تبلیغات
تبلیغات متنی
رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی
محبوبترینها
بررسی دلایل قانع کننده برای خرید صنایع دستی اصفهان
راه های جلوگیری از جریمه های قبض برق
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکتهای مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه میتوانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدلهای [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1804760573
![نمایش مجدد: دوست ندارم پیر شوم refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
دوست ندارم پیر شوم
واضح آرشیو وب فارسی:شفا آنلاین: شفا آنلاین>اجتماعی>صورتش را اصلاح کرده و موها را رو به بالا شانه زده. آینه را می گیرد جلوی رویش و همانطور نگه می دارد. پدر با چشم اشاره می کند که یعنی خوب است... دستت درد نکند... خدا عمرت دهد... پیر شوی و حرف های دیگر که می شود از همان اشاره چشم فهمید.به گزارش شفا آنلاین ،آخری را دوست ندارد. «پیر شوی». از بچگی، هرکس می خواسته دعای خیری بکند، دستی به سرش می کشیده و همین را می گفته. حتماً برای پدر هم خیلی این دعا را کرده اند. پیر شوی... پیر شده پدر. نزدیک 90. لب ها باز می شوند اما حرفی درنمی آید. همان اشاره کوچک چشم هم کافی است. غذا را که در دهان پیرمرد می گذارد، قیافه اش یک جوری است که انگار دارد به بچه اش غذا می دهد.« بخور عزیز دلم! جان دلم...» زهرا 43 ساله است. ته تغاری بابا. برادر و خواهرها همه رفته اند سر خانه و زندگی خودشان. بچه دارند. عروس و داماد و نوه. زندگی شان پر و پیمان است. زهرا شوهر نکرده. نه اینکه خواستگار نداشته باشد. خودش اینجور می گوید. «تا همین سه چهار سال پیش هم در خانه مان را می زدند. حالا نه اینکه موقعیت های خیلی خوبی هم باشند. ولی بدک هم نبودند. یکی شان اما انصافا خوب بود. با شرایط من هم کنار می آمد. خودم راضی بودم اما نمی دانم چه شد که یکهو همه چیز به هم خورد. آن موقع بابا بهتر از حالا بود. می توانست چند قدم بردارد.» زهرا بلند قد و درشت اندام است. شاید اگر نبود، نمی توانست پدر را که حالا به قول خودش پوست و استخوان شده، کول بگیرد و جا به جا کند: «دکترش را خودم می برم. رانندگی را 3 سال است یاد گرفته ام. بدون وسیله خیلی سخت بود. پول آژانس اش یک طرف، دردسرهای دیگرش هم بود. این پراید را بچه ها با هم پول گذاشته اند برایم خریده اند. مزد نگهداری از بابا! من که چیزی نمی خواهم. جانم به جانش بسته است.» زهرا کار نمی کند. یک وقتی منشی یک شرکت ساختمانی بوده. آن وقت ها بیست و پنچ شش ساله بوده: «مادر هنوز نرفته بود. برای خودم می رفتم و می آمدم. خوب بود. کارم را دوست داشتم. بالاخره درآمد داشتم برای خودم. حالا حقوق بابا هست. بچه ها هم کمک می کنند. خصوصاً محمود.» محمود یکی از برادرهاست. زهرا دو تا برادر دارد. محمود و مهدی. مهدی ایران نیست. 20 سال است که رفته. محمود هوایشان را دارد. «اگر زنش اجازه دهد! پیری مال همه هست. من که دیگر از زندگی خودم گذشته ام. خیلی ها می گویند برایش پرستار بگیرید. اما من خودم نمی توانم. حالا دیگر بقیه فکر می کنند نگهداری از بابا فقط وظیفه من است. قبلاً بعضی وقت ها سرشان غر می زدم که شما هم بچه این پدر هستید. بعضی کارها را لااقل انجام دهید. فایده هم نداشت البته. خواهرها که سرشان بدجور به زندگی گرم است. برادرها هم همین محمود است که آن هم خودش خوب است اما زنش نمی گذارد زیاد کاری برایمان بکند. زود صدایش درمی آید.» زهرا چشمداشتی از زندگی ندارد. دلش را به روی همه خوشی ها بسته. آدم را یاد «آبجی خانوم» هدایت می اندازد. دلش خوش است به همین اشاره های پدر و عکس قاب شده ای که زهرای 6 ساله را نشان می دهد که روی پای پدر نشسته و یک فرفره توی دستش است و دارد می خندد. پدر توی آن عکس هم قشنگ معلوم است که سن و سالی داشته. هرچه باشد، زهرا ته تغاری است: «بچه کوچک خانه بودن این ها را هم دارد دیگر. حالا اگر من هم ازدواج کرده و رفته بودم، چه کسی می خواست به بابا برسد؟! ما که آنقدر بی معرفت نیستیم که پدر و مادرهای مان را خانه سالمندان بگذاریم ولی دروغ چرا، گاهی آنقدر خسته می شوم که دوست دارم عمرم زودتر تمام شود. پیری را دوست ندارم. حالا من هستم که به بابا برسم، خودم پیر شوم که هیچ کس را ندارم کاری برایم بکند. نه شوهری، نه بچه ای...» زهرا دوست دارد سفر برود. سال هاست پایش را از شهر بیرون نگذاشته. «دلمرده شده ام. پیر شده ام. موهایم همه سفید است. حالا گیریم که نگهداری از بابا هم نباشد؛ دیگر چه کسی مرا می گیرد. حالا البته یک فکرهایی دارم. شاید بتوانم یک بچه از بهزیستی بگیرم و بزرگ کنم. حالا که نه...» حرفش را می خورد. حتماً منظورش بعد از مرگ پدر است. پدر نگاهش خیره است. بی هیچ حرفی. زهرا انگار که ناگهان رشته افکارش پاره شده باشد، صدایش را کمی بالا می برد و می گوید: «نه، نه... آن را هم نمی خواهم. بچه بیچاره چه گناهی دارد که بعداً گرفتار من شود.» و بعد لحنش غمگین می شود و آرام می گوید: «دوست ندارم پیر شوم.»ایران به گزارش شفا آنلاین ،آخری را دوست ندارد. «پیر شوی». از بچگی، هرکس می خواسته دعای خیری بکند، دستی به سرش می کشیده و همین را می گفته. حتماً برای پدر هم خیلی این دعا را کرده اند. پیر شوی... پیر شده پدر. نزدیک 90. لب ها باز می شوند اما حرفی درنمی آید. همان اشاره کوچک چشم هم کافی است. غذا را که در دهان پیرمرد می گذارد، قیافه اش یک جوری است که انگار دارد به بچه اش غذا می دهد.« بخور عزیز دلم! جان دلم...» زهرا 43 ساله است. ته تغاری بابا. برادر و خواهرها همه رفته اند سر خانه و زندگی خودشان. بچه دارند. عروس و داماد و نوه. زندگی شان پر و پیمان است. زهرا شوهر نکرده. نه اینکه خواستگار نداشته باشد. خودش اینجور می گوید. «تا همین سه چهار سال پیش هم در خانه مان را می زدند. حالا نه اینکه موقعیت های خیلی خوبی هم باشند. ولی بدک هم نبودند. یکی شان اما انصافا خوب بود. با شرایط من هم کنار می آمد. خودم راضی بودم اما نمی دانم چه شد که یکهو همه چیز به هم خورد. آن موقع بابا بهتر از حالا بود. می توانست چند قدم بردارد.» زهرا بلند قد و درشت اندام است. شاید اگر نبود، نمی توانست پدر را که حالا به قول خودش پوست و استخوان شده، کول بگیرد و جا به جا کند: «دکترش را خودم می برم. رانندگی را 3 سال است یاد گرفته ام. بدون وسیله خیلی سخت بود. پول آژانس اش یک طرف، دردسرهای دیگرش هم بود. این پراید را بچه ها با هم پول گذاشته اند برایم خریده اند. مزد نگهداری از بابا! من که چیزی نمی خواهم. جانم به جانش بسته است.» زهرا کار نمی کند. یک وقتی منشی یک شرکت ساختمانی بوده. آن وقت ها بیست و پنچ شش ساله بوده: «مادر هنوز نرفته بود. برای خودم می رفتم و می آمدم. خوب بود. کارم را دوست داشتم. بالاخره درآمد داشتم برای خودم. حالا حقوق بابا هست. بچه ها هم کمک می کنند. خصوصاً محمود.» محمود یکی از برادرهاست. زهرا دو تا برادر دارد. محمود و مهدی. مهدی ایران نیست. 20 سال است که رفته. محمود هوایشان را دارد. «اگر زنش اجازه دهد! پیری مال همه هست. من که دیگر از زندگی خودم گذشته ام. خیلی ها می گویند برایش پرستار بگیرید. اما من خودم نمی توانم. حالا دیگر بقیه فکر می کنند نگهداری از بابا فقط وظیفه من است. قبلاً بعضی وقت ها سرشان غر می زدم که شما هم بچه این پدر هستید. بعضی کارها را لااقل انجام دهید. فایده هم نداشت البته. خواهرها که سرشان بدجور به زندگی گرم است. برادرها هم همین محمود است که آن هم خودش خوب است اما زنش نمی گذارد زیاد کاری برایمان بکند. زود صدایش درمی آید.» زهرا چشمداشتی از زندگی ندارد. دلش را به روی همه خوشی ها بسته. آدم را یاد «آبجی خانوم» هدایت می اندازد. دلش خوش است به همین اشاره های پدر و عکس قاب شده ای که زهرای 6 ساله را نشان می دهد که روی پای پدر نشسته و یک فرفره توی دستش است و دارد می خندد. پدر توی آن عکس هم قشنگ معلوم است که سن و سالی داشته. هرچه باشد، زهرا ته تغاری است: «بچه کوچک خانه بودن این ها را هم دارد دیگر. حالا اگر من هم ازدواج کرده و رفته بودم، چه کسی می خواست به بابا برسد؟! ما که آنقدر بی معرفت نیستیم که پدر و مادرهای مان را خانه سالمندان بگذاریم ولی دروغ چرا، گاهی آنقدر خسته می شوم که دوست دارم عمرم زودتر تمام شود. پیری را دوست ندارم. حالا من هستم که به بابا برسم، خودم پیر شوم که هیچ کس را ندارم کاری برایم بکند. نه شوهری، نه بچه ای...» زهرا دوست دارد سفر برود. سال هاست پایش را از شهر بیرون نگذاشته. «دلمرده شده ام. پیر شده ام. موهایم همه سفید است. حالا گیریم که نگهداری از بابا هم نباشد؛ دیگر چه کسی مرا می گیرد. حالا البته یک فکرهایی دارم. شاید بتوانم یک بچه از بهزیستی بگیرم و بزرگ کنم. حالا که نه...» حرفش را می خورد. حتماً منظورش بعد از مرگ پدر است. پدر نگاهش خیره است. بی هیچ حرفی. زهرا انگار که ناگهان رشته افکارش پاره شده باشد، صدایش را کمی بالا می برد و می گوید: «نه، نه... آن را هم نمی خواهم. بچه بیچاره چه گناهی دارد که بعداً گرفتار من شود.» و بعد لحنش غمگین می شود و آرام می گوید: «دوست ندارم پیر شوم.»ایران
پنجشنبه ، ۲۶آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شفا آنلاین]
[مشاهده در: www.shafaonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]
صفحات پیشنهادی
آذربایجان به فکر کسب مدال در المپیک 2020 ژاپن است مهماندوست: پیروزی شیرین است، اما از ته قلبم ناراحت بودم/ برا
آذربایجان به فکر کسب مدال در المپیک 2020 ژاپن استمهماندوست پیروزی شیرین است اما از ته قلبم ناراحت بودم برای شکست ایران در فینال گریه کردمرضا مهماندوست پس از کسب عنوان بهترین مربی تکواندوی جهان گفت پیروزی برای همه ما شیرین است اما از ته قلبم ناراحت بودم که چرا تیم ملی کشورم درامام جمعه مشهد: نمیشود دست به دست آمریکا داد اما گفت پیرو خط امام هستیم/ امام رضا(ع) دوستی باید برای ما بصیرت
امام جمعه مشهد نمیشود دست به دست آمریکا داد اما گفت پیرو خط امام هستیم امام رضا ع دوستی باید برای ما بصیرتافزایی به همراه بیاوردامام جمعه مشهد گفت نمیشود از یک طرف دست به دست آمریکا بدهیم تا مشکل اقتصادی حل شود اما از طرفی بگوییم ما پیرو خط امام هستیم به گزارش خبرگزاری فارپیروزی تیم ایران برابر شاگردان مهماندوست/ روسیه رقیب بعدی ایران در جام جهانی تکواندو
پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴ - ۰۲ ۱۹ تیم ملی تکواندوی ایران با شکست تیم جمهوری آذربایجان با دو پیروزی و یک باخت راهی مرحله نیمه نهایی شد و برای رسیدن به فینال این رقابتها باید با تیم روسیه دیدار کند به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا در ادامه مسابقات تیمی جام جهانی تکواندو در ساگزارش دیدار دوستانه تیم امید - منتخب آنتالیا پیروزی ۵ بر صفر شاگردان خاکپور مقابل منتخب آنتالیا حسن ختام اردوی
گزارش دیدار دوستانه تیم امید - منتخب آنتالیاپیروزی ۵ بر صفر شاگردان خاکپور مقابل منتخب آنتالیا حسن ختام اردوی ترکیهتیم ملی فوتبال امید ایران با کسب پیروزی ۵ بر صفر مقابل منتخب آنتالیا به کار خود در اردوی ترکیه پایان بخشید به گزارش خبرگزاری فارس تیم ملی فوتبال امید ایران در آخریبایرن مونیخ برابر اینگول اشتاد پیروز شد/ برد پرگل برای هرتابرلین
صدرنشین رقابتهای فوتبال دسته اول باشگاه های آلمان در هفته شانزدهم این مسابقات برابر اینگول اشتاد به برتری دست یافت به گزارش خبرگزاری مهر هفته شانزدهم رقابتهای دسته اول باشگاه های آلمان عصر روز شنبه با برگزاری دیدارهای همزمان ادامه یافت که در یکی از این بازی ها تیم بایرن مونیخ دناگفته های دعایی پیرامون نامه به رهبر انقلاب درباره خاتمی و پاسخ رهبری
در روزی که عزیزی از اعضای دفتر مقام معظم رهبری وفاداریم را به خاتمی و نقل سخن ها و اظهارات او را در روزنامه برنتافت و از منظر رهبری اعتراضی داشت نامه ای خصوصی به محضر رهبر و مرادم نوشتم در آن نامه همة عشق و عاطفه و امید و انتظارم در مورد خاتمی را با آقا در میان گذاشتم و این انقبول اقتدار ایران در مذاکره هسته ای ناشی از پیروی مردم از ولایت فقیه بود
قزوین-ایرنا- نایب رئیس اول مجلس شورای اسلامی گفت قبول اقتدار ایران در مذاکره هسته ای از سوی قدرت های جهانی ناشی از شناخت مردم از امام زمان خود و پیروی از ولایت فقیه بود به گزارش ایرنا حجت الاسلام و المسلمین سید محمد حسن ابوترابی فرد روز شنبه در آئین سوگواری سالروز شهادت امام رضپیروزی و ادامه صدرنشینی بایرن (+عکس/جدول)
پیروزی و ادامه صدرنشینی بایرن عکس جدول بایرن اینگول اشتاد را شکست داد از هفته شانزدهم مسابقات بوندسلیگا در ورزشگاه مونیخ تیم های بایرن و اینگول اشتاد رو در روی یکدیگر قرار گرفتند که تیم میزبان موفق شد با نتیجه 2-0 پیروزشود گل های بایرن را در این دیدار لواندوفسکی و فیلیپ لابارسلونا 2-2 دپورتیوو لاکرونیا؛ از دست رفتن پیروزی خانگی در ده دقیقه
شاگردان لوئیز انریکه در روزی که به دلیل مصدومیت نیمار را در اختیار نداشتند در ورزشگاه نیوکمپ با نتیجه 2-2 متوقف شدند متا ورزش- در نخستین بازی از روز دوم هفته پانزدهم لیگ دسته اول فوتبال باشگاهی اسپانیا موسوم به لالیگا از ساعت 18 30 امروز شنبه به وقت تهران بارسلونا در ورزشگاهدختر 17 ساله ای که هیچ گاه پیر نمی شود!
شهردارآنلاین مطالعه بر روی DNA این دختر 17 ساله نشان داده است اختلالی که او از آن رنج می برد با معیوب بودن ژنی که مسئول رشد و سالخوردگی در دیگر انسانها به شمار می رود در ارتباط است دانشمندان امیدوارند با بررسی بیشتر DNA این بیمار دیدگاهی جدید را در رابطه با فرایند سالخوردگی به-
گوناگون
پربازدیدترینها