واضح آرشیو وب فارسی:شلمچه نیوز: شلمچه نیوز- منصور نظری؛ قطعه مثنوی «رنج نامۀِ یار» تقدیم به یار دیرین انقلاب و امام آیت الله هاشمی رفسنجانی پیر دلگیر از رفیقانت سلام – کرده رو پنهان ز یارانت سلام ای علمدار خمینی در قیام – کُهنه مرد انقلابی اَلسّلام انقلابی پیر رفسنجان سلام – سر گِران اِی کرده با خوبان سلام با خمینی یار دیرینه سلام – سایه ات عالیجنابا مستدام روزگارت قصۀِ پُرماجرا – حال و روزت خوش نمی بینم چرا؟ خوش نمی بینم چرا احوال تو – انقلابی نیست دیگر قال تو دانمت زخم زبان ها خورده ای – از جفای روزگار آزرده ای دانم از یاران ستم ها دیده ای – طعنه از نامردمان بشنیده ای دانمت بیگانه ها با انقلاب – کوفیان وقت مردی رفته خواب آن خمینی را جگر آلوده خون – از تو گشتند انقلابی تر کنون دانمت اما تو هم دانی ولی؟ – کرده ای خون سینۀِ سید علی ای زعیم و خبرۀِ قوم خَواص – نیست دیگر در کلامت عطر یاس رخت بسته از کلامت اتحاد – بُرده ای میثاق یاری را زیاد با کنایه با ولی دَم می زنی – با نمک بر زخم مرهم می زنی ای رفیق و یار دیرینِ ولی – جبهه را هم سنگر سید علی با رفیقان گیرمت بلوا که شد – حرمت نان ونمک آخر چه شد با خمینی پیر نوشیده شرنگ – ای رفیق روزهای سخت جنگ در میان فتنه های سرخ و سبز – ای دریغا گُم کنی حق را تو مرز یادت آید باکری را مرد عشق – یا ز همت شاهد شبگرد عشق یادت آید سختیِ آن روزگار – در شب حمله سحر را انتظار یادت آید فتح خرمشهر را – با خمینی نوشِ جام زهر را ای اُحد را با خمینی سرفراز – نهروان را از چرا ماندی تو باز؟ با خمینی بدر و خندق بوده ها – بعد از او کردی علی را چون رها؟ با علی سودای عماری چه شد؟ – با ولایت بیعت یاری چه شد؟ فتنۀِ اولاد و مال و شوق جاه – ای دریغا گر زند پیر از تو راه یادت آید از شهیدان شرف – تکه تکه، پاره پاره، هر طرف در میان فتنه ها ای دل پریش – بُردی از خاطر چرا یاران خویش یادت آید کربلای چهار و پنج –غرقه در دریای خون مردان رنج یادت آید غربت غواص ها – بی سر و دست و علم عباس ها انقلابی عهد تو با حق چه شد – با ولایت یاریِ مطلق چه شد؟ با علی آن عهد و پیمانت چه شد – قول مردی با رفیقانت چه شد؟ خون به دلکردی ولی را از چه پیر — نهروان بر پاشد و کردی تو دیر ناز ِگل کردی تو بلبل را چرا – با ولی کردی تعلل ها چرا آن فساد در نمک دانم ولی؟ – خود از آن خون سینۀِ سید علی ای ز جان بگذشته بهر انقلاب – از برایش آبرو هم ده به آب باخدا گر معاملت داری چه باک – اندر این ره گر شوی حتی هلاک در میان فتنه های سرخ و سبز – حق مولا را مکن دیگر تو قبض یاری حق را چرا کردی تو شک – زخم حق را از چه پاشیدی نمک با ولی در فتنۀِ دجاله ها – ازچه کردی جانب حق را رها سیف الاسلام خمینی وقت جنگ – ای دریغا چون زُبیرت نام ننگ ای دریغا گر که عبدالله تو – با علی سازد جدا این راه تو انقلابی روزگارانت چه شد – سر به دار آن قوم یارانت چه شد؟ بردی از خاطر مگر ایام عشق – پَر کشیدی از چرا از دام عشق دانمت خون در جگر داری، ولی؟ – سرگرانی ازچه با سید علی ای رفیق روز سختی های جنگ – ای دریغا گر عوض داری تو رنگ آشنای جبهه های درد و داغ – از رفیقانت نمی گیری سراغ یاد چمران رفته از یادت مگر – شور سرداری تو را کِی شد ز سر؟ در میان فتنه های روی پیش – کرده ای لج از چه با یاران خویش دانمت قدر تو را نشناختند – اهل دنیا آبرویت باختند قوم دور از درد و رنج انقلاب – انقلابی گشته اکنون در نقاب دل قوی دار این همه رنج و بلا – امتحان باشد به مردان ولا دل قوی دار و مباز ای مرد، خویش – سر اگر خواهد ولایت سر به پیش این امانت مانده از پیر خمین – انقلابِ وارث خون حسین ای دریغا فتنه ویرانش کند – یا منافق قصد بر جانش کند همتی کن انقلابی پیر ما – تا مسازد فتنه ها تسخیر ما بگذر از خود ای زعیم انقلاب – فتنه جویان را پریشان کن تو خواب جان زهرا(س) با ولی دل بد مکن – دست او را بهر یاری رد مکن نهروان را با علی عمار باش – در میان فتنه حیدر یار باش دل بشو از حب و بغض و کینه ها – شو رها از بند این گرگینه ها فتنه جویان را بران از گرد خویش – دل مکن از یوسف زهرا پریش با خمینی بوده اِی محرم به راز – فتنه جویان را دگر یاری مساز بر کدامین قبله می شاید نماز؟ – قبله عشق و ولا یا حرص و آز؟ دل پری شانم تو را از شام تار – فتنه ها گردیده جانت را دچار امتحانت می کند الله عشق – تا که آیا می کنی گم راه عشق بر تو می ترسم ز مکر عمر و عاص –ره زند دین تو را ای پیر خاص ای جگرخون از غم اولادها – فتنه جویان را مکن امدادها با ولی ای بوده در بدر و احد – با علی اندر جمل یاری چه شد چون زبیری را که عبدالله خویش – می نماید گُم به فتنه راه خویش دل پریشانم تو را یار امام – تا میفتی در پریشانی به دام دل پریشانم تو را ای اهل راز – گر ز راه حق تو را دارند باز در احد ای بوده سردمدار جنگ – نهروان را از چرا کردی درنگ با خوارج، پیر، همدردی مکن – با ولایت این همه سردی مکن باوفا مولای خود را وا منه – نهروان را با علی تنها منه ره مده تا قلب یارت خون کنند – یا تو را از حلقه اش بیرون کنند لج مکن ای یار غار پیر ما – گر چه میدانم تویی دلگیر ما دل مکن بد، به شود این روزگار – سر زند آخر سحر از شام تار اندک اندک می رسد سر انتظار – بر خزان شیعه می آید بهار دل قوی دار ای دلت بشکسته باز- روبه سوی قبلۀِ حق کن نماز در میان امتحان های سترگ- کن توکل بر خدا مرد بزرگ با ولی کن آشتی عالی جناب – کاخ وهم فتنه جویان کن خراب سینۀِ سید علی دریای خون – از لبانش جای آه آتش برون آشنایان دل ولی را سوختند – دِین او را باخیانت توختند یار دیرین امام ای اهل راز – قلب آقا را تو دیگر خون مساز آن کریه المنظر بد بو نفس – آن حقیر خوانده مردم خوار و خس آن ظلوم با ولایت کرده لج – آن اسیر انحراف و راه کج دیدی آخر حق، خس و خارش نمود – در پلشتی ها گرفتارش نمود خار و خس خود او شد و یاران او – داده از کف بی ولایت آبرو با ولایت هرکه در افتد به کین – لاجرم از کف دهد ایمان و دین صد هزاران گر بلا آید به پیش – با ولی گر کربلا آید به پیش یک قدم پا پس منه از یاری اش – با ولی باش و نما عماری اش خندق و بدر و احد را نیزه دست – در حرورا با علی بودن خوش است با رفیقان گفتن از مردی خوش است – با علی سودای شبگردی خوش است او که دارد در دلش مهر تو را- سرگرانی از چرا با او، چرا؟! سرگران با یار دیرینت مکن – معاملت یک ذره با دینت مکن نهروان را با علی یاری نما – بار دیگر خیز و سرداری نما عاقبت می بینمت آخر به خیر – گر نبندی دل به جز یارت به غیر ای که میدانم نئِی از عشق دور – وعدۀِ ما با تو در صبح ظهور
دوشنبه ، ۳اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شلمچه نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]