واضح آرشیو وب فارسی:عقیق: دویدم جارو را از آن حضرت بگیرم. حضرت فرمود: نه، یاران باوفاى من دارند مى آیند، مى خواهم خودم حرم را براى زائرانم جارو کنم.عقیق :بخش دیگری از سلسله خاطرات پندآموز تبلیغی حجت الاسلام والمسلمین قرائتی را بیان می کند. * این چند دقیقه عُمرت چرا تلف شد؟! یکى از علماى بزرگ، روزى پس از ساعت ها درس و بحث به منزل مى آید، سفره غذا پهن مى شود؛ عالم فرزانه مى بیند که چند دقیقه اى تا آمدن غذا فرصت هست، کنار سفره به نماز مى ایستد. خانم مى پرسد: آقا مگر نماز نخوانده اید؟. مى گوید: چرا نماز خوانده ام، امّا مى ترسم روز قیامت از این چند دقیقه سؤال کنند که چرا عُمرت تلف شد؟. * اگر بگویم «نمى دانم»، اشکالى ندارد؟! از مرحوم علامه طباطبایى (ره) سؤالى کردند. ایشان فرمود: اگر بگویم نمى دانم اشکالى ندارد؟. گفتند: خیر آقا. فرمود: نمى دانم. * مطالعه به سبک علامه جعفری(ره) از مرحوم علامه محمدتقى جعفرى (ره) شنیدم که مى فرمود: در نجف مشغول مطالعه بودم و در حین مطالعه فتیله چراغ نفتى بالا آمده و دود زده بود. دود همه اتاق را گرفته و به خارج اتاق رفته بود. طلبه ها به حجره من هجوم آوردند و در را باز کردند، دیدند که من مشغول مطالعه هستم. وقتى از اتاق بیرون آمدم تازه فهمیدم، اتاقم پر از دود بوده ولى من غرق مطالعه بوده ام و متوجّه آن نشدم. * شهید عفت در خوزستان دو خواهر آموزشیار براى رفتن به روستا سوار اتومبیل وانتى شدند. سر دو راهى که مى رسند، مى خواهند پیاده بشوند، اما راننده ماشین را سرعت داده و مى گذرد. هر چه خواهران نهضتى مُشت به شیشه مى زنند، راننده نمى ایستد. بالاخره یکى از خواهران خود را از ماشین پرت مى کند و شهید مى شود. به دنبال او دوّمى نیز چنین مى کند. در حدیث آمده است: کسى که در راه حفظ عفّت کشته شود، شهید است. * درس را فهمیده اى، امّا ابتکار ندارى! روزى یکى از شاگردان، تقریرات و نوشته هاى خود را تقدیم استاد کرد. استاد نوشته ها را مطالعه کرده و گفت: درس را خوب نوشته اى، ولى دلم مى خواست یکى دو تا اشکال هم به حرف هاى من مى کردى، تا فکرت باز شود. من هرچه گفته ام تو نوشته اى، این دلیل آن است که درس را فهمیده اى، امّا ابتکار ندارى. * این برخورد تو، مرا تسلیم کرد یکى از برادران نقل مى کرد: در حالى که سران توده اى ها مثل کیانورى و احسان طبرى اعترافاتى کرده و طى مصاحبه اى مطالبى را گفته بودند؛ یک نفر از توده اى ها خیلى یک دنده بود و اصلاً همکارى نمى کرد. پاسدار مسئول حفاظت زندان به او مى گوید: بزرگ ترهاى شما اعتراف کرده اند، تو هم بگو و اعتراف کن، به نفع خودت است. او آب دهان به صورت آن برادر مى اندازد. زندانبان در مقابل آن برخورد مى گوید: «والکاظمین الغیظ». توده اى که باسواد بوده و معناى آیه را فهمیده بود، گریه کنان به کنارى مى رود و به آن برادر پاسدار مى گوید: هیچ چیز مرا تسلیم نکرد، امّا این برخورد تو، مرا تسلیم کرد. * دو کلمۀ علامه طباطبایی (ره) به شخصى که علیه المیزان، کتابى نوشت خدمت علامه طباطبایى (ره) گفته شد؛ شخصى علیه تفسیر المیزان کتابى نوشته است. ایشان بدون این که غیظ کند و عصبانى شود فقط دو کلمه فرمود: بسیار خوب. * سفارش امام (ره) به نمایندگان در مورد خطر ریاست افتتاح اوّلین دوره مجلس شوراى اسلامى بود. نمایندگان در حسینیه جماران خدمت امام (ره) رسیدند و نماینده اوّل تهران در تجلیل از حضرت امام (ره) سخنانى ایراد کرد و ضمن سخنانش گفت: بنفسى أنت، بنفسى أنت. یعنى جان من به قربانت. امام (ره) فرمود: من گله دارم از این سخنان، مى ترسم حرف هاى شما در روح من اثر بگذارد. امام از همان روز اوّل، مواظبت از نفس و خطر ریاست را به نمایندگان گوشزد کردند. * وقتی امام حسین(ع) حرم خود را جارو می کند عملیات والفجر بود که براى دیدن رزمندگان به جبهه رفته بودم. صحبت از گردان شهادت شد. گفتند: براى شکستن خط، 250 نفر داوطلب شهادت لازم داریم؛ انبوهى از جمعیت هجوم آورده و بر سر انتخاب افراد دعوا شد تا اینکه با قرعه 250 نفر را انتخاب کردند. شب قبل از آن، یکى از رزمندگان در عالم خواب مى بیند که امام حسین علیه السلام حرم را جارو مى کنند. مى گوید: دویدم جارو را از آن حضرت بگیرم. حضرت فرمود: نه، یاران باوفاى من دارند مى آیند، مى خواهم خودم حرم را براى زائرانم جارو کنم. * آقای مدیر! این هم تصادف بود؟! در زمان قدیم- در حدود 40 سال قبل- رئیس اداره فرهنگ کاشان براى بازدید از مدرسه اى راهى روستا شد. به محض این که مدیر مدرسه سر و کله رئیس را دید، مضطرب شد. رئیس، وارد کلاس شد. دید معلّم نیست، مدیر گفت: جناب رئیس این اتّفاقى است. رئیس شروع کرد به سؤال کردن از بچه ها، از اتّفاق یکى از بچه هاى تنبل را صدا زد. مدیر مدرسه پیش خود گفت: این هم از شانس بد من! تا رئیس رویش را برگرداند، مدیر مدرسه به بچه تنبل گفت: بنشین و به یکى از شاگردان زرنگ گفت: بلند شو. رئیس برگشت و گفت: ببینم کى به تو گفت بلند شوى؟. شاگرد گفت: آقاى مدیر. رئیس فرهنگ رو کرد به مدیر مدرسه و گفت: آقاى مدیر! این هم تصادفى بود؟! چه خوب است انسان وقتى تقصیرى دارد به جاى توجیه، اقرار کند. زیرا اقرار به خطا، نشانه جوانمردى است. * کیفر مسخره کردن شخصى بود که در گفتن «ولاالضّالین» وسواس داشت و در نماز بعد از «غیر المغضوب علیهم» مى گفت: ولاالض، ولاالض، ولاالض شخص دیگرى که پشت سرش بود او را مسخره کرده مى گفت: مرض، مرض، مرض. دیرى نگذشت که مسخره کننده به همین بلا مبتلا شد و در همین کلمه در نماز دچار وسواس شد. * تقلید از خواب امام (ره) شخصى بعد از ناهار مقیّد بود، بخوابد. از او سؤال شد چطور شد شما بعد از ناهار مى خوابى؟. گفت: شنیده ام که امام (ره) بعد از ناهار مى خوابیدند. گفتم: چرا شما فقط از خواب امام (ره) تقلید مى کنى؟ چرا نماز شب امام را نمى بینى؟. * وقتی همه یکی هستیم آیت اللّه مشکینى مى گفتند: چند نفر طلبه در حجره بودیم و هرچه پول داشتیم زیر فرش مى گذاشتیم و مى گفتیم: هرکه هرچه نیاز دارد بردارد و خرج کند. اصلًا نمى پرسیدیم این پول مال که بود؟ و چه مقدار برداشته مى شود؟ باید برسیم به آنجایى که همه با هم یکى باشیم. * انگیزۀ علامه جعفرى از نوشتن شرح بر مثنوی مولوی از علامه محمدتقى جعفرى (ره) پرسیدم: چطور شما از بین این همه کتاب مثل قرآن و نهج البلاغه و صحیفه سجادیه، شرح بر مثنوى را نوشتید. ایشان گفتند: من فکر کردم چکار کنم که مطالب و معارف اسلامى به سایر کشورها هم صادر و به گوش دیگران نیز برسد؛ دیدم یکى از مهم ترین آثار ادبى که در دنیا و مجالس و محافل و کتابخانه ها جاى خود را باز کرده، کتاب مثنوى مولوى است که داراى معارف زیادى نیز هست. گفتم: من اگر بر این کتاب شرح بنویسم و با استفاده از قرآن و روایات، معارف اسلام را بیان کنم، این شرح در تمام دنیا کنار آن متن قرار خواهد گرفت. چون در کنار هر کتابِ مرجعى، شرح آن نیز لازم است و هر کس به شرح مراجعه کند، به آن مطالب هم برخورد خواهد کرد. بعد ایشان گفتند: البّته از الآن تصمیم گرفتم شرحى هم بر نهج البلاغه بنویسم و دیدیم که این کار را هم کردند و در مجلّدات زیادى شرح بر نهج البلاغه نوشتند. * تأثر امام (ره) از رحلت روحانی جوان پسند مقام معظم رهبرى فرمود: روزی در زمان ریاست جمهورى، خدمت امام (ره) رسیدم، دیدم خیلى ناراحت هستند. به ایشان عرض کردم: شما ناراحت هستید؟. ایشان سه دفعه فرمود: بله خیلى ناراحتم، ... مرخص شدم و در اطاق دیگر مرحوم سید احمد آقا را دیدم، گفتم: آقا امروز ناراحت هستند!. گفت: بله چون یکى از اولیاى خدا از دنیا رفته است. بعد متوجّه شدم آن ولىّ خدا چند ماه قبل به من گفت: آقاى قرائتى! من عمرى براى نسل کهنه نماز خوانده ام اگر بمیرم و از من سؤال کنند که براى نسل جوان چه کرده اى جوابى ندارم! من نیز براى نماز جماعت و هدایت و تبلیغ نسل جوان مدرسه اى را به ایشان معرّفى کرده و ایشان مشغول شدند. * بگو: من قابل نبودم و امام زمان (عج) مرا از حوزه بیرون انداخت پلیس مخفى رژیم گذشته (ساواک)، براى جذب طلاب ضعیف الایمان دفترى در قم تأسیس کرده بود. روزى آیت اللّه العظمى گلپایگانى (ره) قبل از شروع درس قدرى گریه کردند. (من هم آن روز در درس حاضر بودم.) طلبه ها گیج شده بودند که راز گریه آقا چیست؟. آقا لب به سخن گشود و فرمود: شنیده ام چند نفر آخوند پول گرفته و خود را به رژیم شاه فروخته اند! من اعلام مى کنم، هر طلبه اى که پول طاغوت را گرفت و رفت، نگوید رفتم، بلکه بگوید: من قابل نبودم و امام زمان علیه السلام مرا از حوزه بیرون انداخت. * علامه امینی (ره) چگونه به امیرالمؤمنین (ع) سلام می داد از خاطرات جالبى که از حوزه نجف به یاد دارم، چگونگى به زیارت آمدن مرحوم علامه امینى صاحب کتاب الغدیر بود. وقتى آن مرد بزرگ به حرم حضرت امیر علیه السلام مى آمد، کنار ضریح مى ایستاد و مى گفت: «السلام علیک یا مظلوم» و زار زار گریه مى کرد. منبع:حوزه
سه شنبه ، ۲۴آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عقیق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]