واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: سرداري كه رفتارش تازهمسلمان انگليسي را متحول كرد
با زندگي شهيد سيد حسن موسوي زماني آشنا شديم كه خاطره برخورد او با يك تازهمسلمان انگليسي را به نقل از همرزمش شنيديم.
نویسنده : عليرضا محمدي

با يك سرنخ كه او متولد اراك است با ستاد كنگره شهداي استان مركزي تماس گرفتيم و به دو تن از همرزمانش وصل شديم. متن زير گفت و گو با دو همرزم شهيدي است كه 12 ارديبهشت سال 39 در اراك به دنيا آمد و اول دي ماه 1366 نيز در منطقه شلمچه به شهادت رسيد. اما زندگي سيد حسن مثل خيلي از شهداي ديگر درسها و خاطرات ماندگاري دارد كه براي نسلها و قرنهاي متوالي حرف براي گفتن دارد و جاودانه خواهند ماند. كريم ميرزايي، همرزم شهيد بيشتر دوست داريم در اين گفت و گو به خاطرات شهيد بپردازيم. درسهايي كه براي نسلهاي ديگر ميمانند. به نظر شما چه نكته بارزي در زندگي شهيد موسوي وجود دارد؟ به نظر من قناعت و صبر دو نكتهاي است كه ميتوان از زندگي اين شهيد درك كرد. همان طور كه گفتيد براي بيان خصوصيات اخلاقي ايشان خاطرهاي تعريف ميكنم. سال 63 يا 64 بود كه از طريق تعاون سپاه و با همكاري زمين شهري، تعدادي زمين ساختماني در اختيار بچههاي سپاه قرار گرفت كه نام شهيد موسوي هم در ليست دريافتكنندگان بود. به ياد دارم كه ايشان با وجود مسئوليتي كه داشت، حتي براي پرداخت پول زمين دچار مشكل شده بود. البته من از موضوع بيپولياش اطلاعي نداشتم. بنابراين يك روز بيخبر از همه جا پرسيدم چرا خانهات را نميسازي؟ گفت: نه پول دارم و نه بلدم كه بنايي بكنم. من حاضر شدم پيگير امور بنايي خانهاش باشم؛ اما سيد حسن در خرج ساختماني بسيار قناعت ميكرد. عاقبت يك روز گله كردم كه چرا اين قدر ساده و مختصر. ميتواني كمي خانهات را زيباتر بنا كني. شهيد موسوي در جواب گفت: اگر قرار باشد بيشتر از اين خرج كنم بايد زيربار قرض بروم. بنابراين قناعت ميكنم و با همين كم ميسازم به جاي اينكه به نفسم اجازه دهم براي برآورده كردن خواهشش زير بار قرض برود. هركه در آينده مالك اين خانه شد، خودش درست ميكند. حرفش مرا ياد روايتي از امام علي(ع) انداخت كه قصابي به ايشان گفته بود گوشت خوبي برايم مانده و شما ببريد. مولي هم فرموده بود پول ندارد. قصاب گفته بود نسيه برداريد. اميرالمؤمنين هم فرموده بود به جاي اينكه عزتم را بشكنم و نسيه بردارم، به نفسم ميگويم قناعت پيشه كند. واقعاً اقتداي شهدايي چون سردار موسوي به ائمه اطهار و اولياي الهي بود. يك خاطره از شما در مورد شهيد موسوي شنيديم كه گويا در ارتباط با يك انگليسي تازهمسلمان شده بود، ماجرا چه بود؟ بله، يك شخص انگليسي بود كه تازه مسلمان شده بود. نامش را به ياد ندارم. اما يادم است كه نزد شهيد موسوي كار ميكرد و از دوستداران ايشان بود. اين شخص چون تازهمسلمان بود، گاهي فقه شيعه و اهل سنت را قاطي ميكرد. يكبار در هنگام وضو گرفتن اين بحث را مطرح كرد كه بايد براي مسح پا تمام پا را شست و به طريقي بر نظر اهل تسنن صحه گذاشت. اين بحث ادامه يافت تا اينكه يكي از بچهها عصباني شد و با پرخاش گفت: فقه شيعه اين را ميگويد و فلسفه خودش را هم دارد. تو اگر شيعهاي بايد اين طور مسح بكشي. با حرفش آن انگليسي تازهمسلمان ناراحت شد. اما شهيد موسوي كه آدم نرمخو و خوشاخلاقي بود با روش هميشگياش وارد بحث شد و خيلي متين و با آرامش به آن تازهمسلمان گفت: اشكالي ندارد. همان طور كه فكر ميكني درست است عمل كن. از حرفش تعجب كرديم چون اين طور مسائل ديني تسامحپذير نيست و بايد طبق توصيه فقهي برخورد كرد. منتها شهيد موسوي لبخندي زد و ادامه داد: «اما چه اشكالي دارد كه شما به فتواي مرجع تقليدت عمل كني و اول مسح پا را بكشي و بعد به نيت پاكيزه شدن تمام پايت را هم شستوشو بدهي؟» حركت شايسته شهيد و حرف منطقي كه زده بود تازه مسلمان انگليسي را به فكر فرو برد و بعد بدون اينكه حرفي بزند و در حالي كه از چهرهاش مشخص بود ناراحتياش برطرف شده، همان كاري را كرد كه شهيد موسوي گفته بود. سيد حسن با رفتارهايش اين انگليسي تازهمسلمان شده را مجذوب خود كرده بود. گويا شهيد موسوي سمتهايي هم داشت، در كسوت يك مسئول چه رفتارهايي از ايشان بروز مييافت؟ ايشان فرمانده سپاه پاوه شده بود. اتفاقاً اوايل انتصابش هم با ماشين بنز سپاه به اراك آمد. بچهها با ديدنش دورش را گرفتند و هر كسي به شوخي حرفي ميزد. فحواي كلامشان هم اين بود كه سيد حسن تو ديگر جزو شخصيتهاي برجسته شدهاي و بنز سوار ميشوي. . . شهيد موسوي در جواب به بچهها گفت: ديگر سوار اين ماشين نميشوم. بعد هم گفت: ميترسم از مسير اصلي و هدف واقعي خودم دور شوم و مظاهر مادي برايم دردسر ايجاد كند. شهيد موسوي همين شوخي بچهها را هشداري غير مستقيم براي خودش تلقي كرده بود و چنين تصميمي گرفت. او به تمام معناي كلمه وارسته و متقي بود. انساني بود كه دل از تمامي تعلقات بريده بود. نفس پاك او به اين باور رسيده بود كه سعادت حقيقي در جاي ديگري است و هميشه فكر ميكرد عيب كارش كجا بوده كه تا به حال شهيد نشده است. چراكه سيد حسن اواخر سال 66 به شهادت رسيد و تا آن زمان مدت زيادي از جنگ گذشته بود. اما به نظر من او مانده بود تا هرچه بيشتر اثرات خيري از خودش برجاي بگذارد. اين را هم بگويم كه شهيد موسوي خودش بهتر از ديگران ميدانست كه عاقبت به شهادت خواهد رسيد. اينكه انسان به اطمينان برسد كه شهيد خواهد شد، مقامي است كه فهم و ادراك آن مشكل است. با اين وجود شهيد موسوي بارها اثبات كرده بود كه از راز شهادت خودش خبر دارد. سخن پاياني. در مراسم يادبود شهادت سردار شهيد سيدحسن موسوي يك نفر با لباس آراسته و سر و وضع خاصي آمده بود. دسته گل شيكي هم دستش گرفت بود. اين طور لباس پوشيدن در ميان بچه رزمندهها چندان باب نبود. به همين خاطر حضور او در ميان آن جمع عزادار تقريباً مايه تعجب شده بود. بعداً كه از آشنايي او با شهيد موسوي سؤال شد گفت: «مدير يكي از شركتهاي صنعتي ساوه هستم. يكي دو جلسه با اين شهيد بزرگوار داشتم و ايشان مرا دعوت كرده و خواست تا در امر ابتكار و اختراع و در امر سازندگي همكاري داشته باشم. من با همان يكي دو ديدار كاملاًً مبهوت رفتارهاي شهيد موسوي شدم و دلبستگي شديدي نسبت به او پيدا كردم.» اين هم يكي از صدها مورد از نتايج رفتار نيك و اخلاق حسنه شهيد سيد حسن موسوي بود كه بعد از شهادتش هم بروز مييافت و اين طور خودش را نشان ميداد. بشير روشني، همرزم شهيد در گفت و گو با آقاي ميرزايي بيشتر به پشت جبهه شهيد موسوي پرداختيم، شما هم براي حسن ختام اين گفتوگو خاطرهاي از حضور اين شهيد در جبهههاي جنگ بگوييد. در سال 1359 با تعدادي از برادران كه برخي از آنها مثل كاوه نبيري و سيد حسن موسوي به شهادت رسيدهاند به مريوان رفته بوديم. حدود چهار ماه همان جا مانديم و به مرخصي نيامديم. بايد اعتراف كنم كه من توان و روحيه افرادي مثل شهيد موسوي و دوستان ديگر را نداشتم. به همين خاطر خيلي پيش ميآمد كه سراغ حاج احمد متوسليان فرمانده وقت پاوه، مريوان و اورامانات ميرفتم و اظهار خستگي ميكردم. اما آنچه خستگي را از تنم ميبرد و باعث ميشد روحيه و توانم را دوباره به دست بياورم، دلداريهاي شهيد موسوي بود كه من را به صبر دعوت ميكرد. يادم است كه ميگفت: بايد تحمل كني؛ بايد بماني تا وضعيت جنگ، معلوم شود. اسلام به ما احتياج دارد... در همان مريوان روي ارتفاعاتي به نام «حسوم» مستقر بوديم كه يك شب گروهكها به ما حمله كردند. به لحاظ نيرو و مهمات در كمبود بوديم. دشمن هم محاصرهمان كرده بود و به جايي رسيديم كه مطمئن شديم تپه سقوط ميكند. اما در همين حين و در عين ناباوري شهيد سيد حسن موسوي را ديديم كه با تعدادي نيرو از ميان محاصره دشمن عبور كردهاند و از سينهكش كوه بالا ميآيند. آنها با اقدامي شجاعانه خودشان را به ما رساندند و با آمدنشان تپه مورد نظر از سقوط حتمي نجات پيدا كرد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۳ بهمن ۱۳۹۴ - ۲۱:۳۳
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]