تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شيعيان ما كسانى‏اند كه در راه ولايت ما بذل و بخشش مى‏كنند، در راه دوستى ما به يكديگر ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805246173




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطرات یک زندانی زمان طاغوت: با چانه زنی 50 ضربه شلاق تصویب شد/نزدیک بود از درد دیوانه شوم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: خاطرات یک زندانی زمان طاغوت:
با چانه زنی 50 ضربه شلاق تصویب شد/نزدیک بود از درد دیوانه شوم
علی دانش پژوه: آن شب وقتی که آرش بازجویم مرا به اتاق بازجویی برد، تا می‌توانست مرا شکنجه کرد، به حدی که پاهایم باد کرد و مجروح شد و حتی ناخن شست پایم شکست.

خبرگزاری فارس: با چانه زنی 50 ضربه شلاق تصویب شد/نزدیک بود از درد دیوانه شوم



به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، علی‌دانش‌پژوه یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب است. وی در رابطه با گروهی که پس از محاکمه نُه نفر آنها، به گروه جوانان غیور شهرستان قم معروف شد، در سال 1352 توسط اکیپ ویژه کمیته مشترک ضد خرابکاری شاه به فرماندهی منوچهری (منوچهر وظیفه‌ خواه) دستگیر شد. پس از انقلاب به کمیته مشترک و تحمل شکنجه‌های فراوان، در بیدادگاه رژیم شاه محاکمه و به 18 ماه زندان محکوم می‌شود. پس از پایان محکومیت وی را با یک قرار بازداشت صوری مجدداً در زندان نگهداری می‌کنند و به عبارتی دیگر او 28 ماه ملی‌کشی می‌کند و بالاخره پس از 46 ماه از زندان آزاد می شود. ایشان خاطره طنزی را از یکی از هم‌سلولی‌هایش نقل می‌کند که در ادامه خواهید خواند: زمستان سال 52 بود، پس از گذراندن دوران سخت بازجویی و سبک شدن فشارها و شکنجه‌ها مرا از سلول انفرادی به سلول 7 بند 6 که سلول عمومی بود منتقل کردند. در این سلول نسبتاً‌ بزرگ، تعداد زندانیان به 30 نفر می‌رسید. من با آقایان اسماعیل خاکسار، حاج‌آقا لاهوتی (روحانی)، جواد شاهین جهرمی، علی محمد بشارتی، محمود رضویان، محمد حکیمی، علی خوشبختیان، عبدالله مردوخ و عده دیگری که نامشان به خاطرم نمانده، هم سلول بودم که همه از لحاظ تکمیل مراحل بازجویی در وضعیت مشابهی قرار داشتند و تدریجاً به زندان قصر یا اوین منتقل می‌شدند تا مراحل بازپرسی و دادگاه را بگذرانند. یک شبی ساعت حدود 10 شب بود که لولای آهنی در بند با صدای وحشتناک و چندش‌آوری به صدا درآمد و نگهبان با صدای بلند گفت: اسماعیل کیه؟ آقای خاکسار یکی از هم‌سلولی‌ها که فرد مذهبی و آدم شوخ طبعی بود با صدای بلند گفت: سلول هفت. پس از لحظاتی نگهبان لولای در سلول ما را باز کرد و گفت اسماعیلی‌ چی؟ گفت: خاکسار. نگهبان فرنچ او را روی سرش کشید و او را با خود به اتاق بازجویش به نام آرش که منتظر او بود، بُرد. پس از لحظاتی صدای فریادهای ممتد اسماعیل در فضا پیچید و به علت سکوت شبانه حاکم بر زندان، این فریادها، بلندتر و بلندتر شنیده می‌شد. همه هم سلولی‌ها در بُهت و سکوت عمیقی فرو رفته بودند، گویی که هیچ‌کس در سلول نیست و فقط صدای شلاق و ناله و فریاد اسماعیل بود که به گوش می‌رسید. هر کسی در افکارش به دنبال علت احضار بی‌موقع اسماعیل می‌گشت. آیا کسی روی او اعتراف کرده است؟ یا این که بازجوی او آرش می‌خواست از او اعتراف بگیرد که در سلول چه می‌گذرد. چون سلول ما یکی از شادترین و پرسروصداترین سلول‌های عمومی بند بود مسبّب بسیاری از خنده‌ها و بعضاً قهقهه بچه‌ها حرکات و گفتار همین اسماعیل خاکسار بود، لحظات به کندی و سختی می‌گذشت، بعضی از هم‌سلولی‌ها به خواب رفتند. پس از گذشت حدود سه ساعت، در سلول باز شد و دیدم که اسماعیل خاکسار در حالی که آه و ناله می‌کرد با کمک نگهبان وارد سلول شد. پاهایش خو‌ن‌آلود بود، ورم شدیدی داشت و مجروح شده بود. پس از ورود به سلول، چند نفس عمیق کشید و با کمک بچه‌ها مقداری آب خورد، کمی حالش جا آمد، و روی زمین دراز کشید. بچه‌ها دور او جمع شدند و از او علت بردنش برای بازجویی را می‌پرسیدند. او به خاطر ترس از وجود جاسوس احتمالی در سلول، نمی‌توانست بگوید چه شده و چه کسی روی او اعتراف کرده، فقط می‌گفت مرا بردند اتاق حسینی و هزار ضربه شلاق با کابل به من زدند. بچه‌هایی که دور او نشسته بودند همه هاج و واج و ساکت بودند. در این حال آقای لاهوتی با لهجه شمالی به او گفت آخر پسر، اگر تو هزار ضربه کابل حسینی را خورده بودی تا حالا مرده بودی!! او در جواب گفت فرض کنید پانصد ضربه خوردم. بچه‌ها گفتند پانصد ضربه هم خیلی زیاد است و نمی‌شود تحمل کرد. او گفت خوب دویست ضربه بوده. دوباره بچه‌ها گفتند بابا نمی‌شه دویست ضربه پشت سر هم خورد، او در جواب گفت بابا صد ضربه که بوده، باز هم هم سلولی‌ها اصرار داشتند خیلی زیاده و نمی‌شود تحمل کرد. بالاخره گفت بابا خیرش را ببینید، 50 ضربه بوده با چانه‌زنی 50 ضربه تثبیت شد آخر سر هم گفت بالا اصلاً‌ چی می‌گویید من کتک نخوردم موقعی که از پله‌ها بالا می‌آمدم پاهام به پله‌ها گیر کرد و زمین خوردم و کمی زخم شد که با خنده‌ بچه‌ها فضای حاکم بر سلول شکسته شد. در آستانه پیروزی انقلاب هر دو آزاد شدیم. پس از گذشت سی سال یک روز آقای اسماعیل خاکسار را دیدم و از او علت ماجرای آن شب را سؤال کردم در جواب گفت: «آن شب وقتی که آرش بازجویم مرا به اتاق بازجویی برد، تا می‌توانست مرا شکنجه کرد، به حدی که پاهایم باد کرد و مجروح شد و حتی ناخن شست پایم شکست. در این حال براش غذا آوردند و مشغول خوردن شد، در حالی که از دست من خیلی عصبانی بود و فحاشی می‌کرد، نمکدان را برداشت و روی زخم‌های پای من نمک پاشید که درد و سوزش عجیبی سراپای وجودم را گرفت و بسیار دردناک بود. به خاطر دارم که در همان حال به سینه ریز طلایی که دستش بود اشاره کرد و رو کرد به من و گفت این را به مناسبت روز مادر از پول خون‌های شما خریداری کرده‌ام. در آن حالت درد و سوزش شدیدی داشتم که نگهبان مرا داخل سلول آورد. وقتی که دیدم همه بچه‌ها بهت‌زده و ناراحت و مبهوت مرا نگاه می‌کنند از خدا خواستم کمک کند تا روحیه شادی را که قبل از رفتنم به اتاق بازجویی داشتم به سلول برگردانم و خداوند هم مدد کرد و توانستم آن قصه را سر هم کنم در حالی که از شدت درد داشتم دیوانه می‌شدم».

94/11/13 - 08:54





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن