجود می آورد و با کمی تحقیق می توان دریافت که اسم این مداح معروف کسی به جز حجت اسدی نیست. شهر دور سر دوستان و آشنایان و تمام بچه هیئتی های قزوین می چرخد، عده ای در منزل یکی از دوستان و عده ای در یکی از حوزه های بسیج جمع می شوند، کمتر چشمی است که اشک در آن مشاهده نشود، کمتر کسی است که در حال درددل کردن با شهید حجت نباشد، کمتر کسی است که از شهید حجت گلایه نکند، چرا که با جمع رفتن به مسافرت از خصلت های بارز وی بود. گروه های مختلف جمع می شوند، سخت ترین قسمت های داستان در حال رخ دادن است، چند گروه به منزل شهید می روند تا موضوع را به همسر و فرزندانش بگویند، برادرانش از راه می رسند، از شهرهای مختلف تماس می گیرند تا تأییدیه خبر را بگیرند، همه جمع می شوند تا به پدر و مادرش خبر را بدهند، تمامی این اتفاقات به سرعت در حال رخ دادن است. عده ای شروع به گفتن خاطرات همراه با ناله و گریه می کنند و بچه هیئتی ها در هیئت حسین جان جمع می شوند تا دومین شب از عزای مادر سادات را اقامه کنند، جلسه شروع می شود و قاری قرآن، سخنران و مداح همه حیرت زده اند و بغض نمی گذارد که کار اصلی خود را انجام دهند ولی در این هیاهو صدایی فضای هیئت را زینبی تر می کند. نوای "هوای این روزای من هوای سنگره" از زبان "شهید حجت" پخش می شود و اعضای هیئت به سر و سینه می زنند اما غافل از اینکه دیگر حجتی نخواهد بود که برای آن ها از زینب و گودال و کوچه بخواند. و در انتها شهید حجتی که این بار در کنار اربابش است و کسانی که در حسرت شهادت و در حال زمزمه شعر مورد علاقه شهید هستند. میخانه را نبستند جام مرا شکستند دیگر پس از شهیدان عمرم ثمر ندارد و حال در شب شهادت حضرت زهرا ــ به روایت 95 روز ــ بار دیگر از شهیدی یاد می کنیم که مزد نوکری خود را پس از 15 سال در شب شهادت گرفت. حامد حاجیلو تسنیم
شنبه ، ۲۹اسفند۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]