واضح آرشیو وب فارسی:بازارکار: عدنان عفراویان بازیگر فیلم باشو غریبه کوچک که اکنون 41 ساله شده از دستفروشی در شهر اهواز نجات می یابد. به گزارش روز یکشنبه خبرنگار سینمایی ایرنا، عدنان عفراویان که سالهاست در کنار دانشگاه شهید چمران اهواز سیگار و شارژ می فروشد قرار است با کمک استاندار خوزستان صاحب یک دکه مجوز دار در این شهر شود. عدنان که از دوران کودکی در همین مکان یعنی محله لشکرآباد اهواز بساط میوه پهن می کرد اکنون 41 سال دارد. چهره آفتاب سوخته، لهجه شیرین، بی کسی و تنهایی و بی پولی چهار مشخصه دیروز و امروز عدنان است. ** باشوی بزرگ عدنان پس از نامه ای که در سفر استانی رئیس جمهوری به علی جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی داد از دولت یازدهم خواست او را از این مشقت طولانی نجات دهد. نامه به استانداری ارجاع داده شد و به دستور عبدالحسین مقتدایی استاندار خوزستان مقرر شد دکه ای مجوز دار و قانونی به وی داده شود. باشو غریبه کوچک ساخته بهرام بیضایی پس از پنج سال توقیف در سال 1369 اکران شد. بیضایی ایده اولیه این فیلم را حاصل سفرهای متعدد خود در سالهای جنگ به شمال کشور دانست و گفت: با مشاهده آوارگان جنگ که از جنوب کشور آمده بودند از خود می پرسیدم چگونه یک جنوبی می تواند با مردم شمال ارتباط برقرار کند در حالی که زبان و لهجه یکدیگر را متوجه نمی شوند. عدنان عفراویان به خبرنگار ایرنا می گوید: بابت بازی در این فیلم 40 هزار تومان دستمزد و یک دوچرخه گرفتم. عدنان به علت فقر شدید نتوانست دیپلم بگیرد و به گفته خودش بعد از آن فیلم، رها شد و نه بیضایی سراغش را گرفت نه'نایی' جانی که در فیلم او را به مزرعه اش پناه داد یعنی سوسن تسلیمی. او که آرزوی خود را بازی در فیلمی با نام' باشو غریبه بزرگ' ذکر می کند فقر مالی را بزرگترین دغدغه امروز خود می داند و می گوید: حاضرم بار دیگر در سینما حضور یابم تا مشکل مالی ام برطرف شود. وی به خاطره اولین دیدار خود با بیضایی اشاره کرده و می گوید: در بازار میوه می فروختم که مردی به سمتم آمد و شروع به سوال و جواب از من کرد. ترسیدم گفتم حتما مامور است و می خواهد مرا به خاطر بساط پهن کردن دستگیر کند. به سمت خانه فرار کردم ولی او تا در خانه دنبالم آمد. آنقدر در را محکم کوبیدم که پدرم به سرعت خود را به من رساند و در را گشود. بیضایی با پدرم صحبت کرد و گفت مرا برای فیلم می خواهد. بیضایی و همکارانش چند روزی هم مهمان ما بودند. بعد هم به شمال رفتیم و فیلم کلید خورد. پدرم هم نقش راننده کامیونی را بر عهده گرفت که خود را در بار آن مخفی کرده بودم. ** باشوی کوچک باشو کودکی است که در جریان بمباران جنوب کشور خانه و خانواده خود را از دست می دهد. وی خود را به کامیونی در حال کوچ انداخته و خوابش می برد. کامیون به شمال کشور می رود ولی باشو باز هم با انفجار روبرو می شود. این بار صدای مهلک دینامیت هایی که کوهها را برای ساختن تونل در هم می کوبد باعث وحشتش می شود و وی بی هدف شروع به فرار می کند. به مزرعه زنی به نام نایی جان می رسد که در غیاب شوهرش برای کار به سفر رفته به همراه دو فرزندش زندگی می کند. نایی جان به باشوی تشنه و گرسنه آب و نان می دهد هر چند هیچ کدام زبان یکدیگر را متوجه نمی شوند. باشو نیز محبت های این زن شمالی را با کمک به کارهای مزرعه جبران می کند. اما وقتی می فهمد شوهر نایی جان با حضور پسری غریبه در خانه مخالف است بی خبر آنجا را ترک می کند. نایی جان با نگرانی به جنگل رفته و وی را زیر باران شدید شمال که برای باشو نامتعارف است پیدا کرده و کتک می زند وبه زور به خانه برمی گرداند. نایی جان بیمار می شود و باشو در قامت مردخانواده خانه و مزرعه را چرخانده و برای بهبودی او به شیوه جنوبی ها ' تشت' می زند. نایی جان بهبود می یابد و در نامه به همسرش می گوید باشو را به عنوان پسر خود پذیرفته است و حاضر نیست وی را به حال خود رها کند.شوهر در حالی از سفر بازمی گردد که دست راست خود را بر اثر حادثه ای از دست داده است. وی باشو را می پذیرد و خانوادگی به مزرعه می روند تا جانوران و حشرات مزاحم را از مزرعه دور کنند.
یکشنبه ، ۴بهمن۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: بازارکار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]