تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هیچ بنده ‏اى حقیقت ایمانش را کامل نمى ‏کند مگر این که در او سه خص...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826529658




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مادر شهید: خیلی وقت ها به حال حمیدم غبطه می خوردم/ در مقطع راهنمایی رفتارهایش تغییر کرد


واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): "صبح زود به نمازجماعت می رفت. برای بچه ها کلاس برگزار می کرد. گاهی وقت ها می دیدم نمازشب هم می خواند. وقتی این رفتارها از او دیدم، به حالش غبطه خوردم."مسجد موسی بن جعفر(ع) در حوالی میدان غیاثی محله 17 شهریور، محل فعالیت حمیدرضا بود. کوچک و بزرگ و حتی پیرمردهای مسجد هم او را به خوبی می شناسند. بسیاری از فعالیت های فرهنگی، دیدار با خانواده شهدا و کلاس های آموزشی به واسطه حضور حمیدرضا رنگ و بویی دیگر داشت. دوران کودکی، حمیدرضا شاگرد این کلاس ها بود و این چند سال آخر خود نیز در مسجد تدریس می کرد. شاید برای شناخت حمیدرضا همین مسجد محله که روزی محل فعالیت حمیدرضا و دیگر شهدای امروز و دیروز است کافی باشد اما مقصد جایی دیگر، منزل شهید حمیدرضا اسداللهی . کمی جلوتر از مسجد تصویر بزرگی از حمیدرضا به همراه چندین بنر تبریک و تسلیت به خانواده ما را به سمت خانه و محل قرارمان راهنمایی می کند. عکس بزرگ نصب شده در میدان همان تصویری است که اولین بار از شهید اسداللهی بر روی تابوتش در مراسم تشییع پیکرش دیدم. پیکر او 6 دی ماه همزمان با سه پیکر شهید دیگر در تهران با حضور مردم و اهالی محله از مقابل مسجد موسی بن جعفر(ع) تشییع شد. مراسمی که صوت زیبای قرائت قرآن توسط شهید به آن زینت بخشیده بود. ساعتی را در کنار خانواده شهید حمیدرضا اسداللهی هستیم. منیره سادات مصطفی مادر شهید اولین کسی است که برای صحبت آماده می شود. آرام است و به زیبایی از خاطرات و کودکی های شهید می گوید. از اینکه تا بعد از شهادت حمیدرضا نتوانسته بود خوب پسرش را بشناسد. با این همه خوشحال است که قسمت فرزندش شهادت بود و عاقبت بخیر شد. در ادامه گفت وگوی ما با این مادر شهید را می خوانید: دفاع پرس: چند فرزند دارید و آقا حمیدرضا چندمین فرزند خانواده بود؟ سه پسر و یک دختر دارم که حمیدرضا دومین فرزندم بود. فرزند اولم سال 62 به دنیا آمد، آقا حمیدرضا سال 63، دخترم 66 و پسر کوچکم سال 85 به دنیا آمد. دفاع پرس: پس با این حساب آقا حمیدرضا در بحبوحه جنگ متولد شد؟ زمان تولد پدر حضور داشتند؟ بله حضور داشت. حمیدرضا متولد روز 15 بهمن سال 63 است. به خاطر دارم زمانی که متولد شد اذان صبح گفته می شد. همه خیابان ها و کوچه ها هم به مناسبت دهه فجر، چراغانی و ریسه بندی شده بود. حاج آقا آن سال ها به عنوان خدمه ی حج و زیارت به مکه می رفت. حمیدرضا خیلی به پدرش وابسته بود. هر زمان که پدر به سفر می رفت، مریض می شد. فامیل که حال حمیدرضا را می دیدند می فهمیدند حاج آقا به سفر رفته است. هنوز هم پدرش در خدمت زائران خانه خدا است. دفاع پرس: پسر بازیگوشی بود؟ شیطنت داشت ولی هیچ وقت زیر بار زور نمی رفت. همیشه حرف حرف خودش بود. اگر جایی حقش را پایمال می کردند، می رفت حقش را می گرفت. دفاع پرس: از اولین روز مدرسه اش بگویید. بچه ی باجراتی بود. اولین روزی که به مدرسه رفت این جرئت را نشان داد. بین همه بچه ها صدایش کردند که برود پشت بلندگو و صحبت کند. خیلی خوشحال بود از اینکه توانسته خودش را نشان دهد. دفاع پرس: به شما وابسته نبود؟ معمولا بچه ها اولین روز مدرسه نگران دوری از خانواده هستند. نه اصلا وابستگی نداشت. فقط همان اولین روز دبستان گفت، در حیاط باش تا تو را ببینم. ما در محله ی 21 منصور زندگی می کردیم که به مدرسه کمال رفت. تا دوم دبستان به همان مدرسه رفت بعد که در محله 17 شهریور کار ساخت خانه مان تمام شد، جابجا شدیم. دبستانش که تمام شد مدیر مدرسه با ما صحبت کرد و گفت: حمیدرضا خیلی با استعداد و باهوش است. هرکاری کردیم که مدارس نمونه برود خودش قبول نکرد. مدرسه ای سر کوچه مان قرار داشت که پسر بزرگم به آنجا می رفت گفت چون برادرم رفته مدرسه ارشادی من هم می خواهم پیش او باشم. دوران راهنماییش، آقای کریمی معلم قرآنش بود و در واقع حمیدرضا هرچه دارد از این معلم دارد و حمیدرضا تا قبل شهادت با آقای کریمی ارتباط داشت. اکثر شاگردان آقای کریمی که الان زن و بچه دارند با ایشان در ارتباط هستند. دفاع پرس: پس فعالیت های آقا حمیدرضا از همان دوران راهنمایی شروع شد. بله. البته دوران ابتدایی که بود با برادرش برای حفظ قرآن به مکانی در میدان خراسان می رفتند. در نماز جماعت و کلاس های تواشیح و قرائت قرآن نیز شرکت داشت ولی معلم قرآن حمیدرضا بیشترین تاثیر را بر او داشت و خیلی راهنماییش می کرد. البته من و پدرش هم تماما مراقب بودیم و روی تربیت بچه ها دقت می کردیم. از همان دوران راهنمایی به مسجد موسی بن جعفر(ع) هدایت شد و زیر نظر استادش حاج آقا طباطبایی فعالیت خود را آغاز کرد. تا قبل از شهادت، حمید با پسر حاج آقا طباطبایی که ایشان هم استاد بودند، رفت و آمد داشت. حتی حمیدرضا به منزلشان در قم هم می رفت. ** اولین بار حمیدرضا و دوستانش عکس شهدا را سر کوچه ها نصب کردند دفاع پرس: بیشتر فعالیتش در چه حوزه ای بود؟ فعالیت حمیدرضا بیشتر در مسجد بود. کارهای فرهنگی و سر زدن به خانواده شهدا و آرشیو کردن خاطرات شهدا را در مسجد انجام می داد یا قبل از اینکه شهرداری سر کوچه هایی که به نام شهداست تصاویر شهید را نصب کند، حمیدرضا و بچه های مسجد عکس شهدا را سر کوچه ها زده بودند. به بچه های مسجد دورس مدارسشان را آموزش می داد. حتی به سن بچه هایی که در کلاس شرکت می کنند هم توجه داشت که ابتدائی ها را از راهنمایی ها جدا کند. خودش مربی قرآن بود و گاها سخنرانی هم می کرد. الان پسر کوچکم در همان مسجد فعالیت می کند. بعد از شهادت حمیدرضا با یکی از دوستانش تلفنی صحبت می کردم که می گفت: "چون محل کارم دور بود و صبح زود سرکار می رفتم و شب هم دیر به خانه برمی گشتم حمیدرضا جوری کلاس ها را برای ما تنظیم کرده بود که بعد نماز صبح جلسات برگزار شود." من وقتی می دیدم حمید صبح زود به مسجد می رود توی دلم می گفتم خوش به حال حمید نمازش را در مسجد می خواند. خبر نداشتم که بعد از نماز کلاس دایر می کند. گاهی از مسجد که برمی گشت نان می خرید و دم در نان را می داد و سلام می کرد، می پرسیدم برای نماز رفتی؟ می گفت بله ولی از کلاس ها حرفی نمی زد. دقیقا به من نمی گفت که چه کارهایی می کند تنها می دانستم روی مسائل دینی و اخلاقی کار می کند. دفاع پرس: ارتباطش با شما چطور بود؟ هر وقت امتحان داشت یا از خانه می خواست بیرون برود دستم را می بوسید و می خواست که دعایش کنم. می گفت تو دعایت مستجاب می شود. خیلی احترام می گذاشت. به همه می گفت من عاشق مادرم هستم. هر وقت که از خانه بیرون می رفت پشت سرش آیت الکرسی می خواندم. دلش می خواست از او راضی باشم. چون خیلی بچه فعالی بود گاهی غبطه می خوردم، می گفتم هرچه یاد می گیری به ما بگو. این اواخر چون فعالیتش بیشتر شده بود می گفت اگر نمی توانم زیاد سر بزنم از دستم دلگیر نشو. ** دخترم به واسطه حمیدرضا حافظ قرآن شد دفاع پرس: فرقی با فرزندان دیگرتان داشت؟ پسر بزرگم خیلی دوست و رفیق نداشت اما حمیدرضا به خصوص دوست مسجدی زیاد داشت و نسبت به بقیه بچه ها مذهبی تر بود. خواهر حمید رضا به واسطه ی تشویق برادرش حافظ کل قرآن شد. دوران ابتدایی خودش هم کلاس قرآن می رفت. توی راه مدرسه سوار اتوبوس که می شد قرآن می خواند تا وقتی به مدرسه برسد چند جزئی حفظ کرده بود وقتی به دوران راهنمایی رسید معلم گفته بود خودمان کلاس قرآن در مدرسه داریم و در همان کلاس های مدرسه شرکت می کرد. حتی بدون اینکه من بفهمم و بیدار شوم نماز شب می خواند. همه تغییرات حمیدرضا از همان مقطع راهنمایی به بعد اتفاق افتاد. دفاع پرس: چه سالی وارد دانشگاه شد؟ سال 85 وارد دانشگاه شد. لیسانس بهداشت گرفت و پس از آن برای کارشناسی ارشد رشته ادبیات عرب شرکت کرد. ** زلزله بم و حضور حمیدرضا به عنوان امدادگر هلال احمر دفاع پرس: چرا بهداشت را انتخاب کرد؟ قبلا مدتی در هلال احمر کار می کرد و خیلی فعال بود. به واسطه تخصص در هلال احمر وارد رشته بهداشت شد. به موازات دانشگاه در کلاس زبان عربی نیز شرکت می کرد. مدتی در سازمان حج و زیارت در کنار پدرش مشغول به کار بود بعد وارد وزارت بهداشت شد. در مسجد موسی بن جعفر(ع) هم آموزش امداد داشت. زلزله بم که اتفاق افتاد سریع برای کمک رسانی به کرمان و بعد به بم رفت. آن زمان در دبیرستان شهدا درس می خواند. تاثیر تربیت حمیدرضا را در ماجرایی که از بم برایم تعریف کرد دیدم. همیشه از بچگی تاکید داشتم اگر وسیله ای از دوستانشان دست بچه ها می ماند سریع به صاحبش برگردانند. حمیدرضا تعریف می کرد به خاطر وضعیت بد بم از همه کشورها برای کمک آمده بودند، لباس هایی از صلیب سرخ آمده بود که همه نیروهای امدادی از این لباس ها استفاده کردند اما من با خودم گفتم اگر از این لباس ها که برای آمریکا و انگلیس است استفاده کنم و مادرم بفهمد حتما ناراحت می شود. می گفت مادر تو با من جوری رفتار کردی با اینکه همه می گفتند از این لباس ها استفاده کنم تا آسیب نبینم ولی من برنداشتم چون از طرف آمریکا و انگلیس بود. ادامه دارد...


سه شنبه ، ۶بهمن۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[مشاهده در: www.shahidnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن