واضح آرشیو وب فارسی:مهر: علی دایی:
مرا به خاطر پوشیدن شلوار جین رد کردند/ اول مدافع راست بودم!

شناسهٔ خبر: 3039721 - دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۳:۲۲
ورزش > فوتبال ایران
سرمربی تیم فوتبال صبای قم با بیان اینکه او را به خاطر پوشیدن شلوار جین از قبولی در دانشگاه رد کردند، گفت: من مدتی در تیم استقلال اردبیل و در پست دفاع راست بازی می کردم! به گزارش خبرنگار مهر، برنامه این هفته نود گفتگوی مفصلی را با علی دایی در مورد مسائل مختلفی انجام داد که بخشی از گفتگوی دایی با این برنامه در زیر می آید: * فکر کنم درس و دانشگاه مسیر زندگی مرا عوض کرد. شاید اگر تهران دانشگاه قبول نمی شدم، علی دایی نمی شدم. سال ۱۳۶۶ و هم سال ۱۳۶۷ دانشگاه شریف قبول شدم که ما را به خاطر پوشیدن شلوار جین و کاپشن در اردبیل رد کردند! * اواخر دانشجویی من بود که شما (فردوسی پور) به دانشگاه شریف آمدید. تیم ما خوب بودند. بچه های متالوژی خوب بودند و با بقیه فرق داشتند! یک خورده ما خشن تر از شما بودیم! * سه سال و نیم در خوابگاه زندگی کردم. نمی توانستم سر کلاس حاضر شوم. سال دوم که به تیم تاکسیرانی رفتم، فوتبال زیاد وقتم را می گرفت. همان موقع در کار پوشاک بودیم و زیاد سر کلاس حاضر نمی شدم. * درسهایم را اکثرا شب امتحان می خواندم و حافظه به من یاری می کرد! در دانشگاه فقط یک درس افتادم و خوشبختانه آن درس هم با درسهای عمومی جبران شد! * پدرم دوست داشت من مهندس شوم. بیشتر به خاطر او مهندس شدم. از بچگی روی من حساس بود. در فوتبال مادرم خیلی کمکم کرد و پدرم مخالف فوتبال بود. * تابستانها خودمان کار می کردم و خرج یکسال را در می آوردیم. خودم دوست نداشتم فشاری به پدرم بیاید. خدا را شکر می کنم آنطور که او دوست داشت بزرگ شویم. مدیون پدر و مادرم هستم. باور نمی کنید الان حس می کنم پدرم دارد مرا دعا می کند. * پشت خانه ما یک زمین خاکی کوچک بود که متعلق به خودمان بود و آنجا گل کوچک بازی می کردیم. محمد ما در استقلال اردبیل بازی می کرد ولی ما آنقدر حساسیت نداشتیم. * محمد چون در استقلال اردبیل بازی می کرد، یکسال به این تیم رفتم. آن موقع دفاع راست بودم ولی جا دارد از جابر نعمتی که آن موقع سرمربی استقلال بود، یاد کنم. در یک بازی مهاجم ما مصدوم شد و مرا در این پست گذاشت. همانجا دو سه گل زدم و دیگر مهاجم شدم. * تلخ ترین اتفاق زندگی ورزشی من پاره شدن طحالم در بازی با بحرین بود. آن موقع تعویضهایمان را انجام داده بودیم. آن ۲۰ دقیقه پایانی برای ۲۰۰ سال گذشت! بعد از بازی در رختکن بیهوش شدم و به بیمارستان منتقل شدم. * بعد از بازی در بیمارستان دنبال یک تلفن می گشتم که به خانواده ام وضعیتم را اطلاع بدهم. یکی آمد بالای سر من. نمی توانم اسم ببرم. در خانه ما هیچکس از وضعیت من خبر نداشت. به این دوست عزیز گفتم اگر می شود با تلفن همراهش منزل ما را بگیرد و به خانواده ام بگوید که من زنده ام و نمرده ام. این دوست دو بار زنگ زد و گفت اشغال است و رفت. بعد از آن امیر عابدینی آمد و یک خط موبایل داد و خیالم راحت شد. مادرم یک هفته روضه گرفته بود که مشکلی برایم پیش نیاید. گاهی آدم نمی تواند بعضی مسائل را تا ۱۰۰ سال فراموش کند. * شاید باور نکنید. با لباس کیمونو مرخص شدم! به خاطر اینکه هزینه را ندهیم، با ۱۰ تا سرم و لباس کیمونو مرخص شدیم! ادامه دارد ....
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]