واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: فتح شهادت در ارتفاعات قميش
در سال 1394 بسيج عشاير شهيد قاسم مدهني را به عنوان شهيد شاخص قشر خود معرفي كرد.
نویسنده : صغري خيل فرهنگ
فرمانده دلاوري از استان لرستان كه مسئوليتهاي بسياري را در مدت حضورش در جنگ بر عهده داشت. حضور مقتدرانه و هفت ساله قاسم در ميدان كارزار و در نهايت شهادت در ارتفاعات قميش عراق خاطرات زندگياش را مملو از زيباييهاي بسياري ساخته است و ما را بر آن داشت به گوشههايي از زندگي جهادي او در گفتوگو با علياكبر مدهني برادر شهيد و تعدادي از همرزمان شهيد بپردازيم. تولد يك شهيد برادر شهيد در خصوص دوران كودكي شهيد ميگويد: قاسم پرورده دامان روستايي است كه مردمش نان راستي و مهرباني ميخورند. او در سال 1341 در خانوادهاي مستضعف و اصيل در روستاي چشمهعلي واقع در بخش پاپي(منطقه عشايري) در شهرستان خرمآباد به دنيا آمد. دوران دبيرستان قاسم همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي بود و او از طريق انجمن اسلامي دبيرستان تلاش پيگير خود را در جهت گسترش ارزشهاي اسلامي آغاز كرد. آري! بلوطهايي كه روزگاري «قاسم» را پا به پاي پدر ميديدند، اكنون سالهاست كه شرمنده نگاه پدر پيري هستند كه نااميدانه غروب را در كولهبار اندوهش به روستا ميبرد. حضور در كار زار «قاسم» هنگامي كه 19 ساله شد براي امتحان بزرگ زندگياش وارد كارزار جنگ و حماسه شد. در سال 1360 با علاقهاي هر چه تمامتر به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي خرمآباد درآمد و تلاش بيوقفه خود را در راستاي اهداف عالي اسلام ناب محمدي (ص) و رهبري وليفقيه بهصورت بسيار فعال و خستگيناپذير دنبال نمود. قاسم جوانكي تيزهوش بود. او را به خوبي ميشد از ديگران تشخيص داد كه آرام و قرار نداشت. كاري كرد كارستان كه همان هم باعث شد تا فرماندهان به او اعتماد كنند و به رشادت و ذكاوتش تكيه كرد. دوره دافوس در لبنان قاسم مدهني خيلي زود به اوج رسيد. در سومين مرحله حضورش در جنگ، در روند عمليات والفجر مقدماتي فرمانده گردان شد. او در عملياتهايي نظير طريقالقدس (آزادسازي شهر بستان) شركت داشت و در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك فرمانده گردان بود و مسئوليت يگان حفاظت ناحيه لرستان را بر عهده داشت. قاسم در عمليات والفجر 8 نقش به سزايي داشت. او در سفرهايش به جنوب لبنان و سوريه جهت تكميل دوره فرماندهي و كمك به مردم ستمديده لبنان تلاشهاي زيادي را انجام داد. دوره دافوس را هم در لبنان و سوريه سپري كرد. قاسم مدهني قائم مقام فرماندهي سپاه ششم خوزستان، مسئوليت طرح و عمليات لشكر 16 قدس را نيز در پرونده فعاليتهاي خود دارد. از عملياتهايي كه شهيد مدهني در آن حماسه سرايي كرد، ميتوان به عمليات والفجر10، عمليات بيتالمقدس آزادسازي شاخ شميران، شركت در عمليات بدر، عمليات خيبر، عمليات كربلاي4 و كربلاي 5 در منطقه عمومي شلمچه اشاره كرد. از ديگر فعاليتهاي اين رزمنده دلاور ميتوان به مسئول طرح و عمليات يگان قائم در عمليات گمو ( شهر ماووت عراق )، طرح و اجراي مانورهاي بزرگ در منطقه جنگي و طرح و اجراي مانور يكصد هزار نفري سال 66 در خرمآباد، پيوستن دوباره به لشكر 57 ابوالفضل (ع) و مسئول محور تيپ، شركت در عمليات والفجر 10 منطقه حلبچه (معاونت عمليات) و شركت در تكهاي منطقه ماووت اشاره كرد. كمرش شكست يكي از نيروهاي شهيد مدهني كه در زمان جنگ نوجواني 14 ساله بود، ميگويد: «تازه وارد منطقه عملياتي شده بودم و ميدانستم فرماندهمان قاسم مدهني است. از او زياد ميگفتند و از تواناييهايش صحبت زياد بود. ديدنش برايم آرزويي شده بود. هرچند نسبت فاميلي دور با هم داشتيم اما هيچگاه او را نديده بودم. از اينكه راجع به او ميگفتند احساس غرور ميكردم. حامل خبر بدي براي او بودم. خبر شهادت يكي از اقوام مشتركمان با گرفتن نشاني از رزمندههايي كه زير آماج گلوله و خمپاره اين طرف و آن طرف ميرفتند. آخرين نشاني فرمانده را از جواني لاغراندام پرسيدم كه چفيهاي به كمر بسته بود و با لباس كردي پشت خاكريز با دوربين خط دشمن را نگاه ميكرد. سر و صورتش را خاك گرفته بود. با ديدن من گفت: اينجا چه كار ميكني؟ گفتم: دنبال فرمانده گردان ميگردم. گفت: چه كارش داري؟ گفتم: خبري برايش دارم. انفجار خمپاره در همان نزديكي لحظهاي صحبتهاي ما را قطع كرد. دوباره بلند شدم و گفتم: پسر عمويش... پسرعمويش (شاهمراد داودزاده) شهيد شده. آرام دوربينش را پايين آورد. بغضش تركيد و گفت: كمرم شكست...! يكي ديگر از همرزمان شهيد قاسم مدهني ميگويد: محل استراحت فرماندهمان شهيد مدهني در حفرهاي بود كه پشت يك آبشار كوچك كنده شده بود. كسي متوجه نميشد. در آنجا فرمانده براي خودش سجادهاي داشت، قرآني، دفترچه خاطراتي و البته مقداري نقشه. فرماندهي چون شير او فقط 26 بهار را ديده بود با اين وجود فرماندهاي بود كه كمتر ميتوان مثل او را مثال زد. هنوزم بسياري در برابر اين بزرگي سكوت كردهاند و چيزي نميگويند. اصلاً چيزي ندارند كه بگويند. هرچه هست تصويري است از اسطوره حماسه و دلاوري شير بچهاي لرزاده به نام «سردار قاسم مدهني» كه زود هنگام سفر كرد. آخرين نفري كه قاسم را با تن مجروح و به اصرار خودش رها كرد، بيسيمچي آخرين عملياتي است كه قاسم فرماندهي آن را به عهده داشت، همان يورشي كه فرمانده، تنها با يك گردان در برابر بهت و حيرت همه لشكرهاي خط مقدم به قميش هجوم برد و يك سر و گردن از آن بالاتر ايستاد! او ميگويد: «فرمانده از من خواست تا هرچه زودتر به عقب برگردم. من صورت شكافته شده خود را با چفيه فرمانده بستم و او را در آخرين سنگرش جا گذاشتم». قميش نقطه پايان براي قاسم نيست! قميش هنوزم كه هنوز است نفير گلولههاي او را با خود مرور ميكند و هر بهار گلي خوشرنگ، در پاي تخته سنگي تكرار ميشود. واگويههاي مرحومه سهيلا بهمنش، همسر شهيد قاسم مجاهدي خستگيناپذير بود همسر شهيد از پنج سال همراهي و زندگياش با شهيد قاسم مدهني در خاطراتش گفته است: در اين پنج سالي كه بنده با ايشان زندگي كردم، هر چه بود حرف از اسلام بود و جهاد. دوران عقدمان همواره در مصاف با دشمنان در جنگ بود. اولين يادگار شهيد دختري به نام حامده است كه در سال 1364 به دنيا آمد. نام او را حامده گذاشتيم تا همواره حمدكننده خدا باشد. قاسم در تمام بودنهايش جبران مدت نبودنش را ميكرد. وقتي به مرخصي ميآمد به خانواده شهدا سركشي ميكرد و در نهايت به ديدار آشنايان و بستگان ميرفت. قاسم بسيار بر حجاب و پوشش اسلامي تأكيد داشت. فرزند دوممان رضا بود كه در سال 1366 در روز ميلاد امام رضا (ع) به جمع خانوادهمان اضافه شد. بسيار تمايل داشتم كه قاسم ادامه تحصيل بدهد ولي ايشان ميگفتند در حال حاضر حضور در جهاد و جبهه از تحصيل واجبتر است. ما بايد از اسلام و از سرزمينمان دفاع كنيم. ميگفتند ما بايد جزو السابقون السابقون باشيم. قاسم براي همه خانواده و بستگان الگو و نمونه بود. در آخرين ديدار متوجه احوالات معنوياش شدم. كاملاً منقلب شده بود. ايام محرم كه ميشد حال و هواي او هم تغيير ميكرد و روايات عاشورا و روز واقعه را با التهاب و حالت خاصي بيان ميكرد و بر مصائب اهل بيت (ع) ميگريست. در نهايت در زمان شهادت و نيامدن پيكرش همواره بچههاي محل كه خيلي دوستش داشتند برايش نذر ميكردند كه خبري از شهيد برسد اما در نهايت بعد از سه سال پيكرش در ارتفاعات قميش تفحص شد و به آغوش خانواده بازگشت. 3 سال مهمان خاكهاي قميش در روند اجراي آخرين عملياتهاي جنگ تحميلي در پاسخ به پاتك دشمن، شهيد مدهني فرمانده محور عملياتي، همراه با سه گردان از نيروهاي خود براي تصرف ارتفاعات قميش وارد عمل ميشوند و اين ارتفاعات را تصرف ميكنند. اما از آنجايي كه اين ارتفاعات بسيار استراتژيك بود و به مناطق مهم عراق تسلط داشت، براي عراقيها بسيار با اهميت بود. از اين رو آنها با تهيه آتش سنگين براي باز پسگيري ارتفاعات اقدام ميكنند و در نهايت فرمانده مجاهد در 27 خرداد ماه 1367 با اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد و پيكرش در ارتفاعات قميش ماند. اين ارتفاعات سه سال در دست دشمن بود تا اينكه بعد از تلاش رزمندگان و نيروهاي تفحص پيكر شناسايي شد و به كشور بازگشت.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۳۹۴ - ۲۱:۲۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]