واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
آنان فقط از خدا میترسند
مأموران رضاخان، برای اینکه بتوانند صدای حقطلب آیتالله شاهآبادی را خاموش کنند، منبر او را از مسجد جامع دزدیدند. ولی از آن پس ایشان ایستاده سخنرانی میکرد و میگفت: منبر سخن نمیگوید.
در موقعیتی که رضاخان تمام مساجد و منابر را تعطیل کرده بود، آیتالله شاهآبادی هیچگاه نماز و سخنرانیاش قطع نشد. زمانی هم که رضا قلدر پوشیدن لباس روحانیت را ممنوع کرده بود، او فرزندانش را به طلبه شدن و پوشیدن لباس مقدس روحانیت تشویق کرد و به برکت همین تلاش مخلصانه هفت تن از فرزندان ایشان روحانی شدند. مأموران رضاخان، برای اینکه بتوانند صدای حقطلب آیتالله شاهآبادی را خاموش کنند، منبر او را از مسجد جامع دزدیدند. ولی از آن پس ایشان ایستاده سخنرانی میکرد و میگفت: منبر سخن نمیگوید؛ اگر میخواهید سخنرانی تعطیل شود، باید مرا ببرید و من هم قبل از اذان صبح تنهایی از منزل به طرف مسجد میآیم، اگر عُرضه دارید آن وقت بیایید و مرا دستگیر کنید. بر پایه این گفتار شجاعانه روزی عدهّای روباهصفت برای دستگیری شیخ عارف به مسجد جامع حملهور شدند و با بیشرمی تمام همچون لشکر یزید، چکمهپوش وارد مسجد شدند که ناگاه آیت حق نهیبی بر آنها زد و همگی آنها پا به فرار گذاشتند و برای دستگیری ایشان در بیرون مسجد کمین کردند؛ آن گاه که آیتالله شاهآبادی از مسجد خارج شد فرمانده آنها رو به شیخ عارف کرد و گفت: آقای شاهآبادی! آقای شاهآبادی! تو باید همراه ما بیایی کلانتری! آیتالله شاهآبادی ایستاد و در حالی که ابروانش به هم گره خورده بود گفت: «برو به بزرگترت بگو بیاد!» و به راه خود ادامه داد. (گلشن ابرار، ص 605، به نقل از «مصاحبه با آیتالله محمد شاهآبادی، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره 5، ص 188.) با تپانچه سراغ مرتد رفت سیدبزرگوار نواب زمانیکه نجف مشغول تحصیل است، یکی از کتابهای کسروی به دستش میرسد؛ نوشتهای که مولف در آن به حضرت امام صادق(ع) توهین کرده است. ایشان کتاب را به چند تن از اساتید و مراجع تقلید نجف اشرف عرضه میکند و حضرت آیتاللهالعظمی حاج آقا حسین قمی با صراحت، حکم ارتداد نویسنده کتاب را اعلام میدارد. جناب نواب به حکم وظیفه دینی خویش با تصمیمی قاطع رو به وطن خویش میگذارد تا آن نابخرد را بر سر عقل آورد... نواب با قاطعیتی تمام وسائل زندگی را جمع کرده، به طرف ایران حرکت میکند. وی که در بین راه اطلاع یافته بود کسروی در آبادان است، به این شهر میرود. در یکی از مساجد بزرگ شهر سخنرانی میکند و او را به مناظره میخواند ولی کسروی به تهران رفته بود. او نیز به تهران میآید و با تنی چند از آقایان تماس میگیرد و پس از مشورت به این نتیجه میرسد تا با وی به بحث بنشیند. آیتالله طالقانی ایشان را تشویق میکند و جناب وی به کلوپ کسروی میرود... نوّاب جوان در طی جلساتی دلایل و براهین لازم را برای کسروی عرضه میکند لیکن دیگر گوش شنوایی برای او باقی نمانده است. برای شاگرد مکتب توحید، ارتداد وی مسلم میشود و به فکر مقابله با این عنصر فاسد میافتد. سیّد بزرگوار از حضرت آیتالله مدنی و آقا شیخ محمدحسن طالقانی برای تهیه اسلحه پول میگیرد و در ساعت 30/13 دقیقه روز بیست و سوم اردیبهشت سال 1324 کسروی در میدان حشمتالدوله هدف قرار میگیرد اما به علت فرسودگی اسلحه موفقیت حاصل نمیشود. نواب به زندان میافتد و علمای ایران و نجف خواستار آزادیاش میشوند و ایشان بعد از دو ماه با قید کفالت آزاد میگردد. نواب صفوی با آزادی از زندان به فکر تشکیل «فدائیان اسلام» میافتد، تا به وسیله آن با عناصر فاسد در جامعه به مبارزه برخیزد و با انتشار اعلامیهای موجودیت فدائیان اسلام را اعلام میدارد. انتشار اعلامیه، مسلمانان غیور را متوجه فدائیان اسلام مینماید و افرادی به گروه او میپیوندند. ساعت 10 صبح روز بیستم اسفند ماه 1324 آیات قهر الهی آشکار میشود و کسروی توسط چهار تن از فدائیان اسلام از میان برداشته میشود تا جامعه اسلامی به حرکت خود در مسیر الهی ادامه دهد. (گلشن ابرار، ج 2، ص 645) با آمریکا و انگلیس سر یک میز نمینشست )کاشِفُ الغِطا کَشَفَ الغِطا: کاشف الغطا پرده را کنار زد) آیتالله شیخ محمدحسین کاشف الغطا «...ای دولت ایالات متحده و ای دولت انگلیس! آیا شما برای معنویتها ارزشی قائلید؟!... آیا جنایتهایی که شما در فلسطین کردید، شما را روسیاه نکرد؟... مگر به آنها پول و اسلحه نمیدهید؟! اکنون شما از در دیگری وارد شدهاید. امروز از ما میخواهید که با شما در کنگرهها بر سر یک میز بنشینیم و درباره ارزشهای معنوی به مذاکره بپردازیم. آیا خونهایی که در ایران (اشاره به کودتای 28 مرداد 1332) سوریه، مصر و لبنان ریخته میشود، ناشی از توطئههای شما نیست؟! آیا شما در شرق و غرب جهان به مردم بیگناه ستم روا نمیدارید؟! شما بمب اتم را برای چه ساختهاید؟ آیا تلاش در راه استثمار ملتها و به بند کشیدن آنها به خاطر دنیاپرستی و پولپرستی شما نیست؟ تمام برنامههای شما ـ حتی آنهایی که به نام دین انجام میدهید ـ به خاطر دنیاپرستی است... ... کمکهای مالی شما سرابی است که تشنه را میفریبد، امّا سیرابش نمیکند. آمریکا اگر یک دلار کمک میکند، ده برابر آن را پس میگیرد. ... مصالح ما هیچگونه ارتباطی با مصالح آمریکا ندارد. آنها فقر، نادانی و عقبماندگی ما را میخواهند و ما خواهان دانش، سعادت و پیشرفتیم.» پاسخ کاشفالغطا به کنگره المثل العلیا فی الاسلام (گلشن ابرار، ج 2، ص 638( من تا فرق سر غرق در سیاستم آیتالله کاشفالغطا هماره در مسائل سیاسی دخالت میکرد. برخی کجاندیشان که دین را از سیاست جدا میدانستند، از او میپرسیدند چرا در سیاست دخالت میکند. ایشان در پاسخ میفرمود: اگر سیاست به معنای پند، راهنمایی، نهی از فساد، نصیحت و مبارزه با استعمار است، من اهل سیاستم. آری! من تا فرق سر غرق در سیاستم. چنین سیاستی از واجبات است. در زیارت جامعه، درباره ائمه معصوم آمده است: انتم ساسه العباد: شما سیاستمداران مردم هستید. سیاست ما سیاست پیامبر و امامان است. (گلشن ابرار، ج 2، ص 640) به رهبر سلام الله علیه میگفت ... روزی آیتالله میلانی هنگامی که نزدشان نام امام خمینی برده شد فرمودند: سلام الله علیه ... پس عدهای به آیتالله اعتراضی کردند. ایشان فرمودند: ساکت باشید فلانی! اینجا مساله تقلید در بین نیست که گفته شود فلانی اعلم است یا من؟ اینجا بحث رهبری است و چنین نیست که هر مجتهدی لیاقت رهبری داشته باشد، لیاقت رهبری را تنها فقیه سیاستمداری داراست که عالم به زمان خویش باشد و در راه خدا از ملامتگران هراس نداشته باشد و اکنون این مشخصات در کسی جز آیتالله خمینی نیست. ) آیتالله میلانی، مرجع بیداری، ص 133) همسر رضاخان را هم امر به معروف کرد! در عید نوروز سال 1306 ش ( 27 رمضان 1346 ق) که زوّار فراوانی در حرم مطهر حضرت معصومه(س) حضور داشتند، خانواده پهلوی بدون حجاب کامل (در آن زمان هنوز کشف حجاب نشده بود) در حرم مطهر حضور به هم رساندند. این عمل و جسارت به ساحت مقدس حرم مطهر سبب خشم مردم میشود و روحانیای به نام سیدناظم واعظ مردم را به امر به معروف و نهی از منکر فرا میخواند. خبر به مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدتقی بافقی میرسد و ایشان نخست به خانواده رضاخان پیام میدهد که «اگر مسلمان هستید نباید با این وضع در این مکان مقدس حضور یابید و اگر مسلمان نیستید باز هم حق ندارید در این مکان حضور یابید». پیام مؤثر واقع نمیشود و مرحوم آیتالله بافقی شخصاً به حرم میآید و به خانواده رضاخان شدیداً اخطار میکند که چنانچه در حجاب خود تغییر ندهید بایستی حرم را ترک نمایید. بر اثر تذکر ایشان همسر رضاشاه و زنهای درباری حرم را ترک کردند... . (حکایت کشف حجاب، ج 1، ص 87) برای اسلام از اجتهاد گذشت شیخ محمدتقی بهلول در زمان مرجعیت سیدابوالحسن اصفهانی رفتیم کربلا. هر روز بعد از نماز آقا منبر میرفتم... بعد از پانزده روز سیدابوالحسن از من دعوت کرد 15 روز دیگر بعد از نمازشان بروم منبر؛ ده روز هم آقای نائینی دعوت کرد... بعد سیدابوالحسن از من سؤال کرد که برای زیارت آمدهام یا درس؟ گفتم اکنون برای زیات آمدهام با مادرم. مادرم را برمیگردانم به مشهد و خودم چون سطح را تمام کردهام، میخواهم درس خارج بخوانم... گفت: از کی تقلید میکنی؟ گفتم: از شما. سیدابوالحسن گفت: پس به فتوای من درس خواندن برای تو حرام قطعی است و بر تو واجب عینی است که علیه پهلوی و قوانین خلاف قرآنی که اجرا میکند، سخنرانی کنی و تو حق نداری به نجف برگردی؛ چون ما مجتهد زیاد داریم، ولی مُبلّغ بهدردبخور نداریم و من هم سوابق کارهای تو و مخصوصاً چند ماهی که در قم با شهربانی مقابله میکردی را میدانم. لذا برای تو واجب است رویه خود را ادامه دهی. گفتم به چشم! ولی اگر در این میان، کار به جنگ و خونریزی کشید، مسوولم؟ فرمود: ابتدا بر تو نیست که جنگ کنی، منبر برو و حکم خدا را بگو، اما گر جلوگیری کردند از منبرت و به شما حمله کردند، مرافعه کن، حق داری و مسوول نیستی و هر کس در راه قرآن کشته شود شهید است. ( قیام گوهر شاد، ص 233) حامد کاشانی. فصلنامه فرهنگ پویا 27-26. انتهای متن/
http://fna.ir/AA8F2O
94/10/15 - 02:53
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 48]