واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: پدران و مادران، فرزندانشان را براي رفتن به جبهه تشويق كنند
لحظه وداع، مادر و پدري، خواهر و برادري يا همسر و فرزندي، با نگاهي به اشكهاي نشسته بر گونههايشان، آنها را راهي ميدان نبرد كردند.
نویسنده : مبينا شانلو
دلهاي وابستهاي كه به خاطر رضاي خدا، ديگر قراري بر ماندن نداشتند و اينگونه بود كه مجاهدان فيسبيلالله راهي شدند. جانها هم بر كف بود و سينهها در برابر گلولهها سپر، از خوشيهاي دنياي فاني بريده بودند و در آتش و خون رقصي ميانه ميدان كردند... آنچه در پي ميآيد روايتي است كوتاه از زندگي تا شهادت روستازادهاي به نام «شهيد كاظم حسيني». كاظم در 22 تير ماه 1349 در روستاي فهرج استان يزد چشم به جهان گشود؛ روستازادهاي كه پس از تحصيل در دوره راهنمايي بنا به شرايط خانواده مجبور به ترك تحصيل و در نهايت در يك تراشكاري مشغول به كار شد. كاظم هنوز يك سالي از فعاليتش در تراشكاري نگذشته بود كه در 16 بهمن ماه سال 1366 پس از ورود به سپاه، راهي ميدان نبرد شد. او با ايمان، اخلاص و اراده قلبياش به امام خميني (ره) نداي منادي زمان را لبيك گفت و در همان اولينهاي حضورش از ناحيه شكم به شدت مجروح شد. شش ماه طول كشيد تا كاظم توانست بهبودي خود را به دست آورد. اين رزمنده دلير و خستگيناپذير، ديگر تاب ماندن نداشت و با عزمي راسخ و ارادهاي پولادين خود را به صفوف مبارزان رساند. «شهيد كاظم حسيني» در مرحله دوم عمليات بيتالمقدس 4 به عنوان تكتيرانداز شركت كرد. مدتي بعد يعني در فروردين ماه 1367 در سن 16 سالگي به آرزوي ديرينه خود يعني شهادت در راه خدا رسيد. اما پيكر مطهرش به علت حجم سنگين آتش دشمن و شرايط خاص منطقه، در خاكهاي شاخ شميران ماندگار شد. پيكر پاك كاظم پس از پنج سال، به همت نيروهاي تفحص شناسايي شد و به آغوش پاك مردم روستاي فهرج بازگشت. احمد حسيني برادر شهيد درباره شاخصههاي اخلاقي و چرايي رفتن برادرش به جهاد با كفار ميگويد: كاظم بسيار به پدر و مادر احترام ميگذاشت. اخلاق خوب و دل مهربان او همواره زبانزد خاص و عام بود. كاظم پس از شهادت جعفر خواجه حسيني شوهر خواهرمان، ديگر دليلي بر ماندن در پشت جبهه نميشناخت. به ما گفت: «من ميروم به جبهه تا اسلحه جعفر روي زمين نماند.» برادرم به همراه چند نفر از هممحليهايمان راهي شد و در عمليات بيتالمقدس 4 شركت كرد. مدتي بعد از عمليات او به همراه چند تن از همرزمانش مفقود الاثر شدند، اما 10 روز بعد از آن، يكي از هممحليهايمان زنده به خانه برگشت، به همين خاطر ما هم هنوز اميدوار بوديم كه كاظم زنده برگردد. مدتي بعد خبر مفقودالاثر شدنش تأييد شد و پنج سالي طول كشيد تا مرد مبارز خانهمان به جمع خانواده بازگردد. مادرم قبل از شهادت كاظم خواب ديده بود كه دو زن نقاب بر چهره زدهاند و هديهاي را در دامن مادرم گذاشتند، مادر همان شب به ما گفت: كاظم شهيد شده است.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۱۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۱:۴۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]