تبلیغات
تبلیغات متنی
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
بهترین دکتر پروتز سینه در تهران
محبوبترینها
راهنمای انتخاب شرکتهای معتبر باربری برای حمل مایعات در ایران
چگونه اینورتر های صنعتی را عیب یابی و تعمیر کنیم؟
جاهای دیدنی قشم در شب که نباید از دست بدهید
سیگنال سهام چیست؟ مزایا و معایب استفاده از سیگنال خرید و فروش سهم
کاغذ دیواری از کجا بخرم؟ راهنمای جامع خرید کاغذ دیواری با کیفیت و قیمت مناسب
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
بهترین ماساژورهای برقی برای دیسک کمر در بازار ایران
آفریقای جنوبی چگونه کشوری است؟
بهترین فروشگاه اینترنتی خرید کتاب زبان آلمانی: پیک زبان
با این روش ساده، فروش خود را چند برابر کنید (تستشده و 100٪ عملی)
خصوصیات نگین و سنگ های قیمتی از نگاه اسلام
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1867258079

مدافع حرمی که کشته تهمت شد
واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): ه نظر من شخص آقامهدی نوروزی مقصر نبود. بنده خدا وسط میدان بود و تهمتی هم به او زدند. خودش که اهل رسانه نبود تا بیاید و این قضیه را روشن کند، ولی چرا رسانه ما بدان نپرداخت؟ چون کلاً در فضای رسانه ای ضعیف عمل می کنیم. بعد از سال ۱۳۸۸ یکی از برکات فتنه این بود که موضوع رسانه برای جریان حزب اللهی مهم شد و تربیت های انسانی و جشنواره عمار راه افتاد و همه اینها پس از سال ۱۳۸۸ جدی دنبال شد.توفیق رجانیوز میزبانی از خانواده حاج مهدی نوروزی، فاتح لانه قیطریه در فتنه ۸۸ و شیر سامرا در جنگ با داعش بود. مادر و همسر و فرزند حاج مهدی بهمراه مهدی نقویان سازنده مستند خوب برادران، به بهانه میزگرد بررسی این مستند، یکی دو ساعتی درباره شهیدی صحبت کردند که همه جا را برای پیدا کردن تکلیفش گشته بود تا مبادا آنچه بر گردن دارد، جایی روی زمین مانده باشد، از زمین تهران گرفته یا سیستان و بلوچستان و یا عراق و سامرا. همسر حاج مهدی وقتی که از همسر شهیدش میگفت، محال بود که بتواند عشق و محبتش به مهدی را کتمان کند. از کلمه به کلمه صحبتهایش می فهمیدی که مهدی برایش تنها تکیه گاهی بوده که قرار بوده همه زندگیش را با تکیه بر او بسازد. و آنقدر آن تکیه گاه محکم بوده که حتی به او فرصت فکر کردن به بی تکیه گاهی را هم نمی داده است. اینرا در لحظه لحظه گفتگو میتوانستی با همه وجودت درک کنی و همین بود که وقتی بی مناسبت و در میان پاسخ به سوالی دیگر پرسیدیم "این روزها برای شما سخت نیست؟" بی درنگ پاسخ شنیدم که "سختی فقط برای یک لحظه این روزهاست" و آنگاه بود که بغض همگی ترکید ... البته همسر شهید بلافاصله هم گفت که چگونه این دوری را تحمل میکند"با همه این ها وقتی به مجلس اهل بیت می روم و مصیبتشان را میبینم، با خودم میگویم مصیبت ما در مقابل مصیبت این بزرگوارن چیزی نیست. " از عاشورا و قبلش سنت همین بوده که مردانی کشته شوند، زنان جوانی بی تکیه گاه و طفلانی یتیم، تا پرچم حق همچنان بالا بماند و باقی. مهدی نوروزی پرچم حقانیت انقلابی است که فتنه ۸۸ ناجوانمردانه از پشت به او خنجر زد و دشمنش در سامرا و حلب و بیروت و وین از رو برایش شمشیر کشید تا از پا بیافتد، اما نیافتاد به قیمت آنکه محمد هادی جشن تولد یکسالگیش را بر مزار پدر جشن بگیرد. قبل از شروع مصاحبه، به شوخی می گفتیم که باید سوالات را به زبان عربی بپرسیم؛ چون همسر یک عضو حزب الله لبنان حتما لبنانی است و فارسی بلد نیست. این شوخی البته پربیراه هم نبود؛ به هر حال قرار بود مادر و همسر شهیدی مهمان ما باشند که سایت های ضدانقلاب او را «حسین منیف اشمر»، یکی از اعضای حزب الله لبنان معرفی می کردند اما دی ماه سال ۹۳ و انتشار تصاویر پیکر مطهر شهید «مهدی نوروزی» مشخص کرد که تمام این جوسازی های رسانه ای یک دروغ بزرگ درباره یک بسیجی متولد کرمانشاه بوده است. صمیمیت و خونگرمی خانواده شهید باعث شد تا مدت زمان این مصاحبه طولانی شود اما هیچکدام از ما خسته نشویم. آنچه در ادامه می خوانید، تنها بخشی از حس و حال حدود سه ساعت گفتگو با خانواده «شیر سامرا» و «فاتح لانه جاسوسی قیطریه» است؛ بخشی که نمی تواند چشم های خیس ما و بغض مادر و همسر شهید را به نمایش بگذارد. جناب نقویان؛ از ایده مستند شروع کنیم. شما بعد از رسانه ای شدن قضیه و تبلیغات پیرامون آن، متوجه ماجرا شدید و به دنبال ساخت مستند رفتید یا قبلاً زمینه ای داشتید؟ نقویان: بعد از جریانات سال ۱۳۸۸ گوشه ذهن ام شایعاتی در باره حضور نیروهای حزب الله لبنان در ایران بود. حین ساخت این مستند با آقای طالب زاده مصاحبه ای کردم و ایشان به نکته درستی اشاره کردند که وقتی شایعه ای می شود رسانه ها مطرح نمی کنند واقعیت چیست. آیا اصلاً وجود دارد یا فقط در حد شایعه است؟ حرف شان این بود که ما باید جواب بدهیم و چرا جواب نمی دهیم؟ در سال ۱۳۸۸ به قدری اتفاقات و وقایع زیاد بود که کسی به این قضیه نپرداخت. برای من هم مثل عامه مردم این شبهه وجود داشت، ولی به هر حال شایعه ای را بین جوانان می پراکنند و تأثیرش را می گذارد. این ماجرا گذشت و در این سال ها خدا توفیق داد و دو سه کار در باره فتنه ساختم، ولی ذهنیتی راجع به این موضوع نداشتم. تا اینکه سال ۱۳۹۳ در دی ماه زمان شهادت آقای مهدی نوروزی با وجودی که ایشان را نمی شناختم، یک تیتر تکان ام داد که «مهدی نوروزی بچه بسیجی کرمانشاهی که سال ۱۳۸۸ عکس های اش بیرون آمده بود و لقب دیگری به او داده بودند و مورد هجمه قرار گرفته بود اصلاً لبنانی نبود، بلکه ایرانی و کرمانشاهی است و الان هم در سامرا به شهادت رسیده است.» این تیتر برای ام تکان دهنده بود که مظلومیت یک انسان چقدر می تواند زیاد باشد. با خودم فکر کردم ظاهراً باید جذاب باشد که آدم پیگیری کند که اصل ماجرا چه بوده و اگر واقعاً شایعه درست نبوده چرا تا به حال کسی بدان نپرداخته است؟ چون وقتی شبهه ای به شخص یا نظام نسبت داده می شود، اگر طرف از خودش دفاع نکند گویی آن شبهه را پذیرفته و صحت اش را تأیید کرده است. همین موضوع برای ام جالب بود که چنانچه خدا توفیق بدهد به آن بپردازم. تا اینکه دوستان پیشنهاد دادند در باره سال ۱۳۸۸ اگر طرحی دارم مطرح کنم. مدت ها قبل این طرح را داده بودم... کجا پیشنهاد دادند؟ جشنواره عمار؟ نقویان: جاهای مختلف از جمله شبکه افق. این طرح را که مطرح می کردم متوجه می شدم چندان برای کسانی که برای شان مطرح می کنم جذاب نیست که درباره این شخصیت و شبهه نیروی حزب الله بودن اش به واسطه شهادت شهید نوروزی کار کنیم. در واقع وقتی خبر را خواندم تلنگری شد که حتماً روی این سوژه کار کنم، ولی برای دیگران که مطرح می کردم این قدر که برای خودم جذاب بود و مشتاق بودم آن را انجام بدهم، جذابیت نداشت و جالب نبود. حتی با وجودی که این ایده را مطرح کردم درباره سال ۱۳۸۸ طرح های دیگری را به من سفارش می دادند که بسازم. قدری دلسرد شدم که نکند فقط برای خودم جذاب است. به هر حال خدا توفیق داد و دوستان اعتماد کردند که در نهایت ساخته شود. بالاخره کجا پذیرفته شد؟ نقویان: جشنواره عمار به صورت مستقیم پیشنهاد داد و طرح پذیرفته شد. بعد هم با مشارکت اداره کل رسانه ای بسیج، آقای آذرپندار ساخته شد. کلاً سه نفر در ساخت این مستند خیلی تأثیرگذار بودند: آقای جلیلی، آقای بامروت نژاد و آقای آذرپندار که هر یک در مقاطع مختلف و فراز و نشیب های فیلم حامی و موجب دلگرمی ام بودند تا این فیلم ساخته شود. تابستان تحقیقات اش را انجام داده و به چیزهایی رسیده بودم، ولی به طور جدی در پاییز کلید خورد و چندان فرصتی نبود که به ایام ۹ دی و سالگرد آقا مهدی برسد، ولی با حمایت این بزرگواران و جهت هایی که می دادند الحمدلله این مستند ساخته شد. حاج خانم! در برنامه «عبور از غبار» که تلویزیون پخش کرد، جمله ای گفتید که «من دعا می کردم برو و دشمنان اسلام را بکش و نهایتا در خون خودت غلت بزن.» یک مادر به چه جایگاهی می رسد که این حرف را می زند؟ آقا مهدی در جاهای مختلفی مثل سیستان و بلوچستان و در فتنه و چه پس از آن کار عملیاتی می کرد. به عنوان یک مادر نگران نبودید و اذیت نمی شدید؟ چگونه توانستید با این قضیه کنار بیایید؟ مادر شهید: مهدی بچه بسیار شجاع و از چهار پنج سالگی به فکر شهادت بود. چنین بچه ای بود. می دیدم راه اش همین است و شهادت را دوست دارد. در هر شرایطی هم به من می گفت: «مادر! فقط یک چیز می خواهم، شهادت. از شما می خواهم برای ام شهادت را از خدا بخواهید.» از اول تا آخرش که به شهادت ایشان ختم شد دعای همیشگی ام برای ایشان طبق خواسته خودش شهادت شان بود. مثلاً وقتی می گفتم مهدی جان! شما باید یک ماشین داشته باشید و خانه ای تهیه کنید و کلاً حرف دنیا را که می زدم متوجه می شدم به کلی آن طرف است و واقعاً حواس اش به این طرف نبود. یعنی مرد خدا و تمام حالات اش خدایی بود . این بچه از پنج شش سالگی در تکبیر مسجد و اذان مسجد بود و خودش را هر جور می شد به مسجد می رساند. بعد از آن در هفت هشت سالگی با کلی مکافات و سختی وارد بسیج شد. می گفتند کوچک است و سن اش به حضور در بسیج نمی خورد. علی رغم همه این ممانعت ها آن قدر تلاش کرد تا بالاخره عضو بسیج شد. در تلویزیون اشاره کردید با وجود اینکه سن اش کم بود، در عملیات مرصاد حضور داشت. مادر شهید: نه، در عملیات نبود؛ بعد از اتمام عملیات مرصاد بود. پدرشان که خواستند بروند، گفتم آنجا الان خیلی خطرناک است و مریضی هست، چون منافقین لعنتی در آنجا کشته شده بودند و آنجا پر از جنازه بود. ایشان بسیار اصرار کرد و بالاخره لباس سپاهی را که خودم برای اش دوخته بودم تن اش کرد و سرش را هم بست که عکس اش روی تانک هست و رفت. چند ساله بود؟ مادر شهید: شش سال اش تمام شده بود که همراه پدر به آنجا رفتند. کارهای زیادی انجام می داد. بچه ای کاملاً شجاع، با ولایت، مخلص و اصلاً استثنایی بود. پس شما با کارها و خواسته های اش کنار آمده بودید. مادر شهید: حقیقت اش از دوازده سیزده سالگی می گفتم هر آن است که مهدی شهید شود. در هفده سالگی اگر ده دقیقه دیر می کرد به قدری آماده شهادت بود، با خودم می گفتم حتماً شهید شده است. هر جایی که خطر بود خودش را می رساند. این جور نبود که از چیزی بترسد . در کنار شجاعت اش سخاوت داشت، بسیار با مروت، دل رحم و مهربان بود و جایِ جای اش از کفار، منافقین و دشمنان حضرت زهرا(س) بسیار عصبانی می شد. پس شما انتظار می کشیدید که بالاخره روزی... مادر شهید: شهید می شود. شدیداً چنین انتظاری را داشتم، چون مشخص بود آخرش به شهادت خواهد رسید. خانم عظیمی؛ در همان برنامه تلویزیونی اشاره کردید شهید نوروزی در جلسه اول خواستگاری می گفت کارها و برنامه ام این است و می خواهم این مسیر را بروم. معمول و عرف این است که دختران هنگام خواستگاری به شرایط طرف و آینده زندگی شان نگاه و برای آینده زندگی مشترک شان برنامه ریزی می کنند. با این اوصاف برای شما سخت نبود طرف جلسه اول خواستگاری رک و راست بگوید ممکن است شش ماه یا یک سال دیگر شهید شوم و نباشم. چگونه با این قضیه کنار آمدید؟ همسر شهید: زمینه های اش ریشه در کودکی ما دارد. هر کسی یک جوری بزرگ شده است. مادرم ما را با ارزش های شهدا بزرگ کرد و به جای رمان کتاب هایی مثل روایت فتح و امثال اینها را برای مان می خرید. نمایشگاه کتاب هم که هر سال در اردیبهشت ماه می رفتیم از این جور کتاب ها تهیه می کردیم و می خواندیم. با دوستان مان هم که صحبت می کردیم آرزوی مان این بود که زمان جنگ می بودیم و طرف مقابل مان یکی از همین شهدا می شد. به هر حال هر خانم جوانی که به خانه بخت می رود یک سری آرزوها و امیالی دارد و با ذوق و شوقی برای زندگی اش برنامه ریزی می کند، اما زندگی سرانجامی دارد. آقامهدی نمی گفتند من همین الان می خواهم شهید شوم، بلکه حرف شان این بود که سرانجام کار من شهادت است. چه بهتر که زندگی ای که با عشق و عاطفه است با مرگ طبیعی خاتمه نیابد و شهادت آخرش باشد. خداوند برای ما این گونه مقدر کرد که دیر به هم برسیم و زود هم از جدا شویم. اصلاً شک نداشتید؟ پدر و مادر و اطرافیان نگفتند یک مقدار بیشتر فکر کن؟ همسر شهید: اگر کسی هم می آمد یک هفته طول می کشید تا خانواده تحقیق و تفحص کنند، اما این قضیه خیلی فورس ماژور شد و عجیب بود. حتی آقامهدی اجازه نداد خانواده ام تحقیق کنند. ایشان جاهای مختلفی برای خواستگاری رفته که قبول نکرده بودند. خودشان گفتند این اولین جلسه خواستگاری است که دارم همه چیز را مطرح می کنم، چون حس می کنم کسی را که می خواستم پیدا کرده ام. در همان جلسه خواستگاری مطرح کردند و حتی گفتند هر جا که می روم استخاره می گیرم، اما اینجا به خدا توکل می کنم و به حضرت زهرا(س) توسل می جویم و دقیقاً خاطرم هست این را گفتند که استخاره هم نمی کنم. پس از جلسه خواستگاری که از منزل ما رفتند، چند دقیقه بعد خواهر ایشان تماس گرفتند که برادرم می گویند هر چه زودتر مراسم بله برون و نامزدی را برگزار کنیم. در همان یک جلسه؟ همسر شهید: خانواده من گفتند فعلاً می خواهیم آشنا شویم، ولی آنها گفتند شب به منزل تان می آییم. یعنی پس از چند ساعت و بعد از نماز مغرب و عشا مجدداً آنها به خانه ما من باب آشنایی با پدرم آمدند. فردا شب جلسه نامزدی مان بود. یعنی این قدر سریع در عرض چهار پنج روز آشنایی، خواستگاری و مراسم هایی که در عرف و مرسوم هست انجام شد. حاج خانم؛ شما در سال ۱۳۸۸ به عنوان یک مادر چگونه با این قضیه کنار آمدید که آقامهدی در عرصه و وسط میدان و در آن قضایا عکس های اش در اینترنت و شبکه های ماهواره ای پخش و ایشان کاملاً رسانه ای شد. نمی ترسیدید آسیب ببینند؟ مادر شهید: ترس که داشتیم، نمی شود گفت ترسی نداشتیم، ولی ایشان ترسی نداشت و از همان طفولیت اش به شدت شجاع و ولایت مدار بود، مخصوصاً این اواخر اسم امام(ره) یا آقا می آمد حال عجیبی پیدا می کرد و خالصانه می گفت دار و ندارم فدای رهبر. طوری نبود که بترسد. اصلاً مهدی نترس و واقعاً شجاع بود. دوستان می آمدند و می گفتند تصویرش را در ماهواره، اینترنت یا... دیدیم. من هم انکار می کردم و می گفتم مهدی نبوده است. البته می فهمیدند و می گفتند شما خودت را به ندانستن می زنید و می خواهید قضیه را آشکار نکنید. واقعیت هم این بود که می خواستیم بپوشانیم، ولی ایشان نترس بود. در زاهدان هم هست که صورت اش را نپوشانده است و آنجا هم زنگ زدند. ایشان می گفت هر چه خدا بخواهد همان می شود. خیلی اهل یقین بود. نمی دانم چگونه بگویم چقدر یقین و توکل اش بالا بود. فقط می توانم بگویم اصلاً چنین چیزی را ندیده بودم. دیدار حضوری با مقام معظم رهبری داشتند؟ مادر شهید: خیلی زیاد! بارها با ایشان دیدار کرده اند. هشت نه ساله که بود توسط عموی شان در مشهد همراه پدرش ـ که جانباز بودند ـ خدمت آقا رسیدند. خانم عظیمی؛ شما به ایشان چیزی نمی گفتید؟ همسر شهید: من که آن موقع با ایشان ازدواج نکرده بودم، اما کلاً آقامهدی همه جا این جوری بودند و دوست نداشتند پشت نقاب یا پرده ای باشند. همیشه کاملاً واضح و آشکارا عمل می کردند. حتی در عملیات های اخیر در خدمت شان در قوه قضائیه که مأموریت های بزرگی داشتند و وظیفه سنگینی به دوش شان بود، کاملاً با هویت خودشان جلو می رفتند که مشکلی برای نظام پیش نیاید. به ایشان نمی گفتید آن موقع مجرد و تنها بودید و الان زن و بچه داری. کاری را که می خواهی انجام بده ما هم حمایت می کنیم، ولی لازم نیست این قدر آشکار باشد. همسر شهید: شاهد این برنامه ها مسئول اداره آقامهدی، حاج آقای خطیب بود و به ایشان تأکید کرده بود شما صاحب فرزند شده اید و حداقل ساعت ۹ شب از اداره به منزل برو. چندین بار در حضور حاج آقا آقامهدی با من تماس گرفتند که به ایشان می گفتم آقامهدی بمان به شرط اینکه ما را هم در ثواب اش شریک کنی. یعنی این قدر در اداره می ماند که ۹ شب زود محسوب می شد؟! همسر شهید: بله، شب هایی که نه، ده و حتی یازده می آمد خوشحال می شدیم. سفره های شام ما اغلب سه چهار صبح پهن می شد که بوی سحری می گرفت تا شام! جاهایی که می رفتیم به آقامهدی می گفتند چهره شما خیلی برای ما آشناست، مخصوصاً فروشنده هایی که بیشتر درگیر رسانه های غربی بودند. در یکی از مأموریت ها در دوران انتخاباتی که منجر به انتخاب آقای روحانی شد، موبایل آقامهدی را دزدیدند. به یک موبایل فروشی رفتند تا موبایلی تهیه کنند که دوربین مدار بسته آنجا فیلم ایشان را گرفت. آنها فهمیده بودند که این همان شخص است در رسانه ها منتشر کرده بودند در حال موبایل خریدن در یکی از موبایل فروشی های تهران است. حتی برای خرید عروسی مان هم هر جا می رفتیم به ایشان می گفتند چهره شما خیلی آشناست. با توجه به اینکه لهجه داشت می پرسیدند شما کجایی هستید؟ و آقامهدی شهر دیگری را اسم می برد، چون نمی خواست هویت اش مشخص شود، اما در مأموریت ها با هویت خودش حضور می یافت. حتی گفته بودند عمداً با لهجه کرمانشاهی صحبت می کنم و در همان ساختمان قیطریه لهجه کرمانشاهی ایشان را به لهجه عربی ربط داده و گفته بودند او عرب زبان است که این لهجه را دارد. اطرافیان شما چطور؟ دوستان، خانواده، پدر و مادر نمی گفتند این قدر آشکارا ظاهر نشوند؟ همسر شهید: در فروشگاهی خرید می کردیم شوهرخواهرم با آقامهدی تماس گرفتند و گفتند در خانه عموی ام بودم ـ عموی شان به قول خودشان از این امروزی ها هستند! ـ داشتند تلویزیون نگاه می کردند و BBC را گرفتند و آقامهدی! دیدم شما را دارند نشان می دهند. هنوز دست بردار نیستند. بیرون که می روی، تو را خدا مراقب باش، چون ایام ۹ دی بود و داشتند دو باره ایشان را نشان می دادند و تأکید می کردند که حکومت برای سرکوب آشوبگران از نیروهای لبنانی استفاده کرده است . همان خبر را با موبایل ضبط کردند و در مدت زمان کوتاهی به آقامهدی نشان دادند که مراقب باش. آقامهدی علی رغم اینکه حرف طرف را تصدیق می کرد، باز کار خودش را انجام می داد. آقای نقویان؛ در تحقیقات تان آیا به پاسخ این سئوال رسیدید که چرا در همان فتنه ۸۸ کسی نیامد آن شایعه را تکذیب کند؟ از سال ۱۳۸۸ تا سال ۱۳۹۳ که ایشان شهید شد، هر سال چه به مناسبت انتخابات و چه ۹ دی رسانه های ضد انقلاب بازخوانی می کردند که این قضیه وجود داشته، در حالی که واقع امر چنین نبوده است. در این پنج شش سال یک نفر این شایعه را تکذیب نکرد که این بنده خدا ایرانی بوده است. نمی خواستند ایشان شناخته نشود و تأمین امنیت برای ایشان شود یا قصور در این قضیه دخیل بود؟ نقویان: به نظر من شخص آقامهدی نوروزی مقصر نبود. بنده خدا وسط میدان بود و تهمتی هم به او زدند. خودش که اهل رسانه نبود تا بیاید و این قضیه را روشن کند، ولی چرا رسانه ما بدان نپرداخت؟ چون کلاً در فضای رسانه ای ضعیف عمل می کنیم. بعد از سال ۱۳۸۸ یکی از برکات فتنه این بود که موضوع رسانه برای جریان حزب اللهی مهم شد و تربیت های انسانی و جشنواره عمار راه افتاد و همه اینها پس از سال ۱۳۸۸ جدی دنبال شد. شما چطور خانم عظیمی؟ همسر شهید: تنها مجله ای که این شایعه را تکذیب کرد، یک مجله دانشجویی به اسم «انعکاس» بود. این هم نشان از غربت بچه حزب اللهی هاست، چون منِ نوعی که نمی توانم بیایم و از خودم دفاع کنم. آقای نقویان؛ همان موقع که کشته سازی ها راه افتاده بود و صدا و سیما یکی یکی صحت آن وقایع را پیگیری می کرد. در باره این قضیه که این قدر روی آن مانور دادند در تحقیقات تان به این نرسیدید که آیا اصلاً دنبال اش رفتند؟ شاید واقعاً این قضیه را باور کرده بودند. نقویان: فیلم با این استدلال و منطق آغاز می شود که چون کسی بدان نپرداخته است نمی دانیم کیست، فیلم مان در جستجوی این است که این شخص کیست، چون اگر می خواستم به این قضیه بپردازم سر فیلم ام چیز دیگر و گم می شد، ولی چون خودی هستیم و داریم حرف های خودمانی می زنیم می گویم که ما در حوزه رسانه استراتژیک عمل نمی کنیم و اتاق فکر نداریم. به ضرس قاطع می گویم بیش از ده بیست سوژه ناب مشابه این قضیه هست که هنوز بدان ها نپرداخته ایم و می شود از آنها مستند ساخت. با فیلمسازی صحبت می کردم ـ اسم اش را نمی آورم، چون شاید راضی نباشد ـ خودش در مصاحبه های اش اذعان دارد که به میرحسین موسوی رأی داده ام و الان هم حرف برای گفتن دارد. می گفت فیلم ات را دیدم و به خاطر منطقی که پشت اش بود پذیرفتم و اشکالی ندارد، اینجا سوتی ما و اشتباه بود و نباید این تهمت ها زده می شد. نقدهایی هم به جریان مقابل داشت، ولی سر این قضیه پذیرفته بود که اشتباه شده است. می خواهم بگویم به این شبهات با کارهای درست بپردازیم. هنوز هم به این اتفاق پرداخته نشده است. در همین قضایا اگر به سراغ یک سری از مسئولین ستاد و افرادی می رفتید که در آن جریان بودند و الان در دسترس هستند و این شبهه را با آنها در میان می گذاشتید، چه بسا نتیجه می گرفتید. یا آن مستندی که از BBC گذاشتید، فردی که گزارش را تهیه کرده در شبکه های اجتماعی فعال است. نرفتید بگویید قضیه این طوری است و بیایید با ما صحبت کنید می خواهیم یک مستند روشنگرانه در این باره بسازیم؟ نقویان: بعد از این قضایا قطعاً به اشتباه شان پی برده اند. نمی خواستیم فیلم را شخصی کنیم. منبع این شایعه فردی به نام امیرفرشاد ابراهیمی بود که الان هم در رسانه های آن طرفی جزو کارشناسان است. در فیلم هم اشاره ای به آن کردیم، ولی بنا به دلایل خاصی که وجود داشت بدان نپرداختیم. ایشان بعد از اینکه متوجه شد اشتباه کرده، دروغ گفته است یا هر چیز دیگری، پس از شهادت آقامهدی پوستری درست کرد و در وبلاگ خودش ـ که اولین بار این شایعه از آنجا منتشر شد ـ قرار داد: «الشهید المهدی النوروزی» با این عنوان که این شخص ایرانی بوده است، ولی سال ها در لبنان زندگی می کرد و خانم اش لبنانی است! و در آنجا او را به نام اَشمر می شناسند. هنوز هم برای خودش مفر�'ی گذاشته است. بخش دوم اش که مثل BBC عمل می کند این است که به شبهات اش جواب نمی دهد، والا خبرنگار BBC WORLD در ۱۱ سپتامبر می گوید ساختمان شماره ۱۴ پنتاگون خورده و زمین افتاده است، در صورتی که این ساختمان یک ربع بعد پایین می آید. نباید این فرد به دادگاه کشانده شود که چرا چنین خبری را منتشر کرده ای؟ از چه چیزی اطلاع داشتی؟ ولی کسی پی اش را نمی گیرد و اینها هم دم به تله نمی دهند. سر این قضیه معاملات و معادلات بین المللی مسئله کوچکی است و کسی نمی آید یقه BBC را بگیرد. دنبال این نبودید که بحث سیاسی شود؟ آیا این ادعا را کردید؟ نقویان: همان طور که گفتم start این قضیه در ذهن ام از آنجا شکل گرفت که می خواستم مظلومیت آقامهدی در این فیلم در بیاید و همین الان هم فیلم ۵۵ دقیقه شده است، یعنی اگر می خواستیم به شاخه های دیگر بپردازیم زمان بیش از این می شد. یکی از حسرت های ام این است که مصاحبه های خوبی از همسر و مادرشان گرفتیم و نتوانستم از آنها استفاده کنم. جنبه های قهرمان پروری آقامهدی هنوز به خوبی نشان داده نشده است. در مورد ایشان کار شده است، ولی کارهای مشابه را ندیده ام، اما خیلی خوب است به آقامهدی از زوایای مختلف پرداخته شود. انتقادی که به این مستند می شود این است که بخش لبنان اش زیاد است. یعنی می توانست از آن بخش کاسته و به شهید نوروزی پرداخته شود. نقویان: امکان دارد این طوری باشد. باید قدری از فیلم فاصله بگیرم. به قدری پشت سر هم بوده است که... سه سکانس جدی داشتم: لبنان، فتنه و شهید نوروزی. می خواستم بین اینها balance ای باشد، یعنی سه تا یک ربع و پنج دقیقه آخر جمع بندی کنم، ولی همین الان بخش های لبنان و فتنه هر کدام ۲۰ ـ ۲۵ دقیقه هستند و ۳۵ ـ ۴۰ دقیقه راجع به آقامهدی است. شاید اگر این را رعایت نمی کردم به نظر خودم یک مقدار به روایت آسیب می خورد. می خواستم به جای اینکه زود به نتیجه برسانم که این شهید نوروزی است و اشتباه شده است آن تعلیق باشد و مخاطب را با فیلم همراه کنم و اسم فیلم هم برآمده از این است که برادران ما دارند در لبنان می جنگند. خانم عظیمی نظر شما درباره مستند چیست؟ همسر شهید: وقتی دوستان داشتند مستند را از تلویزیون می دیدند تماس گرفتند که اینکه اصلاً مربوط به آقامهدی نمی شود، اما زمانی که برای برادران اشمر گذاشته باعث شد حقایق روشن تر شوند. به برکت خون آقامهدی این برادران شهید هم معرفی شدند، چون آقامهدی خودش حق طلب بود، خون اش باعث شد یک سری از حقانیت های دیگر روشن شود. سکانس های لبنان را خودتان گرفتید یا داشتید آقای نقویان؟ نقویان: یک سفر هفت هشت روزه به لبنان رفتیم. بله، خودمان رفتیم، چون فیلم مرتبط با این موضوع وجود نداشت. ناگفته هایی که در فیلم استفاده نکردیم خوب است در رسانه ها مطرح شود. ابوحسام اشمر می گفت همان سال ۱۳۸۸ از دفتر سید حسن نصرالله به من زنگ زدند که حسین تان کجاست؟ گفتم: «لبنان است.» گفت: «نه، حسین ایران است. از او خبر داری؟» گفتم: «حسین لبنان است و پنج دقیقه دیگر به خانه می آید.» آنها اصرار می کردند که تو خبر نداری و حسین رفته است. می گفت وقتی حسین برگشت یک عکس سلفی کنار تابلوهای دو شهید گرفتم و برای کسی که به من زنگ زده بود فرستادم و طرف مطمئن شد حسین در لبنان است. از بیت با دفتر سید حسن نصرالله تماس گرفته اند که ببینید حسین اشمر کجاست و آنها هم سراغ اش را از برادرش ابوحسام گرفتند. یعنی چنین پیگیری هایی صورت گرفت و حتی به دفتر بیت هم رسیده بود که چنین شایعه ای پخش شده است، چون آن موقع شایعه جدی ای بود، ولی در رسانه ما کار نشده بود. BBC خیلی کم دم به تله می دهد، ولی سر این قضیه کاملاً تحلیل اش این است که نیروهای حزب الله حضور دارند و عکس های شهید نوروزی را نشان و نسبت می دهد اینها اشمر هستند. در سال ۱۳۸۸ که می گفتند ایشان لبنانی است و از لبنان آمده است، به خود آقامهدی مراجعه نکردند که بیا شفاف سازی کن و توضیح بده که اصل قضیه این چیزی نیست که شایعه شده است. یا شما توصیه نکردید جایی برود و صحبت کند؟ نقویان: دوست نداشت زیاد این طرف و آن طرف توضیح بدهد. مادر شهید: به خاطر نظام زیاد نمی خواست این کار را افشا کند. تا جایی که می توانست کلاً مخفی نگه می داشت و افشا نمی کرد، اما برای ما همه چیز را تعریف می کرد که چه اتفاقی افتاد و چه مشکلاتی وجود داشت. می گفت در آن روز عاشورا خداوند این سعادت را به من داد که به مظلومیت حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) برسم. آن روز واقعاً عاشورا بود و جریان عاشورا باز هم تداعی شد. نقویان: در همه لحظات فتنه حضور داشت. در ۱۶ آذر اینها جریان جمکران را رفتند. همین طور روز عاشورا و جاهای بسیار دیگری بود که در فیلم به آنها اشاره نشد، چون موضوعیت ما همان قیطریه و عکس های آن موقع بود. مادر شهید: کردستان و خیلی جاهای دیگر هم بودند. آن وقت ها شعار می دادیم که «اسلام اگر بیند خطر/ جان را فدای اش می کنیم». مهدی مصداق این شعار بود. هر جا که اسلام در خطر بود مهدی خودش را به آنجا می رساند. به این قضیه خواهیم پرداخت. در ایام فتنه و روزهای خاصی از آن خاطره ای دارید؟ روزهایی از فتنه مثل همان روز عاشورایی که به حضرت سیدالشهدا(ع) یا روز ۱۶ آذر که به حضرت امام(ره) اهانت شد، خاص اند. در چند مقطع تقابل آنها با دین علنی شد. همسر شهید: فیلم های شان را به خانه می آوردند و برای مان می گذاشتند و روشنگری می کردند. حتی یک وقتی که از پل کالج رد می شدیم می گفتند سخت ترین لحظه برای ام پل کالج بود که از دو طرف محاصره شده بودیم و خودشان و دوست شان بودند. می گفتند فقط دست خدا بود که از آنجا نجات پیدا کردیم. مادر شهید: البته زخمی نشدند، اما ریه های اش طی این جریانات آسیب دید. به خاطر گاز اشک آور؟ همسر شهید: بله. مادر شهید: به خانم اش گفته بود اگر یک وقت زخمی شدم و آمدم آماده باش و هول نکنی. ریه های اش خیلی ناجور بود و کل دکترهای تهران را برای مداوای آن زیر پا گذاشته بود. نقویان: از اولین سئوال های ام از خانواده همین بود که چرا شهید چهار پنج سال سکوت کرد و چیزی نگفت؟ آنچه که از این تحقیقات متوجه شدم این بود که شهید نوروزی اصلاً به این فکر این مسائل نبود. همسر شهید: اصلاً اهل اش نبود. مهدی نقویان: از یک خط مقدم می رفت سراغ خط مقدم بعدی. این طور نبود که متوقف شود و خودش را معطل این مسائل کند و به این چیزها فکر کند، بلافاصله می رفت و در جای دیگری کارش را انجام می داد. همسر شهید: آقامهدی اصلاً چنین روحیه ای نداشت. چون خودم قبلاً در زمینه رسانه فعالیت می کردم پیگیر اخبار بودم، اما ایشان دوست داشتند آشوب و جنجال درست کنند و بعد خودشان را از آن صحنه کنار بکشند. در جریان ۱۳۸۸ همین طور بود و می گفت وقتی به ساختمان قیطریه رفتیم، هیچ مسئولی از ما حمایت نکرد، با هر زحمتی بود توانستیم از آنجا بیرون بیاییم. چگونه بیرون آمدن اش هم ماجرایی داشت، چون ماشین شان را گرفته بودند و اگر طرف ماشین می رفتند مردم به آنها حمله می کردند. می گفت از فردای آن روز حتی از طرف حفاظت نیروی انتظامی مکرر با من تماس گرفته می شد که این چه جنجال و آشوبی است که درست کردید؟ تمام تلاش شان این بود که هر مأموریتی که به ایشان محول می شود به نحو احسن انجام دهند، حالا هر منتقدی هر چه می خواست بگوید برای شان مهم نبود. خط قرمز ایشان فقط آقا بود. مگر با حکم نرفته بودند؟ همسر شهید: بله. در بحث فتنه وقتی مطمئن شدند اینها دارند به ساحت مقام معظم رهبری نزدیک می شوند و حضرت آقا هم می فرمایند مواضع تان را روشن کنید، دنبال موضع گیری خودشان بودند، دنبال این نبودند که فلان مسئول بخواهد صندلی اش را حفظ یا مسئولی محافظه کاری کند. ایشان وظیفه و تکلیف خودشان را انجام می دادند. در ایام انتخابات ایشان متوجه می شوند در ساختمان قیطریه دارد یک سری برنامه هایی پیاده می شود. در مهمانی های بزرگی که می رفتیم افراد زیادی را می دیدیم و آقامهدی می گفتند فلانی را در ساختمان قیطریه دیدم. این ساختمان خط قرمز آقامهدی شده بود و از هر کسی که در آنجا بود فاصله می گرفت و می گفت در ساختمان قیطریه عوامل فتنه را دیدم. در آنجا سعی می کنند روی سرشان بریزند و اینها را زندانی کنند و اسلحه آقامهدی را از ایشان بگیرند که فیلم های اش هست و خیلی هم واضح است. افرادی که در آنجا حضور داشتند به لطف خدا در این فیلم افتاده اند و تصاویرشان کاملاً مشخص است. به هر حال اینها باعث می شوند جلوی فعالیت های رسانه های غربی را بگیرند. آقامهدی می گفتند کاسه و کوزه شان را به هم ریختیم و آمدیم. کارشان این بود که مانع کارهای منفی یا جریان های انحرافی شوند. با توجه به مخالفت ها و موانع موجود مأموریت شان را به نحو احسن انجام می دهند و راه گریزی پیدا می کنند و می گریزند. آقامهدی می گفت حتی می خواستند ما را از پنجره بیرون بیندازند که در فیلم هم هست . چند نفر بودند؟ همسر شهید: سه نفر که با یک فیلمبردار چهار نفر می شوند. نهایتاً این چهار نفر به دو نفر رسیدند. فیلمبردارشان هم در ماجرای ۱۶ آذر زخمی می شود. در مقطع بعد از ستاد، در برهه هایی مثل ۱۶ آذر و خصوصاً روز عاشورا برای تان چه مطالبی را تعریف کردند؟ روز عاشورا در تهران بودند؟ همسر شهید: بله. شب قبل اش کرمانشاه بودند. خودشان می گفتند دلشوره گرفته بودم که امسال عاشورا متفاوت خواهد بود. بعد جریان را از رسانه های بیگانه رصد می کنند و متوجه می شوند اینها دارند برای فردا تبلیغ می کنند. خودشان را با یک موتور از کرمانشاه دو ساعت و نیمه به تهران می رسانند. همان شب؟ همسر شهید: بله. در این جریانات جان شان را به خطر می انداختند که مبادا به نظام خدشه ای وارد شود. وقتی این جوری می آمد به او می گفتم آنتن هوایی زده و آمده ای! وقتی عجله داشت این طوری می آمد، چون پدرش جانباز بود، می آمدند سر می زدند، رسیدگی می کردند و سریع برمی گشتند تا به قول خودش به نظام برسد. به ماجرای سوریه و عراق رفتن شان هم اشاره کنید. شهید مهدی نوروزی از این نظر برای مان مهم است که هم در ماجراهای داخلی شاخص بوده است و هم در قضایای خارجی. ایشان هر جا که مرتبط با انقلاب اسلامی چه در داخل و چه در خارج حضور فعال و چشمگیری داشت. می خواهیم بحث را به سمت شعاری که فرمودید «اسلام اگر بیند خطر/ جان را فدای اش می کنیم» و دفاع از مرزهای انقلاب اسلامی در خارج از کشور و فعالیت های ایشان در این زمینه ببریم. چه شد که پای شان به جنگ با داعش باز شد؟ مادر شهید: می گفتند در حالی که مسلمانان در کل جهان این جوری در اذیت و زیر سلطه هستند و آزار می بینند و به آنها این همه ظلم می شود و در سختی اند، چگونه در تهران پشت میز در راحتی و آسایش بنشینم. اینجا هم اجازه نمی دادند و ایشان با کلی سختی و مشکلات رفتند. وقتی هم می رفتند به سختی برمی گشتند، چون می گفتند ایشان را برمی گردانیم. خانم شان بهتر در جریان هستند. اینکه می گفتم بزنند و بزنید، به خاطر این بود که می دانستم بالاخره شهادت قسمت اش خواهد شد. یعنی می دانستید آخرش شهید می شود. مادر شهید: می گفتم خدایا! شهادتی می خواهم که قشنگ باشد. مهدی هم بزند و هم بزنندش، چون مهدی حیف است که دفاع نکند و همین جور بایستد. هیچ کس در هیچ وقت نمی توانست این کار را انجام بدهد. کسی او را از پا در نمی آورد. او زده است و آنها هم او را زده اند. الحمدلله رب العالمین جوری شد که خدا خواست. همسر شهید: آقامهدی نیرویی نبودند که یک جا باشند و یک جا خدمت کنند. اوایل آشنایی مان در قوه قضائیه خدمت می کرد و می گفت احساس می کنم باید به سیستان و بلوچستان بروم، اینجا کار خیلی آبکی است. اوایل کارش هم بود و افتاد در وادی اختلاس ها و پرونده های فساد مالی. در یکی از اداراتِ جزء حفاظت ـ اطلاعات قوه قضائیه چند کار ایشان را روی پرونده ها دیدند و ایشان را به اداره کل حفاظت ـ اطلاعات قوه قضائیه بردند. دست آقامهدی پرونده های قطوری افتاد. جوری بود که جان خانواده و حتی اطرافیان آقامهدی را هم به خطر می انداخت. یکی از تکلیف های سنگین به عهده آقامهدی پیگیری قضات مسئله دار بود. آقامهدی می گفت روزی که به آن اداره رفتم با یک اتاق دربسته روبه رو شدم که وقتی درش را باز کردم پر از پرونده های چندین سال خاک خورده بود. آن موقع اوج کارهای ایشان بود و همزمان خبرهایی مبنی بر آوردن شهید از سوریه می رسید که جبهه مقاومت سوریه بسیار تضعیف شده است و نیاز به نیرو دارند و در حال اعزام نیرو هستند. تا اینکه اوایل سال ۱۳۹۲ پیامک های مختلفی می آمد مثلاً ختم سوره حشر برای نجات حرم حضرت زینب(س) یا خبر می رسید که به پنج کیلومتری حرم حضرت زینب(س) حمله شده است. با این خبرها ایشان تصمیم گرفتند خودشان را به سوریه برسانند، اما با مخالفت مسئولین روبه رو شدند و استخاره گرفتند که سنگر شما جای دیگری است فعلاً این کار را انجام ندهید. اوج کارهای شان در قوه قضائیه، اوایل سال ۱۳۹۳ بود که در خانه که بحث می شد به من می گفتند احساس می کنم در قوه کار دارد فرسایشی می شود. یک سری متهم ها را می گرفتند، به جرم شان رسیدگی می شد، چند ماه در زندان بودند، تخلفات شان پیگیری می شد، بعد از آزادی باز هم تخلفات و جرایم شان را دنبال می کردند. می گفتند دست ام به جایی بند نیست و هر کاری می کنم اینها دو باره آزاد می شوند. به همین دلیل احساس می کنم کار دارد فرسایشی می شود، من تکلیف ام را انجام داده ام و حالا باید به عراق بروم. این زمزمه ها شروع شد تا اینکه نیمه شعبان سال ۱۳۹۳ داعش گفته بود نیمه شعبان امسال کربلا را با خاک و خون یکسان می کنیم. ایشان به بهانه زیارت کربلا گفتند دو روزه می رویم و برمی گردیم. سر صبحانه که داشتند تصمیم می گرفتند مدام می گفتند می رویم و یک مقدار با داعشی ها درگیر می شویم و بعد برمی گردیم. می گفتند زیارت قبلی که رفتم سامرا نرفتم، باید بروم زیارت کنم و زود برگردم. دائماً دم از زیارت می زدند تا اینکه روز دوم سفرشان به عراق تمام شد و روز سوم که قرار بودند برگردند طی تماسی که با ایشان داشتم گفتند نگران نباشید خودم را به سامرا رسانده ام و با نیروهای مردمی هستم. خیلی عجیب بود و همه را در شرایط جدیدی قرار دادند. چند سفر رفتند تا به شهادت شان منتج شد؟ همسر شهید: ۲۴ روز آنجا ماندند و به قدری از طرف مسئولین اداره شان با بنده تماس گرفته شد که تنها کسی که می تواند ایشان را برگرداند شما هستید و کاری کنید که ایشان برگردد. یکی دو روز قبل از برگشت ایشان یکی از مسئولان اداره شان به من گفت به ایشان بگویید من حکم می کنم که برگردید. آقامهدی گفت: «حکم ایشان حکم حضرت آقاست.» برگشتند و چهار ماه ماندند و کارهای عقب افتاده شان را انجام دادند و نتوانستند تاب بیاورند و می شود گفت دو باره از دست مسئولین فرار کردند، چون نمی گذاشتند. حتی کار به جایی رسیده بود که ایشان را ممنوع الخروج می کردند، ولی آقامهدی راه های خودش را داشت و بالاخره مفر�'ی پیدا می کرد. سری دوم که برگشتند برای دفعه سوم مهر خروج از کشور را نزد. یعنی وقتی سری دوم آمدند نه ورود زده بودند و نه خروج، چون آقامهدی در ۶۰، ۷۰ باری که برای زیارت به عراق رفته مسلط و حرفه ای شده بود و راحت می توانست برود و بیاید. مهر ورود به کشور ایران در پاسپورت شان نخورده بود. با وجودی که ایشان ایران بود پاسپورت شان نمایانگر این بود که ایشان در عراق است. وقتی خواستیم برای زیارت اربعین از کشور خارج شویم مهر خروج نزدند و پاسپورت شان نشان می داد ایشان همان آبان ماه که به عراق رفته دیگر برنگشته اند. زیارت اربعین را که انجام دادیم ایشان وارد خاک ایران نشدند و در مرز مهران در خاک عراق ماندند و ما را راهی ایران کردند و خودشان به سامرا برگشتند. کلاً سه بار به سامرا رفتند که در مجموع حدود ۹۰ روز طول کشید. تفاوت ایشان با سایر شهدای حرم این بود که آنها اعزام می شدند، ولی آقامهدی خودشان رفتند و اعزام نشدند. جبهه شان را هم خودشان انتخاب کردند. همسر شهید: بله و خودشان دنبال ادای تکلیف شان بودند. در سفر آخر مادر آقامهدی هم حضور داشتند و همه با هم بودید؟ مادر شهید: بله. از حال و هوای آن سفر برای مان بگویید. مادر شهید: ما را به زیارت بردند و از زیارت که برگشتیم روز آخر سفرمان بود و ما را به کاظمین برد. همه مان را به بازار برد و خرید حسابی کردیم و برگشتیم. ما را به مرز ایران تحویل برادرش داد. خودش می گفت اگر به ایران بیایم مسئولین نمی گذارند به سامرا برگردم. تکلیف است که به سامرا بروم. پاسگاه عراق را رد کردیم و به سمت مرز ایران رفتیم. ناگهان به دل ام شور افتاد که فکر نمی کنم این بار مهدی را ببینم. دو باره به سمت پاسگاه عراق برگشتم و دیدم مهدی دارد می رود. ایستادم و نگاه اش کردم. حالتی که داشت و با آن خوشی می رفت مشخص بود که دارد پرواز می کند. حضرت زهرا(س) و ائمه معصومین(ع) همگی برای اش عزیز بودند. این قدر عزیز بودند که دست از همه چیز کشید. خیلی دل ام گرفت و جوانان بنی هاشم را برای اش خواندم و بسیار اشک ریختم، ولی وقتی خبر شهادت اش را شنیدم سجده شکر به جا آوردم، چون بزرگ ترین آرزوی اش این بود که شهادت قسمت اش شود. خانم عظیمی؛ شما هم از خاطرات لحظه آخر دیدار با ایشان بفرمایید. آن سفر کربلا از همان ثانیه اول اش خاطره بود. سال اول ازدواج مان که پیاده به کربلا رفتیم نیت کردیم هر زمان که خدا به ما فرزندی داد، بچه مان را به پیاده روی اربعین ببریم. سال بعد محمدهادی در راه بود و آقامهدی تنها زیارت اربعین را رفتند. سری اول که به سامرا رفتند خیلی ها مستقیم به خودم می گفتند می دانیم مهدی برنمی گردد. می دیدند من هم بی قراری می کنم بدتر می کردند و می گفتند شهید می شود و بالاخره سرش را به باد می دهد و حتی عده ای به من طعنه می زدند که چگونه دل اش آمده است زن و بچه شیرخواره اش را رها کند و برود. با شنیدن این حرف ها و طعنه ها دل ام می گرفت و زیر آسمان می رفتم و با خدای خودم نجوا می کردم که آقامهدی به من قول داده است مرا به سفر اربعین می برد. وقتی هم برگشت به ایشان گفتم تنها دلخوشی ام عهدی بود که با هم بسته بودیم و محمدهادی را به سفر اربعین می بریم، برای همین یقین داشتم شما برمی گردید. سری دوم هم به این امید برگشتند که ما را به زیارت اربعین ببرند. از همان ثانیه های اول سفر سعی می کردند خودشان را وقف ما کنند و مشکلی برای مان پیش نیاید، چون هجمه و جمعیت زیاد بود. جایی که عوامل نیروی انتظامی پاسپورت ها را مهر ورود و خروج می زدند به من می گفتند با بچه کوچک نرو و برگرد. ماشین نبود و داشتیم پیاده مسیری را می رفتیم تا به نجف برسیم. بچه را از کالسکه در آوردم که به او شیر بدهم و باران گرفت. آقامهدی پتویی را که داشتیم بالای سر ما گرفت تا بتوانم به بچه شیر بدهم. آنجا خیلی شرمنده شدم و به ایشان گفتم: «آقامهدی! شرمنده شما شدم. شما دو روز است استراحت نکرده اید و مدام رانندگی کردید. الان هم که شرایط این جوری است و اذیت می شوید.» به من گفت: «خانم! این سفر را وقف شما هستم و می خواهم بهترین سفرتان باشد.» شب ها که زیارت امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) می رفتیم، در راه می گفتند هر سری که زیارت می آمدم و می دیدم شما نیستید، احساس می کردم آقا جواب سلام ام را نمی دهد و می گوید بدون زن و بچه ات آمده ای، برگرد زن و بچه ات را بیاور. حالا خیال ام راحت شد که شما را زیارت اربعین آوردم. در آن سفر مدام از این حرف ها می زد. شب آخر ما را به بین الحرمین بردند. یک آقای ایرانی داشت روضه حضرت عباس(ع) شعر «یا عباس جیب الماء لسکینه» را می خواند. روضه را که گوش کردند از فراق حضرت زینب(س) و امام حسین(ع) و دلبستگی اینها می گفتند. آقامهدی خیلی ناراحت می شدند که با ایشان تماس می گرفتند و می گفتند خانواده تان دارند در فراق شما بی قراری می کنند. آقامهدی آدم سنگدلی نبود و احساساتی بود و به من می گفتند وقتی اطرافیان زنگ می زنند که خانم ات بی قراری می کند، به هم می ریزم. شما باید مقاوم باشید. اگر می خواهید اشکی بریزید یا بی قراری کنید نباید در جمع و جلوی بقیه باشد، باید در تنهایی خودت باشد. تقریباً سه ساعتی صحبت کردند و از فراق حضرت زینب(س) گفتند و بعد هم اشاره کردند آخر سر این بانوی بزرگوار این فراق را به «مَا رَأَیتُ إلا جَمِیلاً» تشبیه کردند. روز آخر که در کاظمین بودیم سعی کردند این سفر بهترین سفر ما باشد. در برگشت از کاظمین به مهران بود که شروع به وصیت کردند. شب قبل از بازگشت مان به ایران مهمان یکی از عراقی های ساکن کاظمین بودیم و قرآنی به ما هدیه دادند که همان جا آقامهدی آن را به حاج خانم [مادر شهید] هدیه کرد. آقامهدی را از زیر قرآن رد کردیم و آبی که برای خوردن در کیف داشتیم پشت پای ایشان ریختیم. خداحافظی عجیبی بود. همه را از زیر قرآن رد کرد. در آن لحظات مدام به خودم می گفتم آخرین باری است که ایشان را می بینم، ولی به خودم نهیب می زدم که نه! این شیطان است و حتی در ماشین هم که کنار هم نشسته بودیم از فکرم می گذشت که این آخرین لحظاتی است که کنار هم هستیم، ولی باز هم به خودم می گفتم این شیطان است و دارد تلاش می کند بی قراری کنید و آقامهدی از دست ات ناراحت می شود، چون وقتی بی قراری ما را می دید بسیار ناراحت می شد. سعی می کردم خودم را تسکین بدهم. آنجا آخرین خداحافظی ما شد که ما را سپردند و خودشان راهی شدند . به قول مامان رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند و خیلی تند قدم برمی داشتند. رفتم دیدم مامان برنگشته است و آمدم که ایشان را برگردانم دیدم تند تند و با گام های بلند از ما دور می شدند بدون اینکه برگردند و ما را نگاه کنند. آن شب خیلی نگران ما بود و دائماً زنگ می زد که به کرمانشاه رسیدید؟ به تهران چطور؟ دغدغه ما را داشتند. از این طرف عده ای به من می گفتند چگونه دل اش آمد شما و این بچه کوچک را ول کند و برود؟ آقامهدی دنبال این بود که به نفس خودش غلبه کند. علی رغم علاقه شدیدی که به محمدهادی داشت مراقب بود از آنچه که بدان علاقه دارد آسیب نخورد. حتی سری آخر که آمده بودند مادرشان در خانه به ایشان گفتند: «چرا برگشتی؟ تو باید پریروز شهید می شدی!» نگاهی به من کرد و خندید و گفت: «ما در محاصره بودیم و باید شهید می شدم. در آنجا شروع کردم به خواندن دعای علقمه و از خدا خواستم یک بار بیاییم و ببینم تان و بعد شهید شوم.» به اداره که رفتند و برگشتند به من گفتند: «از یکی از همکاران که از بچه های جنگ است پرسیدم آقامجتبی! چگونه هشت سال در جنگ بودید و شهید نشدید؟ طرف گفت: موقعیت های شهادت زیادی برای ام پیش می آمد، اما تصویر دختر بزرگ ام و شیرین کاری های اش جلوی نظرم می آمد و نمی توانستم از او دل بکنم.» بعد به من گفت: «حساسیت و علاقه ای که نسبت به شما دارم باعث شده است شهید نشوم.» سری آخر در کربلا این علقه را هم زمین گذاشت و از مولای اش خواست که دل بکند. از اول ازدواج احتمال شهادت آقامهدی را می دادید؟ همسر شهید: صد در صد! از همان روز خواستگاری مدام می گفت. پس خودتان این شرایط را انتخاب کردید. همسر شهید: حتی به خانم شهید احمدی روشن می گفتم که وقتی مجرد بودم و ایشان مهمان ما بودند و این برنامه ها را از تلویزیون می دیدم احساس می کردم دارم آینده ام را می بینم، اما فکر نمی کردم این قدر زود اتفاق بیفتد. الان سخت نیست؟ همسر شهید: سختی در برابر این مشکل واقعاً واژه ناچیز و سختی فقط یک لحظه این مصیبت است. [گریه همسر شهید] می گفتند به این�
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[مشاهده در: www.]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]
صفحات پیشنهادی
مدافع حرمی که اجازه بازگشت به کشورش را ندارد!
مدافع حرمی که اجازه بازگشت به کشورش را ندارد شهید مدافع حرم کلیدواژهای است که این روزها زیاد میشنویم اما شاید تعداد کمی از ما از نزدیک از اوضاع آنها باخبر باشیم بخصوص اگر این شهیدان از توابع کشورهای دیگر باشند به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس به نقل از مجله مهر مدافعمدافع حرمی که اجازه بازگشت به کشورش را ندارد
شهید مدافع حرم کلیدواژه ای است که این روزها زیاد می شنویم اما شاید تعداد کمی از ما از نزدیک از اوضاع آن ها باخبر باشیم بخصوص اگر این شهیدان از توابع کشورهای دیگر باشند به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران مدافع حرم شهادت و لشکر فاطمیون این روزها که تابوت پشت تابوت شهدای افغان بشرق اصفهان در هفته ای که گذشت… پنج کشته و زخمی در تصادف دلخراش سه راهی خرّم_ خورچان/ تصادف عدم اعتبار مالی سال
به گزارش اصفهان شرق پربازدیدترین اخبار اصفهان شرق در هفته ی گذشته را در بین اخبار زیر مشاهده کنید برای دیدن متن کامل اخبار روی تیتر آن ها کلیک کنید پنج کشته و زخمی در تصادف دلخراش سه راهی خرّم خورچان تصادف بر اثر تصادف در محور زیار به اژیه متتیراندازی در دزفول یک کشته داد
دادستان عمومی و انقلاب دزفول گفت حادثه تیراندازی و قتل یک نفر در روستای بن جعفر دزفول در دست بررسی است به گزارش تسنیم یک مرد 55 ساله پس از اصابت تیر در روستای بن جعفر دزفول به قتل رسیده این حادثه پس از هجوم 4 نفر به وی صورت گرفته است و فرد مذکور به علت اصابت تیر از ناحیه قفسهجشن تکلیف دختر شهید مدافع حرم در کنار مزار پدر+عکس
فاطیما دختر شهید مدافع حرم محمدرضا علیخانی در کنار مزار پدر جشن تکلیف گرفتمتن خبر نداردیکشنبه ۱۸بهمن۱۳۹۴آچار فرانسه ای که در پرسپولیس هم گلر بود، هم مدافع
بهزادی درباره این بازیکن چنین می گوید در سال 1342 هنگام تمرین تیم شاهین در ورزشگاه شهباز یک روز آقای دکتر اکرامی یکی از بچه های خوب چهارصد دستگاه را با خود به زمین آورد و ضمن معرفی او به دیگر بازیکنان گفت که او را نیز به تمرین بگیریم این طفل در آن موقع به درد تیم های دسته یک نآزادسازی ارتفاعات «برلهین» و مزارع «رسم العلم» در شرق «حلب»؛ 35 داعشی کشته شدند
نیروهای مقاومت در سوریه از امروز یکشنبه حملاتی را در شرق استان حلب آغاز کردند و موفق شدند مزارع اطراف روستای رسم العلم را نیز پاکسازی کنند به گزارش رهیاب نیروهای ارتش سوریه در استان حلب همچنان به پیشروی های خود در برابر عناصر تروریستی ادامه می دهند به گزارش فارس بعد از پاکسکشته شدن ده ها سرباز سعودی در شهر «میدی» یمن
مرصادنیوز منابع نظامی یمن از کشته و زخمی شدن ده ها سرباز دیگر سعودی و عناصر مزدور ائتلاف ضد یمنی در شهر میدی استان حجه خبر دادند به گزارش مرصاد به نقل از فارس ده ها نفر از سربازان ارتش عربستان و مزدوران ائتلاف سعودی در درگیری عصر امروز یکشنبه با نیروهای یمنی در شهر میدی استاکشته شدن دهها سرباز سعودی در یمن
کشته شدن دهها سرباز سعودی در یمن منابع نظامی یمن از کشته و زخمی شدن دهها سرباز دیگر سعودی و عناصر مزدور ائتلاف ضد یمنی در شهر میدی استان حجه خبر دادند کد خبر ۵۶۶۳۸۰ تاریخ انتشار ۱۸ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱ ۳۶ - 07 February 2016 منابع نظامی یمن از کشته و زخمی شدن دهها سرباز دیگر سعوامنيت كشور مرهون شهداي مدافع حرم است
امنيت كشور مرهون شهداي مدافع حرم است نویسنده محسن پيرهادي اين روزها گوشهگوشه شهر را خون شهداي مدافع حرم اهل بيت ع متبرك كرده هرچند حرف و حديثهاي كذب درباره شهداي مدافع حرم كم است اما وظيفه ما شفافسازي اذهان عمومي است عدهاي ميگويند مدافعان حرم پولهاي هن-
گوناگون
پربازدیدترینها