تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
راهنمای انتخاب شرکت‌های معتبر باربری برای حمل مایعات در ایران
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تست‌شده و 100٪ عملی)
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1867217054
هیچ جا تحویلش نمی گرفتند
واضح آرشیو وب فارسی:آزادگان ایران: پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : برادرهایمان در موصل ۳ قدیم در زندان بودند که مرا از بغداد به اردوگاه آوردند اما آوردن من به خاطر جریان اردوگاه نبود . قبل از جریان درگیری به خاطر سخنرانیهای موصل یک قدیم ، مرا ۳ تا ۴ روز در زندان اردوگاه نگه داشتند و بعد از این مدت به بغداد فرستادند . حدود دو ماه در بغداد بودم و چندین مرتبه هم بازجویی شدم . یک روز دیدم یک ماشین آمد و به من گفتند بیا بیرون و مرا سوار این ماشین کردند . من دیدم درون ماشین همه مجروح اند و هیچ کدامشان سالم نبودند . این ماشین مامور بود که برود به اردوگاه شماره ۲ که موصل بزرگ باشد . اردوگاه بزرگ موصل که بچه های عملیات رمضان در آنجا بودند . ما هم قرار بود برویم جزء آن اردوگاه . توی ماشین هیچ کدام از این مجروحان نمی توانستند روی پای خودشان راه بروند و مرا از وزارت دفاع سوار این اتوبوس کردند و بردند دژبانی . دوباره یک ماشین دیگر آمد . این ماشین را از دژبانی ماموریت دادند برای اردوگاه موصل ۲ . من هم درون ماشین ، دائم این بچه ها را جمع و جور می کردم و با نگهبان ها و راننده صحبت می کردم . نگهبان ها می گفتند : حاجی ! ما الان شما را می بریم یک جایی که مثل بهشت است و در انجا شما را تحویل می گیرند . غذا ، آب و … هی تعریف می کردند در حالی که آنها نمی دانستند که کابل است و کتک وشکنجه . ما را با آن اتوبوس بردند موصل ۲ ، یکی یکی تحویل گرفتند . اسم مرا خواندند ، گفتند : نه . این را ما تحویل نمی گیریم . این برای ما مشکلات دارد و خرابکار است . نگهبان ها گفتند : این طور که نمی شود ، همه را تحویل بگیرید و این یکی را نه . ما چه کار کنیم ؟ گفتند : اینجا چند اردوگاه دیگر هست . این را ببرید به آن اردوگاهها ، چون ما تحویل نمی گیریم . بالاخره مرا آوردند به موصل یک قدیم . نگهبان ها آمدند و اسم مرا خواندند . آنها هم شروع کردند به داد و فریاد و فحش و دری وری که ما این را تحویل نمی گیریم . ببرید همان جا که آنها را تحویل داده اید . خیلی جار و جنجال راه انداختند . اینها می گفتند : ما که نمی توانیم ابوترابی را به آنجا ببریم . اردوگاه قبلی قبول نمی کند . شما هم قبول نمی کنید . از بغداد هم دستور نداریم . ما چه کار کنیم ؟ آنها گفتند : یک اردوگاه دیگری هم هست . این را ببرید آنجا . اینها دو مرتبه مرا سوار کردند و بردند موصل ۳ و به من گفتند : حاجی ! چه خبر است ؟ چرا این طور است ؟ و خدا خدا می کردند که اردوگاه موصل ۳ مرا تحویل بگیرد ( در موصل ۳ مرا تحویل گرفتند . ) برگرفته از کتاب « پاسیاد پسر خاک »
جمعه ، ۲۸اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آزادگان ایران]
[مشاهده در: www.badriyoon.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]
-
گوناگون
پربازدیدترینها