واضح آرشیو وب فارسی:اعتماد: اگزیستانسیالیسم، یکی از مهم ترین دغدغه هایی است که در شعر و مستند فروغ دیده می شود. شاید بتوان فروغ را اگزیستانسیالیست ترین شاعر معاصر ایران دانست. شاعری که به مفهوم «مرگ» توجهی خاص دارد، تمرکز به این مفهوم در فهم شعر فروغ اثر دارد. درونمایه شعر فروغ «وجودی» است، او دایما در حال کشف وجود در عناصر مختلف است، از اشیا گرفته تا طبیعت. اینجاست که به کشف خود می رسد و دست بر قضا چون زن است اشعارش در قسمت هایی به کشف وجودی زن نزدیک تر می شود. اما در قسمت هایی اشعاری را از فروغ می خوانیم که اگر ندانیم شاعر او یک زن است گمان می بریم آنها را مردی سروده است؛ نوعی نگاه تمامیت خواهی از جهان در آنها دیده می شود، تمامیت خواهی نه به معنای توتالیته که به معنای مرگ اندیشی. وجودی بودن شعر فروغ تاجایی است که گاهی می گوید بدن ما هم بخشی از تفکر ما است و ما با بدنمان فکر می کنیم و با این نوع فکر کردن بدن را به هستی پرتاب می کنیم. شعر فروغ بسیار مدرن است، مستند «این خانه سیاه است» او هم همین فرم را دارد. چهره هایی که در این فیلم می بینیم چهره های وجود یابنده ای هستند، با همه زخم ها و پستی بلندی ها ی شان وجود خود را به تصویر می کشند. فروغ چه در مستند، چه در شعرهایش این کار را می کند و دنبال اثبات وجود است. درک زنده بودن، درک وجود و نه حتی لذت وجود. این مساله مهمی است که دربررسی نگاه فروغ کمتر به آن پرداخته شده است. فروغ می گوید: «آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟» به تعبیری می توان مفهوم تراژدی وجود پرتاب نشده، وجودی که پرتاب نمی شود را برای این شعر او در نظر گرفت. تعبیری که در« این خانه سیاه است» هم دیده می شود. تصویر تراژیک از چهره هایی که دیده نمی شوند اما وجود دارند. در قسمتی از فیلم ما تصویر سایه مردی را روی دیوار می بینیم که روزهای هفته را می شمرد و با صدای بلند می خواند. اینجا هم فروغ به امر وجودی پرداخته است. امر وجود، منفرد، شخصی، فردی و یکه است. این یکه بودن را می توان شکنجه اصلی فروغ به شمار آورد. یکه بودنی که فهم شود، دریافت شود همان مفهوم و درونمایه اصلی شعر و مستند فروغ است که نوعی تراژدی است. این مفهوم در بعضی از شعرهای او پررنگ تر می شود. مثل آنجا که می گوید: «با بار شادی های مهجورم، در آب های سبز تابستان آرام می رانم، تا سرزمین مرگ، تا ساحل غم های پاییزی». این نوع مرگ اندیشی خاص فروغ است که به متزلزل بودن هستی اشاره می کند و در شعرهایش این معنی دریافت می شود. همانطور که خواجه عبدالله می گوید «می ترسم از اینکه نه ارزم»؛ این نگرانی در شعرهای فروغ هم دیده می شود. به این نحو می توان گفت فروغ بنیانگذار این نگاه است. شاعر در هر دوره ای ناگزیر است به موضوعاتی بپردازد که موقعیت یا زمان سر راهش قرار می دهد. مثل موضوعاتی عاشقانه که در کشاکش زندگی درگیر آن می شود، یا موضوعاتی سیاسی که بستر زمان سر راهش قرار می دهد. اینها مسائلی است که مضامینی را در شعر پدید می آورد که نگاه شاعران را از درون به بیرون هدایت می کند. اما فروغ سعی می کند در شعرهایش از این مساله بپرهیزد و دایما مثل یک آینه رو در رو خودش را جست وجو می کند. اگرچه در قسمت هایی او هم درگیر این مسائل می شود اما آنچه در نگاه شاعر خودنمایی می کند پرداختن به وجود خودش است که در بیشتر جاها می توان آن را احساس کرد. ٭ شاعر و مستند ساز
چهارشنبه ، ۹دی۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اعتماد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]