واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: شهيد فولادي حضور در جبهه را بر هر مسؤوليتي والاتر ميدانست؛ لحظاتي با يكي از فرماندهان دفاع مقدس
خبرگزاري دانشجويان ايران - كرمان
سرويس: فرهنگ و حماسه
سردار شهيد مهندس ناصر فولادي از فرماندهان عمليات بيت المقدس، دست مستخدم بخشداري را ميبوسيد و براين بوسه افتخار ميكرد، چرا كه پيامبر اكرم(ص) دست پينه بسته كارگر را ميبوسيد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) - منطقه كوير- ديوان بيگي در وصف همسرش، شهيد ناصر فولادي نوشته است: آنگاه كه نوجواني 14 ساله بيش نبودي، از ظلم و ستم شاه و چپاول نفت سخن ميراندي... در مبارزه عليه طاغوت تا پاسي از شب گذشته اطلاعيههاي امام را بادست نوشته، پخش ميكردي، با مواد منفجره و آتشزا، سه راهي و كوكتل مولوتف ميساختي تا عليه دشمنان اسلام مورد استفاده قرار گيرد... .
در سال 56 اولين عكس شاه ملعون را از محوطه دانشگاه صنعتي شريف پايين كشيدي و مجسمه او را سرافرازانه با كمك دوستان سرنگون كردي. در صف تظاهر كنندگان خطاب به مزدوران خائن گفتي:" قلب من آماج گلولههاي شماست "و سينه ستبر خود را بر آنها گشودي. تو را مبارز يافتم، آنگاه كه در سنگر دانشگاه در صف مبارزه با گروههاي الحادي به دفاع از مظلوميت شهيد بهشتي پرداختي و از ليبرال و منافق بيزاري جستي ... .
تو را مبارز يافتم، آنگاه كه در صف فاتحان لانه جاسوسي آمريكا، يكسال شبانه روز مقابل كفر، خستگي ناپذيري پرتلاش ايستاده و به گفته دوستان، مسئوليت آنان را نيز بر دوش خود نهادي ... .
تو را مبارز يافتم آنگاه كه كردستان دست نياز به سوي مبارزان گشود، به مصاف با باطل شتافتي و در ظهر عاشورا، گرسنه و تشنه به ياد امام حسين(ع) و اصحاب با وفايش در زير رگبار گلوله خصم ،به نماز پرداخته و شهد عروج محمود عزيزت( اخلاقي) بودي... . تو را مبارز يافتم آنگاه كه در سمت بخشدار منطقه جبالبارز ،28 روز طي طريق نمودي و به گفته دوستان، جبالبارز جنوبي را كشف نموده تا خدمت به محرومين نمايي.
علي گونه 300 گالن نفت را با پمپ دستي، شبي تا صبح، نفت زدي تا فرداي آن روز سريعتر به دست مستضعفين جلوي بخشداري توقف كردهاند برساني. خود نيز به كمك شتافته و پاكتهاي سيمان را برپشت نهادي كه آثار زخم تا مدتها باقي مانده بود، شبانه براي محرومين آذوقه، نفت و ... به درب منزلا مي بردي و خود در گوشه اي پنهان مي شدي تا ريا نشود.
دست مستخدم بخشداري را ميبوسيدي و براين بوسه افتخار ميكردي. چرا كه پيامبر اكرم(ص) دست پينه بسته كارگر را مي بوسيد،در درو محصولات محرومان، داسي را در دست گرفته و ساعتها زير آفتاب سوزان كمك ميكردي... .
تو را مبارز يافتم، آنگاه كه حضور در جبهه را بر هر مسئوليتي اولي دانسته و پيشنهاد فرمانداري را رد كرده و از بخشداري نيز استعفا دادي ... .
تو را مبارز يافتم آنگاه كه به خاطر سنت پسنديده ازدواج به اداي نيمي از دين، از حنظله غسيل الملائكه سخن گفتي و جهاد في سبيلالله را بر همه چيز راجع دانستي... .
تو رامبارز يافتم آنگاه كه اتاق عقد را با آيات جهاد و شهادت مزين كردي و پس از مراسم نيز سراسيمه جهت تجديد عهد با شهيدان، به سوي گلزار شهدا شتافتي.
تو را مبارز يافتم كه برتر از حنظله به عهد خود وفا كردي و با حضور در جبهه، خود را به خرمشهر رساندي و به آرزوي هميشگيات كه هميشه در قنوت نمازهايت تكرار مي شد"الهم ارزقني توفيق شهاده في سبيلك" نائل آمدي و پرونده 22 سال عمر پر بركت كه سراسر مبارزه و مجاهده بود، بسته شد و براستي تو را شهادت لايق بود و بس.
قسمتي از سخنان شهيد مهندس فولادي درباره شهيد محمود اخلاقي:
حدود سه ماه پيش با محمود حركت كرديم به طرف كامياران. حدود چهل نفر بوديم. در آنجا يكي از بچهها خيلي آرزو داشت به مرز برود. مخصوصاً محمود كه بيش از همه آرزو داشت. مسئول آنجا موافقت كرد كه ما را بفرستد. 14 نفر از چهل نفر جدا شدند و رفتند به طرف سومار و از 14 نفر، پنج تا از بچهها خسته شدند و در كل 9 نفر باقي ماندند، دو تا تپه در منطقه بود كه اگر به دست سپاه ميافتاد مزدوران عراقي ميبايست منطقه را ترك ميكردند.
صبح تاسوعا، ارتش حملهاش را شروع كرد. صبح بعد از عاشورا بود نميتوانستيم كار بكنيم زيرا عراقيها با توپ و تانكهايشان در پايين تپه مستقر شده بودند، صبح عاشورا بچهها حركت كردند، اتفاقاً تصميم داشتند براي اين كه شهيد شوند آن روز را حتما روزه بگيرند روي همين اصل به اصطلاح خودشان روزه گرفتند. اما چون روز عاشورا، روزه صحيح نيست ولي سحري مانندي خوردند و حركت كردند قدم به قدم تمام سنگرها را جلو رفتند تا رسيدند به محلي كه توپ و تانكهاي ارتش همه آنجا بود، هيچ كس جرات نداشت جلو برود، بيست نفر از برادران ارتش ميخواستند تسليم شوند.محمود آمد آنجا و گفت: امروز روزي است كه ما بايد خونمان را در راه اسلام بدهيم و اين دو تپه را بگيريم، ما نبايد زنده بمانيم.
صبح كه حركت كرديم، هر كس از محمود سوالي ميكرد كجا ميرويد؟، محمود در جواب مي گفت: پيش خدا يا پيش امام حسين(ع) ميرويم... قبل از عمليات آن هم 9 نفر جهت گرفتن تپه؛ محمود شروع كرد به صحبت كردن.آيهاي از قرآن خواند 9 نفر از تپه بالا رفتند، يكي از برادران همان دفعه اول تير به فكش خورد و شهيد شد.
قرار گذاشته بوديم اگر كسي تير خورد هيچ كس حق ندارد پهلوي تير خورده باقي بماند. بايد برود تپه را بگيرد و بعد بيايد به مجروح برسد. به هر ترتيب كه بود دو تا سنگر كه گرفتيم محمود عين شير ميغريد، الله اكبرهاي محمود ترسي در دل دشمن انداخته بود كه از ترس جانشان گذاشتند و فرار كردند. خود محمود به تنهايي 30 تا 40 مزدور را كشت به هر شكل، تپه تصرف شد.
محمود با يكي از برادران مهدي يوسفيان بالاي تپه 3 تا تانك زدند و قبل از اين جريان ظهر عاشورا، بچهها زير رگبار كلانشيكف ايستاده و نماز جماعت خواندند، براي ما قابل تصور نبود موقعي كه مي گفتند " امام حسين(ع) روز عاشورا نماز خوانده، آن هم نماز جماعت، باور نميكرديم." ولي حال فهميديم كه محمود واقعاً حسين وار بود، ايستادند نماز جماعت خواندند و حمله را شروع كردند، نميدانستند بالاي تپه چند نفر است يك لشكر،ده نفر.
مزدوران از ترس فرار كردند و اسلحهها را به جا گذاشتند، بچهها از فرصت استفاده كرده، خط را بازديد كردند. بالاي تپه 3 تانك را زدند. دو دستگاه تانك عقبنشيني كرد، يكي از آنها شروع كرد به طرف محمود شليك كردن كه محمود بلند شد تا تانك را بزند كه سعادت شهادت نصيبشان شد.
به هر حال شهادت محمود روي بچهها اثر گذاشت. يك كم روحيه آنها را ضعيف كرد ولي يادشان آمد كه محمود آرزويش اين بود، آدم ناراحت نميشود از اين كه كسي به آرزويش برسد... .
محمود واقعاً طالب شهادت بود، در سخنرانيهايش بارها ميگفت: تنها فاصله عاشق و معشوق يعني آدم و خدا فقط مرگ است هر چه زودتر اين فاصله بايد برداشته شود، چرا آدم هفتاد سال زندگي كند، حيف نيست آدم 70 سال از معشوقش دور باشد بايد هرچه زودتر به معشوق برسد، به هرحال محمود صفات حسنهاش خيلي زياد بود، نميشود در يك جلسه بگوئيم اما يكسري از آنها را مطرح ميكنم.
محمود كسي بود كه خودسازيش را از 6 سال قبل آغاز كرد زماني كه آيتالله رباني شيرازي جيرفت بود، پيش آقا رفت و او سخنراني كه براي محمود كرد راه به او شناساند و خط و مشي محمود را مشخص كرد. همه خواهران و برادران بدانند كه محمود قبل از انقلاب در گروههاي مسلحانه چقدر فعاليت كرد اما هيچ كس خبرنداشت.
مهمترين چيزي كه واقعاً در محمود بود اخلاص بود، هركاري مي كرد نميگذاشت كسي بفهمد، راجع به اخلاص او خاطره اي را ذكر كنم. يك رودخانهاي پشت جبهه بود روي اين پل يك سيم كشيده بودند براي تمرين تكاوران نيروي زميني. محمود روز حاضر نشد اين كار را بكند ميگفت:" نمي توانم ولي در شب ساعت هشت مرا صدا كرد و گفت:" مي خواهم از روي آن رد شوم فقط براي آن كه اگر در رودخانه افتادم تو بداني. او چون قصد داشت خودش را بسازد، با نيروي ايمانش حركت كرد و رفت و به سلامتي برگشت،رفتني كه هيچ كس نميتوانست برود اما محمود با اين جثه ضعيف ولي روح قوي انجام داد.
نماز شب محمود ترك نميشد، در جبهه كه بوديم، يك شب خيلي باران ميباريد، بچهها لباس خشك نداشتند، هركس دراين موقعيت فقط به فكر اين است كه لباس گرم بپوشد ولي محمود در آن موقعيت اول نماز شبش را خواند، انسان نميتواند راجع به محمود صحبت كند... پشت جبهه آبي بود كه خيلي سرد بود در اولين فرصتي كه محمود بدست ميآورد، آبي ميآورد آن را گرم ميكرد و براي بچهها چايي دم ميكرد اما خودش نميخورد. چايي به برادران ارتشي ميداد تا روحيه آنها را قويتر كند. نهار و شام آنجا خيلي ارزش داشت، محمود خودش دو تا پرس غذا در دست داشت ولي نميخورد.
فاجعه است در اين جا مردم مي آيند در صف نفت و ... مي ايستند سرغذا، آب، گاز با هم دعوا داريم. محمود از همه اينها رنج ميبرد، همين الان در قبر نيز رنج ميبرد. اگر دو روز نان به ما نرسد شروع ميكنيم به هزار داد و بيداد كردن ولي محمود گرسنگي را تحمل ميكرد و اكثر مواقع او روزه بود.
يك روز در كامياران بچهها صحبت ميكردند كه اگر اسير شدند حق دارند كه به خود تير خلاصي بزنند و خود را بكشند، محمود از جا بلند شد و گفت: برادران شهيد شدن با يك گلوله براي مسلمانان ننگ است، بايد انسان را بگيرند، زجر دهند، با قيچي تكه تكه كنند، آن موقع ثواب دارد و انسان اجر ميبرد.
اين سخنراني توسط سردار شهيد فولادي در شب هفتم سردار شهيد اخلاقي در منزل ايشان ايراد شده است.
انتهاي پيام
شنبه 18 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 294]