تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 22 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم(ص):وقتى معلم به كودك بگويد: بگو بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم و كودك آن را تكرار كند خدا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1840445515




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سلمان و آهنگر


واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: سلمان و آهنگر
نى درباره زندگانى حضرت زهرا(س)

كامران شرفشاهي

مرد آهنگر تكه آهن گداخته را با انبر از كوره بيرون كشيد و پس از آنكه آن را روى سندان گذاشت با چكش شروع به كوبيدن بر روى آن كرد.

ضربات نخستين را با تمام قدرت و ضربات بعدى را به آرامى و با دقت بيشترى فرود مى‌آورد و هنگامى كه به نظرش رسيد تكه آهن شكل دلخواه او را گرفته است،‌ آن را درون سطل پر از آبى انداخت و سرش را كنار كشيد تا موج بخارى كه از سطل بر مى‌خاست، صورتش را نسوزاند. مرد آهنگر هرگاه به كوره نگاه مى‌كرد بى‌اختيار به ياد آتش سوزان جهنم كه وعده خدا به سياهكاران است مى‌افتاد و از هراس عذاب سهمگين پروردگار زير لب طلب آمرزش مى‌كرد و به خود نهيبت مى‌زد كه مبادا مرتكب خلافى شود كه در فرداى قيامت با سرافكندگى در پيشگاه خداوند حاضر شود.

آهنگر مردى بود با قامت بلند و هيكلى ورزيده كه در سايه كار و تلاش فراوان مانند پولاد آبديده‌اى شده بود. در تمام شهر هيچ‌كس نبود كه او را به درستكارى و خوش‌قولى نشناسد. همه مى‌دانستند در پشت آن چهره خشن، روح مهربانى وجود دارد كه يك دم از ياد خدا غافل نيست.

پيشه او اگر چه آهنگرى بود اما هيچ‌گاه فقط و فقط در كار خود خلاصه نشده بود. هنگام نبرد كه فرا مى‌رسيد، آهنگر جامه چرمين خود را كنار مى‌گذاشت و همراه مجاهدين به ميدان كارزار مى‌رفت و تا پاى جان مى‌ايستاد و مبارزه مى‌كرد. او حضور در اين ميدان‌ها را افتخارى براى خود مى‌دانست و با غرور و سربلندى از شمشيرهايى سخن مى‌گفت كه ساخته دست او بوده و به تيغ برنده آنها كفار و مشركين به هلاكت رسيده بودند.

آهنگر كه روزگارى شب و روز در حال ساختن شمشير براى مقابله با كفار بود و لحظه‌اى فرصت سر خاراندن نداشت اينك مدتى بود كه ديگر در سايه پيروزى و برقرارى حكومت مسلمين، سفارش چندانى براى كار نداشت. اما با ساختن وسايل ديگرى مانند ابزار كار براى كارگران و كشاورزان، اوقات خود را مى‌گذراند و هميشه به درگاه خداوند به خاطر روزى حلالى كه نصيب او مى‌كند شكرگزار بود.

آهنگر كوره را خاموش كرد و براى رفع خستگى روى سكوى كنار مغازه‌اش نشست. او از اينكه تمام كارهايش را به موقع انجام داده بود راضى به نظر مى‌رسيد. هرچند كه بيكارى برايش به هيچ‌وجه خوشايند نبود و حوصله‌اش را سر مى‌برد.

آهنگر همچنان كه به آمد و رفت مردم نگاه مى‌كرد ناگهان احساس كرد چهره يكى از مردم براى او بسيار آشناست. از روى سكو بلند شد و با دقت بيشترى نگاه كرد و با خود گفت: محال است اشتباه كنم. اين همان روزبه ايرانى معروف به سلمان فارسى است. اما چقدر پير و شكسته به نظر مى‌آيد. بى‌درنگ او را صدا زد:

آى سلمان ... “سلمان” خودت هستي؟!

بله برادر.

آيا مرا به خاطر نمى‌آوري؟

سلمان لبخندى زد و دو مرد يكديگر را در آغوش گرفتند و صورت همديگر را بوسيدند. آهنگر كه از ديدار سلمان به شوق آمده بود گفت:

كجايى اى برادر، بگذار خوب نگاهت كنم. اگر چه ديگر جنگ تمام شده، اما آيا اين شرط دوستى است كه ديگر سرى به مانزني؟

سلمان نگاهى به مغازه مرد آهنگر انداخت و گفت:

گرفتار بودم. گرفتار. اى كاش در همان دوران بوديم. اى كاش رسول اكرم(ص) ما راترك نمى‌فرمود.

با شنيدن نام پيامبر اشك در چشم‌هاى مرد آهنگر حلقه بست و با اندوه گفت:

رحلت رسول اكرم(ص) فاجعه بود. ببين به چه روزى افتاده‌ايم.

سلمان به نشانه تصديق سرى تكان داد. آهنگر دست سلمان را در دست گرفت و از او براى نشستن به روى سكوى كنار مغازه‌اش دعوت كرد. سلمان دعوت او را پذيرفت و به آرامى روى سكو نشست. مرد آهنگر كه صدايش از هيجان مى‌لرزيد گفت:

نمى‌دانى از ديدنت چقدر خوشحالم. ديگر داشتم از بيكارى كسل مى‌شدم كه خداوند تو را رساند. آيا نمى‌خواهى تيغه شمشيرت را تيز كنم؟

سلمان زهرخندى زد و گفت:

اين روزها، روزهاى شمشير نيست و وقتى از شمشير كارى برنمى‌آيد، تيز كردنش چه فايده‌اى دارد؟!

مرد آهنگر با حسرت سر تكان داد و گفت:

حق باتوست. وقتى ذوالفقار در نيام است، گويى كه هيچ شمشيرى در راه حق نمى‌جنبد. مگر نه اينكه ذوالفقار شمشير اول اسلام بود؟ يادت هست بدر، احد، خيبر، خندق ... آه، چه روزهايى بود.

سلمان آه بلندى كشيد و گفت:

افسوس. قدر آن روزها را ندانستيم. منافقان را نشناختيم و اگر شناختيم به مدارا و مروت گذشت كرديم و امروز اين طور عرصه را بر ما تنگ كرده‌اند.

لعنت خدا بر دو چهره‌گان بى‌‌شرم باد.

مرد آهنگر آخرين جمله سلمان را تكرار كرد و سپس پرسيد:

امروز چه خبر بوده است؟ شنيده‌ام كه فاطمه دختر غمديده پيامبر را آزرده‌اند؟

سلمان دست‌هايش را مشت كرد و پاسخ داد:

درست شنيده‌اي. مزرعه فدك را كه پيامبر به فاطمه(س) بخشيده بود، غصب كرده‌‌اند و مدعى هستند كه پيامبر ارثى از خود باقى نمى‌گذارد.

مرد آهنگر با تعجب پرسيد:

چه حرف عجيبى زده‌اند، مگر چنين چيزى ممكن است؟ پس همين امر خشم فاطمه(س) را برانگيخته است. مردم مى‌گويند با اينكه فاطمه(س) باطل بودن ادعاى آنان را بر همه آشكار كرده اما بازهم آنان دست از كار خويش نكشيده‌اند.

سلمان با لبخند تمسخرآميزى گفت:

بار اول آنها نيست. آنها با اينكه از زبان رسول خدا شنيده بودند كه فاطمه(س) بانوى بانوان بهشت است اما در مقام تكذيب او برآمدند و حتى او را به تازيانه زدن تهديد كردند و ...

مرد آهنگر با كنجكاوى سخن سلمان را قطع كرد و پرسيد:

آيا ناراحتى فاطمه(س) غصب شدن فدك بوده است؟

سلمان با بى‌قرارى پاسخ داد:

تو فاطمه(س) را نمى‌شناسي. وقتى او اين چنين بر افروخته مى‌شود، يعنى كه ناراحتى او بيش از هزار علت داشته است. مگر به ياد ندارى كه پيامبر فرمود: “هركه فاطمه را ناراحت كند مرا ناراحت كرده و هركه مرا ناراحت كند، خدا را ناراحت كرده است.” خشم فاطمه(س) خشمى مقدس است. او دختر پيامبر رحمت است و به اين سادگى‌ها خشمگين نمى‌شود.

مرد آهنگر به فكر فرو رفت و لحظه‌اى بعد زبان گشود:

با اين توصيف،‌ بعيد مى‌دانم كه نفع مادي،‌ خشم فاطمه را برانگيخته باشد.

سلمان بى‌درنگ پاسخ گفت:

يقينا اين طور است. هيچ مى‌دانى كه تمامى درآمد فدك تاكنون صرف كمك رساندن به فقرا و مستمندان شده است در حالى كه فاطمه،‌ همسر و فرزندانش در گرسنگى به سر مى‌برده‌اند؟ هيچ مى‌دانى كه علي(ع) از اين راه تاكنون چند صد برده خريده و در راه خدا آزاد كرده است؟ هيچ مى‌دانى كه يكى از دلايل خشم مقدس فاطمه نگرانى او از وضعيت كارگران اخراج شده فدك و آينده خانواده‌هاى آنان بوده است؟

آهنگر كه از شدت حيرت زبانش به لكنت افتاده بود، پرسيد:

به خاطر دفاع از كارگران اخراجي؟

سلمان دست روى شانه آهنگر گذاشت و گفت:

بله. او به صراحت پرسيد كه چرا كارگرانش را از فدك بيرون كرده‌اند و آنان اينك بيكار هستند.(1)

آهنگر با پريشانى گفت:

نمى‌دانستم. هيچ ‌كدام را نمى‌دانستم. آيا به راستى فاطمه(س) دختر پيامبر(ص) اين‌گونه زندگى كرده است.؟

بله، چه بسيار نكته‌هاست كه هيچ‌كس نمى‌داند و اين راز بزرگ سينه مجروح مرا مى‌سوزاند. من چگونه بگويم كه سخاوت و ايثار اين خانواده، آنچنان والا و شكوهمند است كه گاه حتى تكه نانى در سفره خانه آنان يافت نمى‌شود تا جايى كه علي(ع) براى رفع گرسنگى همسر و فرزندانش ناچار مى‌شود در مقابل مقدارى جو، از شمعون يهودى انبوهى پشم بگيرد، تا فاطمه پشم‌ها را بريسد؟(2)

آهنگر بار ديگر با حيرت پرسيد:

مگر فاطمه بانوى بانوان بهشت و نور ديده پيامبر كار هم مى‌كرد؟!

سلمان با صداى بغض‌آلودى گفت:

زندگى فاطمه زهرا(س) با كار و كوشش عجين بوده و هست. او لحظه‌اى آسايش ندارد. آسياب خانه او لحظه‌اى از گرديدن باز نمى‌ايستد. او در كنار نگهدارى از كودكانش و رسيدگى به كارهاى خانه، از چاه آب مى‌كشد و به تنهايى به اندازه چند نفر كار مى‌كند و هيچ‌گاه نخواسته است كه چون زنان اشراف جاهليت به كاهلى و تن‌پرورى خو بگيرد.(3) او يك شير زن است. چه مى‌گويم؟ بالاتر از يك شيرزن. نمى‌دانم. او را چگونه برايت توصيف كنم. همين صفات اوست كه موجب مى‌شود عاقبت شمعون يهودي، اسلام را بپذيرد و ايمان بياورد.

آهنگر به صورت خسته و رنج كشيده سلمان نگاه كرد. چشم‌هاى سلمان كه مانند دو كاسه خون بود حكايت از بى‌خوابى‌ها و اشك‌هاى بى‌دريغ او داشت كه اينك نيز گونه‌هايش را تر كرده بود. آهنگر با بى‌قرارى گفت:

چه اتفاق‌ها كه افتاده و من از آن بى‌خبرم. پس فدك را غصب كردند و تو هيچ نگفتي؟ على بن ابيطالب(ع) چرا سكوت كرده است؟

سلمان سر به زير انداخت و گفت:

چه بگويم وقتى گوشى براى شنيدن نيست. وقتى آنها حتى صداى دختر پيامبر را نمى‌شنوند تكليف معلوم است. البته منم به موقع حرف خود را زدم. اما درباره سكوت على بن ابيطالب(ع.) او خود مى‌داند كه چه مى‌كند. هيچ‌كس در اين زمانه از او آگاه‌تر نيست. او به حقانيت فاطمه(س) شهادت داد. اما هيچ گوشى سخن او را نشنيد، علي(ع) مثل هميشه از حق خود صرفنظر كرد تا تفرقه‌اى ايجاد نشود و وحدت مسلمانان به خطر نيفتد. درد بزرگ او ديدن كج‌روى‌ها و انحرافات است اما او به خاطر حفظ آيين نوپاى اسلام و مصالح مسلمين ناگزير به سكوت است. فاطمه تنها همدم دردهاى بزرگ است.

آهنگر قلبش فشرده شد و احساس كرد دنيا در نظرش تيره و تار شده است.

سلمان صحابى بزرگ پبامبر را مى‌ديد كه چگونه نظر بر زمين دوخته است و سيماى گندمگونش غرق در اندوه و ماتم است. براى لحظه‌اى به ياد غصب فدك و كارگران اخراجى آن افتاد و تصميم گرفت كارى بكند. اما وقتى سخنان سلمان را در ذهن مرور كرد، با خود انديشيد كه كارى از دست او بر نمى‌آيد.

در جايى كه علي(ع) و اصحاب نزديك پيامبر به خاطر مصالح اسلام، سكوت را برگزيده‌اند تا جامعه دستخوش التهاب نشود. او بى‌آنكه خود نيز متوجه باشد سكوت را برگزيده بود و در سكوت به آنچه كه از سلمان شنيده بود مى‌انديشيد. اين سكوت را تنها صداى گرم سلمان مى‌توانست بشكند:

مى‌بينم كه سكوت كرده‌اي؟

آهنگر سر بلند كرد و گفت:

بله و چه سكوت سرد و سنگينى است. هيچ‌گاه سكوت برايم تا به اين اندازه تلخ و آزار دهنده نبوده است. اين سكوت سرشار از فرياد است. فريادى كه اگرچه در زمين بى‌صداست، اما چون غرش رعد تمام آسمان‌ها را به لرزه در آورده است.

سلمان به آسمان نگاه كرد و هيچ نگفت. آهنگر احساس كرد همچون تشنه‌اى است كه به ساحل رودى رسيده باشد. ذهنش از سوال‌هاى بى‌شمارى پر شده بود و عطش دانستن او را بر آن مى‌داشت تا فرصت همنشينى با سلمان را غنيمت شمارد و آنچه را كه نمى‌داند از او جويا شود.

پس بار ديگر زبان گشود:

- اى سلمان تو از ياران نزديك پيامبر بودى و من شاهد هستم كه پيامبر بارها از تو در مقابل نژادپرستى جاهلانه عرب دفاع كرد و حتى تو را از اهل‌بيت خود معرفى كرد. زيركى و هوش‌ تو بر احدى پوشيده نيست و من اكنون مى‌فهمم كه منظور پيامبر چه بود، وقتى كه فرمود “اگر آنچه را كه سلمان مى‌دانست، ابوذر مى‌دانست كافر مى‌‌شد. خوشا به حال تو. گرچه مى‌دانم وقت تنگ است اما تقاضايى از تو دارم.

سلمان نگاهى به چهره تمنا آلود آهنگر كرد و با لحن سخاوتمندانه‌اى گفت:

- هرچه مى‌خواهى بگو.

مرد آهنگر پس از لحظه‌اى تامل گفت:

- آنچه از فاطمه(س) دختر رسول خدا گفتى مرا به شدت متاثر كرده است. به ياد دارم كه او از خيل خواستگاران خود كسى را جز على بن ابيطالب(ع) نپذيرفت و به ياد دارم كه پيامبر در اين باره گفت اگر علي(ع) نبود، هيچ مردى لياقت همسرى فاطمه(س) رانداشت.(4) اينك از تو مى‌خواهم كه با من از زندگى آنان بگويي. مى‌دانم كه تو به آن خانه در رفت و آمد بوده‌اى و آنان تو را امين خود مى‌دانند. تقاضايم از تو تنها اين است كه مرا نيز امين بدانى تا از اين رهگذر معرفت بيشترى نسبت به خاندان پاك پيامبر پيدا كنم.

در چشمان سلمان نورى درخشيد و سيمايش آنچنان از محبت سرشار شد كه آهنگر هيچ‌گاه تا به آن روز سلمان را اين‌گونه نديده بود. صداى سلمان كه گويى از جهانى ديگر سخن مى‌گفت در گوش جان آهنگر نشست؛

- در امين بودن تو شكى ندارم كه اگر داشتم اكنون در كنار تو نبودم. اما بگذار در اين مجال كوتاه و تنها به ذكر واقعه‌اى اكتفا كنم كه گفتنى‌ها در اين باره كم نيست و براى اهل بصيرت نيز يك اشارت كافى است.

پس از ازدواج علي(ع) و فاطمه(س) روزى آن دو به محضر پيامبر رسيدند و از ايشان خواستند تا امور زندگى آنان را تقسيم نمايد. پيامبر پذيرفت و كارهاى خارج از خانه را به علي(ع) و كارهاى داخل خانه را به فاطمه(س) واگذار كرد و زندگى آن دو بهاين ترتيب آغاز شد(5)، ولى كار خانه براى مردى چون علي(ع) كه به سخاوت و ايثار معروف است، كار چندان ساده‌اى نبود و فاطمه(س) اين را مى‌دانست و از هيچ تلاشى براى انجام امور خانه فارغ نبود. و با آنكه اگر بخشش‌هاى علي(ع) را به نيازمندان در بين بنى‌هاشم تقسيم مى‌كردند همه آنان غنى و بى‌نياز مى‌شدند، گاه رخسار فاطمه(س) از شدت گرسنگى رنگ پريده بود و فرزندان او نيز چنين احوالى داشتند(6) و بازهم دمى از تلاش براى رضاى خدا باز نمى‌ايستادند. من بارها فاطمه(س) را ديدم در حالى كه با دستان مجروح خود آ‌سياب را مى‌چرخاند از قرائت آيات قرآن نيز غفلت نمى‌كرد.

آسياب خانه فاطمه(س)،‌ آسيابى شگفت‌انگيز است. آسيابى كه يك دم از گرديدن باز نمى‌ايستد و نان محرومان مدينه را تامين مى‌كند. از ياد نمى‌برم كه روزى وارد خانه علي(ع) شدم و ديدم كه فاطمه(س) مشغول دستاس كردن است و با اينكه دستهايش از زحمت اين كار ورم كرده و خون آلود بود بازهم از چرخاندن آسياب، دست نمى‌كشيد. در اين حال كودكش حسين(ع) از گرسنگى بى‌تابى مى‌كرد و اين صحنه دل مرا به شدت به درد آورد.

عرض كردم اين دختر پيامبر خدا چرا از فضه كه خدمتكار شماست، كمك نمى‌گيرى و كارها را به او نمى‌سپاري؟ فاطمه در همان حال كه مشغول آرد كردن دانه‌هاى جو بود پاسخ داد: پدرم او را به من سفارش كرده است و من بايد با او به عدالت رفتار كنم. ما كارها را بين خود تقسيم كرده‌ايم و امروز روز استراحت اوست.

از اين همه عاطفه و بلند نظرى او حيران شدم و در دل به همت و پشتكار او هزاران آفرين گفتم. اما دلسوزى بدون عمل چه فايده دارد. با خود فكر كردم كه نبايد بى‌تفاوت از كنار اين ماجرا بگذرم، پس به اصرار خواستم تا اجازه دهند من به جاى ايشان آسياب را بچرخانم و او از حسين(ع) نگهدارى كند.

فاطمه(س) پذيرفت و من مشغول كار شدم تا اينكه هنگام نماز فرا رسيد و به مسجد رفتم. بعد از اقامه نماز آنچه را كه ديده بودم براى مولايم علي(ع) تعريف كردم. حضرت سخنان مرا شنيد و در حالى كه چشمانش به اشك نشسته بود از من جدا شد تا به خانه برود و به فاطمه(س) سرى بزند.

اما هنوز چيزى نگذشته بود كه علي(ع) بازگشت، اين بار در چهره‌اش از اندوه خبرى نبود و تبسم شيرينى بر لب داشت.

من در كنار پيامبر(ص) نشسته بود و هر دو مى‌خواستيم بدانيم در اين فاصله كوتاه چه اتفاقى افتاده است كه اشك و اندوه جاى خود را به لبخند و مسرت واگذار كرده؟ على لب به سخن باز كرد و گفت: به خانه رفتم و ديدم فاطمه(س) خوابيده است و حسين(ع) نيز در آغوش او به خواب شيرينى فرو رفته است و آسياب، بى آنكه كسى آن را بچرخاند، در حال چرخيدن بود و كار مى‌كرد(7.... )

پى‌نوشتها:

-1 تفسير نورالثقلين، جلد 4، ص 186

-2 بحارالانوار، جلد 35، ص 237

-3 سفينه‌البحار، جلد 1، ص 570

-4 محجه‌البيضا، جلد 4، ص 210

-5 كنزالعمال، جلد 16، ص 341

-6 اصول الكافي، جلد 5، ص 528

-7 عوالم، جلد 11، ص 205
 سه شنبه 21 خرداد 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: رسالت]
[مشاهده در: www.resalat-news.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 407]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن