واضح آرشیو وب فارسی:هشدار نیوز: هشــدار نیــوز-کارهای من به اندازه ای وقیحانه و شرم آور است که حتی نمی توانم بسیاری از آن ها را بازگو کنم اما اکنون که با حیله همسرم این گونه پدرم را غصه دار کرده و او را به کلانتری و دادگاه کشانده ام، از خودم شرم دارم و می خواهم با گفتن حقیقت عقده های دلم را بگشایم...هشــدار نیــوز -به نقل از خراسان، دختر جوان که بغض فروخورده اش ترکیده بود در میان های های گریه به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت: ماجرای بدبختی های من به حدود 4 سال قبل برمی گردد. روزی که در پی یک عشق خیابانی با «رحمت» آشنا شدم آن روزها در اوج جوانی و نادانی قرار داشتم به طوری که هوس های خیابانی چشمانم را کور کرده بود و به چیزی جز ازدواج و رسیدن به «رحمت» نمی اندیشیدم درحالی که او همسر و 2 فرزند داشت بی شرمانه به ارتباط خودم با «رحمت» ادامه می دادم و از این رابطه خیابانی شادمان بودم تا این که همسرش در جریان موضوع قرار گرفت و مرا تهدید کرد که اگر از زندگی اش بیرون نروم ماجرای دوستی خیابانی ام را به پدرم اطلاع می دهد. پدرم مردی آرام و با ایمان است و نمی تواند این روابط شرم آور را تحمل کند به همین دلیل، در حالی که ترسیده بودم از رحمت خواستم تا زمانی که همسرش را طلاق نداده به سراغ من نیاید. مدتی بعد «رحمت» همسرش را طلاق داد و از من خواستگاری کرد اما پدر و مادرم با ابراز نگرانی از رفتارهای من به او پاسخ منفی دادند. رحمت که ادعا می کرد مقابل بستگانش سرشکسته شده است از من خواست برای آن که پدرم را در فشار قرار دهم خواسته شوم و شرم آور او را قبول کنم من هم در اوج نادانی و با اشتباهی بزرگ تر تسلیم او شدم اما چند روز بعد رفتار رحمت به کلی تغییر کرد و گفت در صورتی حاضر است با من ازدواج کند که از 2 فرزندش نگهداری کنم و مهریه ام تنها 5 سکه طلا باشد از این رابطه پنهانی خیلی ناراحت بودم اما دیگر به بیراهه ای رفته بودم که راه بازگشتی نداشت. به پیشنهاد رحمت مجبور شدم از خانه فرار کنم و بدین ترتیب با او ازدواج کردم در همین حال رفتارهای وحشیانه او شروع شد به طوری که دیگر نمی توانستم آزار و اذیت های او را تحمل کنم به ناچار موضوع را تلفنی به پدرم اطلاع دادم و آدرس محل سکونتم را نیز برایش بازگو کردم. روز گذشته وقتی پدرم با عصبانیت به محل زندگی ام آمد و با رحمت به مشاجره پرداخت که چرا دخترم را فریب داده ای؟ ناگهان رحمت نه تنها با او درگیر شد بلکه شیشه های خودرو را نیز شکست تا این گونه بتواند پدرم را روانه زندان کند. من هم ابتدا سعی کردم واقعیت را پنهان کنم اما وقتی به چهره شکسته پدرم نگاه کردم دیگر نتوانستم بیشتر از این رنج و غصه او را ببینم حالا هم از کارهای خودم شرم دارم و ...
پنجشنبه ، ۱۳اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: هشدار نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 13]