واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: سرداري كه با اطلاعات وسيعش از جبهه و جنگ شناخته ميشد
در دوران دفاع مقدس تكهكلامها، شوخيها و لقبهاي جالبي ميان رزمندگان متداول ميشد و تا مدتها بر سرزبانها ميافتاد.
نویسنده : احمد محمدتبريزي
گاهي دامنه اين تكهكلامها به قدري گسترده ميشد كه پس از شهادت شخصي آن لقب روي شخص ميماند و همه او را با لقبش به ياد ميآوردند. ادبيات به كار رفته رزمندگان در جبههها داستان جذابي دارد كه با دقت در آن به نكات ريز و درشت زيادي پي ميبريم. يكي از رزمندگاني كه بچههاي جنگ با او شوخي ميكردند و به او لقب «كتاب كهنه جنگ» داده بودند سردار شهيد خليل حسنبيگي بود. سرداري برخاسته از دل كوير و از شهر يزد كه وجودش در جبههها خاطرات ناب و ماندگاري را به يادگار گذاشته است. اما دليل گذاشتن چنين لقبي بر او چه بود و چرا رزمندگان به شهيد حسنبيگي كتاب كهنه جنگ ميگفتند؟ شهيد خليل حسنبيگي در تاريخ 12 ارديبهشت 1358 به خيل سبزپوشان انقلاب اسلامي پيوست و با شروع جنگ تحميلي و تهاجم بعثيها به كشورمان، پس از قريب يك سال خدمت در منطقه غرب كشور و چند ماه در سپاه يزد، در جبهه جنوب حضور يافت و جانشيني ستاد يكي از تيپهاي لشكر8 نجف اشرف را به عهده گرفت. شهيد حسنبيگي سخنراني توانا بود و اطلاعات وسيعي از جبهه و جنگ، به خصوص جبهههاي جنوب و غرب داشت. به همين خاطر به او لقب «كتاب كهنه جنگ» داده بودند. هر زماني كه او لب ميگشود، از هر جا و از هر مكاني دهها خاطره براي گفتن داشت و اين خاطرات با بيان شيواي او همه را مجذوب ميكرد. او در سخنانش هميشه اشاره ميكرد به آن سربازي كه در برفهاي كردستان به شهادت رسيده بود و هنگامي كه بالاي سرش ميرود، ميبيند كه دستش را روي قلبش گذاشته است و هنگامي كه دست او را بلند ميكند، عكس دختر سهسالهاش را ميبيند. شهيد حسنبيگي تا زمستان 1365 كه در عمليات كربلاي5 به درجه رفيع شهادت نائل آمد مدام در جبههها حضور داشت و به چهرهاي شناخته شده ميان رزمندگان تبديل شده بود. به همين دليل بسياري از رزمندگان وقتي او را ميديدند به شوخي برايش آرزوي شهادت ميكردند و ميگفتند: «انشاءالله كه اين كتاب كهنه برگ برگ بشه.» او هم ميخنديد و ميگفت: «انشاءالله در همين جنگ شهيد ميشوم.» سردار ميرحسيني درباره شهيد ميگويد: وي در طول مدتي كه در جبههها حضور داشت خبر تولد فرزندش را در جبهه ميشنيد و خبر تولد فرزند سومش را در حالي پس از پايان عمليات كربلاي 5 شنيد كه در همان روز نيز به شهادت رسيد. آنقدر گريه كرد كه از هوش رفت. وقتي كه چشمهايش را باز كرد ازش پرسيدم: «چرا امروز اينقدر گريه ميكردي؟ » گفت: «مصيبت حضرت رقيه(س) را ميشنيدم. توي دلم گفتم خدايا! ما كه شهيد شديم، با يتيمهاي ما ميخواهند چه كار كنند. خدا كند كه مردم زمان ما بهتر از مردم آن دوره باشند.» شهيد خليل حسنبيگي در كربلاي 5 روحياتش تغيير كرده بود. او سادهزيست و يك اخلاق داش مشتي داشت. خودش ميگفت من آچار فرانسه تيپ و كتاب كهنه جنگ هستم. خدا نكند اين كتاب تيري بخورد و پرپر بشود. ديگر كسي نيست براي شما خاطره بگويد. او سه تا فرزند داشت. زمان تولد هيچكدامشان پشت جبهه و در خانه نبود. فرزند سومش تازه دنيا آمده بود، اصرار ميكرديم كه بيا برو فرزند و همسرت را ببين اما قبول نميكرد ميگفت عشق من اينجاست و بايد كنار رزمندهها باشم. يكي از روزهاي كربلاي 5 شهيد حسنبيگي اذاني در سنگر نمازجماعت گفت كه شهيد علي دشتي گفت: اين اذان كار دستش ميدهد. ما آن وقت هرچه سنگريزه به سمتش انداختيم اصلاً متوجه نشد. با حال عرفاني خودش داشت اذان ميگفت. در خط مقدم ميخواستم به قرارگاه بروم. خليل گفت من هم تا مسيري با تو ميآيم. تا دم اسكله رساندمش. گفت من موتورم آن سوي خط است، بايد با قايق بروم، موتورم را بياورم. در همان فاصله اذان ميگفتند، خليل گفت من بروم نماز بخوانم كه اگر شهيد شدم خدا نگويد اذان گفتند و نماز نخواندي. نمازش را كه خواند، ميرود روي گوني دم سنگر مينشيند. همانجا يك توپ فرانسوي ميآيد و سرش را ميبرد. اين اتفاق يك هفته بعد از شهادت علي دهقان مشهدي ميافتد. در كنار خليل يك نفر ديگر هم به شهادت رسيد كه او علي عسكرشاهي بود. علي فرمانده گروهان بود، او مجروح و گردنش پانسمان شده بود و فرستاده بوديمش عقب. وقتي او را در خط ديدم، گفتم: علي تو تير خوردي اينجا چه كار ميكني؟ گفت: اومدم براي گروهان بعدي توجيه بشوم. گفتم: تو هنوز جراحت داري، سريع توجيه شو و برو. اما او هم همراه با خليل آسماني شد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۳۹۴ - ۲۱:۳۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]