تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):با اخلاق نيكو، گفتار نرم مى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831341194




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

روشنفكران از شمس مخالف‌خواني مي‌خواستند


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: روشنفكران از شمس مخالف‌خواني مي‌خواستند
نویسنده : محمدرضا كائيني 


زنده‌ياد سيد‌شمس‌الدين سادات آل‌احمد معروف به «شمس آل احمد»، از جمله روشنفكران مروج انديشه «بازگشت به خويش» در دوران معاصر و نيز حافظ ميراث برادر بزرگترش، مرحوم جلال آل‌احمد به شمار مي‌رود. امسال نيز در سالروز درگذشت شمس و به مانند همه سال، به نيت بزرگداشت ياد و خاطره‌اش، با يكي از نزديكان او به گفت‌وگو نشسته‌ايم. استاد ‌ميرهاشم محدث از مصححان ونسخه شناسان فعال معاصر، فرزند مرحوم استاد مير‌جلال‌الدين محدث ارموي و خواهر‌زاده زنده‌يادها جلال و شمس‌ آل‌احمد است. او از منش دايي انديشمند خود، خاطراتي شنيدني دارد كه شمه‌اي از آن را در اين مصاحبه باز گفته است. اميد آنكه مقبول افتد. از قديمي‌ترين خاطراتي كه از دايي ارجمندتان زنده‌ياد شمس آل‌احمد به خاطر داريد، برايمان بگوييد؟ به نام خدا. اولين خاطره‌اي كه از ايشان دارم بعد از ازدواج با همسر اولشان است. ما بچه بوديم و براي عروسي دعوتمان نكرده بودند و پدر و مادرمان رفتند، ولي بعد از آن هميشه خدمتشان مي‌رفتيم، در خيابان بلوار كشاورز فعلي، اول خيابان فلسطين، كوچه‌اي بود به اسم ابتهاج كه منزلشان آنجا بود. هجده ساله بودم كه دایي بزرگترم، مرحوم جلال آل‌احمد فوت شدند و از آن به بعد وبه‌تدريج، بيشتر به دايي كوچكترم، يعني آقا شمس نزديك شديم، به‌خصوص به اين دليل كه منزل ايشان به ما نزديك بود و زياد به آنجا مي‌رفتيم. دراواخر عمر ايشان، دست‌كم دو هفته يك بار يا منزل ايشان مي‌رفتيم يا ايشان ما را سرافراز مي‌فرمودند، لذا خاطراتم از آقا شمس بيشتر است. ويژگي‌هاي شخصيتي ايشان تا جايي كه يادتان مي‌آيد چه بود؟ ويژگي بارز هر دو برادر، مرام و معرفتشان بود. آقا شمس هم هرگز حاضر نشد به خاطر پول، مقام يا جايگاه اجتماعي، منش و عقيده‌اش را زير پا بگذارد. قاعدتا مي‌دانيد كه پس از انقلاب به خاطرعقايدش، حتي با دوستان سابقش هم به هم زد! يادم هست يك بار خدمتشان رفتم و چكي را به من نشان داد و گفت: «حضرت آقاي خامنه‌اي مرا خواسته‌اندوهديه‌اي به من داده اند»ظاهراآقا به خاطر كتاب «از چشم برادر»، به ايشان يك چك محبت كرده بودند. چك را قاب كرده و در اتاقشان گذاشته بودند!بسيار مناعت طبع داشتند. اگر ايشان مي‌خواست، مي‌توانست پس از انقلاب سفيري، وكيلي چيزي بشود. رابطه‌اش با خواهرزاده‌ها چطور بود؟ ظاهراً در اين‌باره مانند جلال رفتار مي‌كرد؟ معمولاً بعد از ازدواج، هنر خانم‌ها اين است كه پاي قوم شوهر خودشان را از خانه مي‌برند! مخصوصاً اين خانواده كه كثيراولاد هم بودند، ولي آقا شمس روابطش را با ما حفظ كرده بود و اين رابطه را با زندگي زناشويي خودش قاتي نمي‌كرد. هميشه بستگان و خواهرزاده‌ها در منزل ايشان بودند. همين‌طور در بيمارستان. بسيار انسان شريفي بودند. از ارتباط ايشان با پدر، مرحوم آيت‌الله آقا سيد احمد طالقاني چيزي يادتان هست؟ چون آخرين فرزند خانواده هم بود و خيلي به دوران تحكمات حاج‌آقا برنخورده بود. بله، ايشان شش سال از آقا جلال كوچك‌تر بود. معمولاً پسر بزرگ در تيررس پدر و مادر است. خانواده‌هاي ايراني سعي مي‌كنند او را درست تربيت كنند كه خيالشان از بچه‌هاي بعدي راحت باشد. البته آقا شمس معقول‌تر هم بود. روابط او با پدرش حسنه بود. علاوه براين، با مرحوم پدر من هم رابطه‌اي صميمي داشت وخيلي وقت‌ها، مشورت متقابل داشتند. يادم هست آقاي دكتر خديوجم كه از شاگردان پدرم و در بنياد فرهنگ از دوستان آقا جلال بود، براي عروسي دخترش هم آقا شمس را دعوت كرد و هم پدر ما را. پدر ما جايي نمي‌رفت. گوشي را برداشت و به آقا شمس تلفن زد و گفت: «آقاي خديوجم ما را براي عروسي دخترش دعوت كرده است. آيا صلاح مي‌دانيد من بروم؟» آقا شمس گفت: «نه.‌» پرسيد: «چرا؟» جواب داد: «شايد در شأن شما نباشد، معمولاً شئونات مورد نظر شما را رعايت نمي‌كنند.» يعني حواسش به شأن روحاني و ديني پدر شما بود؟ بله، حواسش به همه چيز بود. بسيار روابط حسنه‌اي داشتند. آقا شمس هر وقت مي‌خواست مشورتي كند يا كارهايي داشت كه مربوط به كتاب بود، با ايشان صحبت مي‌كرد، چون آقاي خانلري هم كه رئيس او بود، از دوستان پدر بود. از پدرتان و تخصص ايشان، چقدر ياد گرفتند؟ در اين حوزه خيلي مجال نداشتند، چون آنها بيشتر مشغول مبارزات و فعاليت‌هاي خودشان بودند. خود آقا شمس در اين‌باره نوشته است: ما هر وقت به سراغ محدث مي‌رفتيم، مي‌ديديم لاي كتاب‌ها گم شده است و من مي‌گفتم: با اين شور انقلابي كه ما داريم، محدث كجاي قضيه است؟ نوشته است الان كه سرخورده شده‌ام مي‌فهمم من بازنده‌ام و محدث برنده است! اصل قضيه، انجامِ كارهاي ماندگار در دوران جواني است. آقا شمس نگاه مي‌كرد و مي‌ديد همه جواني‌اش در طرفداري از حزب توده و بعد هم دعواهاي فضاي طي شده است و مي‌ديد كه زمان خلق كردن آثار، از او گذشته است. ظاهراً رابطه آقا شمس با آقاي محدث اوج و فرودي داشت. به اين موضوع هم اشاره‌اي كنيد بد نيست. اوايل چندان ميلي به اين رابطه نداشت، ولي اواخر... بله، ايشان اين موضوع را در مقاله‌اي نوشته‌اند! بعد از اينكه پدرم فوت شدند، يك روز آقا شمس تلفن فرمودند و گفتند: «هاشم! اگر وقت كردي يك دقيقه بيا اينجا!» رفتم. ايشان فرمودند: « اين مقاله را براي تجليل از پدرت نوشته‌ام، هر جا صلاح دانستيد چاپ كنيد». در آنجا نوشته بود: وقتي محدث براي خواستگاري خواهرم آمد- آن موقع پدر ما 37 سال داشت و مادرمان 20 ساله و آقا جلال دوازده ساله بود- اوايل از تيپ و اخلاق او خوشم نيامد! بعد هم زمان گذشت تا وقتي پدر ما مي‌خواست كليه‌اش را عمل كند. آن‌طور كه مادرم مي‌گفتند من دو ساله بودم، حسن برادرم، تازه به دنيا آمده بود. آقا شمس محبت مي‌فرمايند و مي‌آيند و دو سه شب بيمارستان پيش پدر ما مي‌مانند. بعد كه پدر به خانه مي‌آيند، آقا شمس به ديدنشان مي‌آيند و پدر يك دوره تفسير «گازر» را به ايشان هديه مي‌دهند. آقا شمس مي‌گفتند: يازده جلد كتاب بود كه اگر پشت يك خر مي‌گذاشتند كمرش مي‌شكست، ولي آن را تا خانه بردم! ظاهراً بعد از آن، علاقه بين آقا شمس و مرحوم پدر شما بيشتر شد. اينطور نيست؟ بله، دراين زمينه داستان‌هاي زيادي هست. اخيرا از كتابخانه ملي گفتند: مي‌خواهيم براي مرحوم محدث مراسم بگيريم و در باره ايشان جزوه‌اي چاپ كنيم. گفتم: مقاله دايي مرا هم ـ با اينكه كوچك است ـ چاپ كنيد. پرسيدند: «چطور؟» گفتم: «از ته قلب نوشته است.‌» خودم بارها اين مقاله را خوانده و لذت برده‌ام. اين مقاله بعد از فوت آقا شمس چاپ شد؟ خير، چون يادم هست در مراسم بزرگداشت «حاميان نسخ» كه در بهارستان برگزارشد، آقا شمس هم تشريف آورده بودندويادمان پدر هم كه اين مقاله درآن چاپ شده بود، درآنجا توزيع شد. در آنجا نوشته بود خوشحالم از خواهرم بچه‌هايي به جا مانده‌اند كه... اهل فضل هستند... از رابطه آقا شمس با مادرتان بگوييد؟ ظاهراً اين ارتباط نيز خيلي عاطفي بوده است؟ بله، بسيار حسنه. در حالي كه آقا شمس در عوالم ديگري بود! تا اين دو تا كنار هم مي‌نشستند، انگار حرف‌هايشان تمامي نداشت! يك بار آقا شمس به من گفتند: «هاشم! به حال خودم افسوس مي‌خورم! مادر تو اعتقاداتي دارد. به مفاتيح و قرآن پناه مي‌آورد و دردش را درمان مي‌كند!» آخر خانواده ما يك خانواده زندان كشيده و درد كشيده بودند. آقا شمس مي‌گفت: « وقتي به خانه شما مي‌آيم، مي‌بينم زهرا با آن همه گرفتاري‌هايي كه داشت به قرآن و نماز پناه مي‌برد و خودش را آرام مي‌كند، ولي مني كه به جايي بند نيستم چه جوري خودم را آرام كنم؟» معمولاً به روحيه مادرم رشك مي‌برد! افسوس مي‌خورد وقتي مي‌ديد خواهرش با آن آرامش زندگي مي‌كند. رابطه شمس با برادرش مرحوم جلال آل‌احمد را چگونه ديديد؟ چقدر تبادل فكر و نظر داشتند؟ خيلي خوب بود. نمي‌دانم خود آقا شمس به من گفتند يا جايي نوشته بودند كه: من يكي دو بار در جاهايي، مسائلي از خانواده را نوشته بودم و آقا جلال خيلي به من هشدار داد كه: « برادر! اينها مسائل خانوادگي است. شما به مسائل جامعه برو». آقا جلال براي آقا شمس حكم معلم را داشت. روابطشان بسيار حسنه بود. آقا شمس ازدواج كه كرده بودند، آقا جلال خيلي كمك مي‌كرد. درخيلي از اوقات، ماشين ووسايل زندگي‌اش را در اختيار او قرار مي‌داد. خيلي روابط خوبي بود. يعني شما اين داعيه شمس را در مورد «ميراث‌داري جلال» درست مي‌دانيد؟ بله، صد در صد. چون بعضي از روشنفكرها به او حمله مي‌كردند و مي‌گفتند: شمس، جلال را امامزاده كرده است... چيزي را كه آقاي دانايي در خاطراتشان نوشته‌اند را كاملاً قبول دارم كه: آقا شمس نخواست خودش را نشان بدهد، بلكه مي‌خواست در سايه جلال و پشت سر جلال باشد. آقا شمس خودش را فداي جلال كرد، يعني همه وقتش را روي حفظ ميراث جلال گذاشت و سعي كرد به هر نحوي آنها را احيا كند. در حسابداري و امانتش هم كوچك‌ترين شكي نيست. براي مادرم بسته‌هايي را مي‌آورد كه رويش نوشته بود:مال زهراست. معلوم بود حق‌التأليف‌ها را گرفته و بين وراث تقسيم كرده است. دراين باره، بسيار مرتب بود و دفترهاي مختلفي داشت. روزانه خاطراتش را مي‌نوشت. حتي خانه ما كه مي‌آمد، مثلاً مي‌نوشت كه: امروز به خانه زهرا رفتم، كوفته خوردم، دل‌پيچه گرفتم و...جزئيات زندگي‌اش را مي‌نوشت. اين دفاتر، قاعدتا در اختيار فرزندان ايشان است. حساب‌هايش خيلي دقيق بودند. معلوم است كسي كه «وصي» مي‌شود، حرف و سخن پشت سرش زياد است، ولي به عنوان يكي از اعضاي خانواده، هميشه صراحت و صداقت ايشان را تأييد كرده‌‌ام. در وصيت‌نامه جلال آمده است: درآمد حاصل از فروش كتاب‌هايش صرف تحصيل جوانان بي‌بضاعت فاميل شود! چقدر در جريان چند وچون تحقق اين مسئله هستيد؟ فكر مي‌كنم در فاميل، به آن صورت آدم بي‌بضاعت كه نتواند درس بخواند، نداشتيم. فقط يكي از بچه‌ها مي‌خواست براي ادامه تحصيل به خارج برود كه هزينه زيادي داشت. آقا شمس يكي دو سال هم اين كار را كرد، ولي بعد خورد به كسادي بازاركتاب. واقعاً هم هزينه تحصيل در آلمان، معادل تحصيل ده تا از بچه‌هاي فاميل در داخل كشور بود. يعني حق و حقوق خواهران و وراث را مرتباً پرداخت مي‌كرد؟ بله، كاملاًو مرتب. از راه‌اندازي انتشارات رواق كه در دوره‌اي كانون نشر كتاب‌هاي روشنفكري و خود جلال بود، چه خاطراتي داريد؟ آقا شمس در آن قضيه چقدر متحمل زحمت شد و چه كارهايي انجام داد؟ تحليلتان از كارنامه رواق چيست؟ فكر مي‌كنم ايشان زحمات زيادي در اين زمينه متحمل شد. در آن دوره افسر وظيفه بودم و در سنندج خدمت مي‌كردم. دو ماه مانده به انقلاب، سربازي‌ام تمام شد و به تهران آمدم و فعاليت‌هاي رواق هم در اوج خود بود. درآن دوره، محل آن در خيابان كريم‌خان بود. آن موقع دوستان ايشان از جمله آقايان اسلام كاظميه، هزارخاني و حاج سيد جوادي وديگران به آنجا مي‌آمدند. ماها به خاطر اينكه خواهرزاده جلال بوديم، زياد به آنجا نمي‌رفتيم كه بگويند حالا اينها براي خودشان جايي را پيدا كرده اند! ولي وقتي انتشارات رواق به روبه‌روي دانشگاه خيابان مشتاق منتقل شد، چون سر راهم بود بيشتر مي‌رفتم، البته نه به خاطر اينكه در آنجا به بازي گرفته شوم، بلكه به اين عنوان مي‌رفتم كه اگر كمكي از دستم بربيايد، انجام بدهم. بعد كه آقا شمس سايه‌اش را از رواق كمتر كرد، يك مقدار مشكلات مديريتي ودفتري پيش آمد كه منجر به تعطيلي آنجا شد، ولي خدمتي كه رواق در آن برهه كرد، ستودني است. البته در ايران هر كسي هر جوري رفتار كند، بالاخره عده‌اي نق خودشان را مي‌زنند!خاطرم هست يك عده مي‌گفتند: چرا رواق فقط ضد روس چاپ مي‌كند؟ و از من مي‌پرسيدند: مگر مديريت آنجا امريكايي است؟! يا دوستان آقا شمس مي‌گفتند: كتاب مرا چاپ كن و آقا شمس روي محبتي كه داشت اين كار را مي‌كرد، اما در واقع براي آنجا موجب ضررمي شد. بعد يكي از آنها- كه نمي‌خواهم اسم ببرم- گريه مي‌كرد كه: كتاب‌هاي مرا جلوي دانشگاه ريخته‌اند و دارند دانه‌اي 10 تومان مي‌فروشند! مي‌گفت: آقا شمس به من توهين كرده است! كتاب مرا چاپ كرده و از آن طرف جلوي دانشگاه ريخته است. گفتم: ايشان ورشكست و ناچاره شده است همه كتاب‌ها را بفروشد. يكي از علل موفقيت‌هاي يك ناشر خوب اين است كه بتواند كتاب‌هاي پرفروش را چاپ ملاحظه سود وضررخود را بكند. با اين همه من معتقدم كه آقا شمس، نقش خودش را خوب بازي مي‌كرد. در دوران قبل از انقلاب، دوستان نزديك آقاشمس چه كساني بودند؟ آقاي اسلام كاظميه كه شب و روز پيش آقا شمس بود. با آقاي علي‌اصغر حاج سيد جوادي كه ديوار به ديوار بودند. هزارخاني كه باجناق ايشان بود، ولي بعد از انقلاب به خاطر اختلاف ديد، از ايشان جدا شد. خود من اگر رفيقم مسير ديگري را برود يا با من اختلاف نظر داشته باشد، نه با او بحث و نه با او قطع ارتباط مي‌كنم، اما هر انساني عقل و عقيده‌اي دارد، آنها هم اينطور بودند. به نظر من، رفاقتي كه بخواهد تحت تأثير اختلاف عقيده قرار بگيرد چه فايده‌اي دارد؟ بعضي از آنها، وقتي مرا كه مي‌ديدند مي‌گفتند: از قول ما به دايي‌ات سلام برسان و بگو به بچه‌ها پشت كردي! من پيغام آنها را به آقا شمس مي‌رساندم، مي‌گفت: اين آنها هستند كه فكر مي‌كنند با هر حكومتي بايد جنگيد! ما با حكومت شاه حرف داشتيم و حرف‌هايمان را زديم. الان هم اگر ببينيم اين حكومت مي‌خواهد همان كارها را بكند باز حرفمان را مي‌زنيم، ولي الان چه حرفي داريم بزنيم؟...به نظر من آنها يك مقداري اشتباه كردند، آنها در هر زماني وبدون توجه به شرايط موجود، از آقاشمس توقع مخالف خواني داشتند كه درخواست معقولي نبود. به دوستي آقا شمس با رهبران انقلاب حسادت نمي‌كردند؟ امام خانواده و پدر ايشان را مي‌شناخت. خود آقا شمس با سيد احمد آقا دوست بود. شايد هم حسادت مي‌كردند، ولي به نظر من، اين بيشتر به خالي بودن چنته انسان‌ها برمي‌گردد!خاطرم هست آقا جلال يك بار به من گفتند: «‌هاشم! نويسنده كسي است كه ادبيات گذشته ما را كامل خوانده باشد، سمك عيار و داراب‌نامه را خوانده باشد، قرآن را درست خوانده باشد». مي‌گفت: «نويسنده‌اي كه نه قرآن را مي‌شناسد، نه گلستان و بوستان و بقيه كتاب‌ها را و فقط قلم را برداشته و يك چيزي نوشته است، از او انتظاري نمي‌شود داشت» و طبعادر اين ناملايمات، ناتواني خودش را نشان مي‌‌دهد. پس شما در نقاري كه بعد از انقلاب پيش آمد، حق را به آقا شمس مي‌دهيد و نه به جماعتي كه پشت سر ايشان بدگويي مي‌كردند و هنوز هم مي‌كنند؟ بله، من معتقدم حق با آقا شمس بود. سؤال ديگر اينكه:چرا از آقا شمس با اين مراتب فضل و دانش، آثار چنداني در حوزه ادبيات، فرهنگ و تاريخ به جا نمانده و آثار ايشان خيلي معدود است؟ فكر نمي‌كنيد بيشتر خودش را وقف ماندگاري جلال وآثار كرد؟ بله، اولاً: به آثار برادر پرداخت وثانيا:دردودهه اول پس از انقلاب، بيشتر وقتش هم صرف پاسخ به دعوت‌ها براي سخنراني‌ها و جلسات بحث و گفت‌وگو مي‌شد و وقت زيادي براي تأليف برايش باقي نمي‌ماند، با این وجود اگر مي‌خواست كاري بكند و عشق به اين كار داشت، مي‌توانست كاري بكند. الان به دوستان هم مي‌گويم كه وقتشان را خيلي صرف اين جور كارها نكنند و هر جايي نروند و به هر دعوتي پاسخ مثبت ندهند. آقا شمس هم وقت كمي داشت، والا هنوز هم كتاب «جواهرالاسمار» ايشان، سرآمد است. دكتر مهدي محقق يك بار در بزرگداشت پدرم گفت: اگر از فردي اثري بماند، آن فرد سعادتمند و خوشبخت است. خودِ مرحوم محدث، علاوه بر آثاري كه گذاشته، فرزنداني هم به يادگار گذاشته است كه در خانه ايشان را باز گذاشته‌اند! حتماً اين را در باره فرزندان آقا شمس هم بايد گفت. اگر آقا شمس مورد قبول خداوند نبود، چنين فرزندان شريفي از ايشان به جا نمي‌ماندند. بسيار بچه‌هاي خوب و سالمي هستند. برخي براي تسويه حساب با آقا شمس، تقصير كدورتي را كه بين ايشان و خانم دانشور ايجاد شد، متوجه آقا شمس مي‌دانند. نظر خود شما چيست؟ واقعاً تمايلي به صحبت در اين باره ندارم. در مجموع قضيه را به مقايسه‌هاي نابجا مربوط مي‌دانم. غرور بيجا، هميشه كار دست انسان مي‌دهدومتأسفانه خانم دانشور از اين امر مبرا نبود. دراين سال‌هاي بعد از مرگ دايي جلال، دائما خودش را با او مقايسه مي‌كردومدعي بود كه در عرصه فرهنگ، قلمرو بيشتري دارد!من معتقدم هر كسي در اين هستي، نقش خودش را ايفا مي‌كند و كسي جاي ديگري را نمي‌گيرد و آدم‌ها بر سر هم منتي ندارند. هر كسي به اندازه توان و تأثيرگذاري خودش ماندگار مي‌شود و اگر كسي در كنار انسان هست كه بهتر از خود او رشد مي‌كند و پيش مي‌رود، به تلاش و توانايي خودش، بيش از هر چيزي مديون است. مي‌شود براي انسان‌ها زمينه‌هاي رشد را فراهم كرد، اما نمي‌شود پتانسیل رشد را در آنها قرار داد. اگر آثار فردي ماندگار مي‌شود، بيش از هر چيزي مديون تلاش و استعداد خود اوست. به نظرم اين مقايسه‌هاي نابجا صحيح نيست. البته رفع اين كدورت‌ها نياز به ميانجي داشت. چرا شما ميانجي نشديد؟ موقعي كه آقا جلال مرد من فقط هجده سال داشتم... ... منظورم در اين اواخر است؟ خودم را كوچك‌تر از اين مسائل مي‌دانستم، ولي بزرگان فاميل يا دوستان خودشان بايد اين كار را مي‌كردند. شايد دوستان خودشان مي‌خواستند اين روابط بدتر هم بشود و به آن دامن هم مي‌زدند. يكي از عوامل دلگيري خانم دانشور را، انتشار كتاب «سنگي بر گوري» توسط آقا شمس مي‌دانند. به نظر شما انتشار اين كتاب توسط آقا شمس درست بود؟ به نظر من، چاپ شدن كتاب «سنگي بر گوري»، كار درستي بود. اينكه چاپ شد و موجب دلگيري سيمين خانم شد، مسئله ديگري است. اصولا هر كتابي ازهر نويسنده اي، بايد چاپ شود تا سير تحول او مشخص شود. آقا جلال هم اگر نمي‌خواست اين كتاب چاپ شود، از سال 1340 كه آن را نوشت تا سال 1348 كه فوت كرد، هشت سال فرصت داشت تا آن را از بين ببرد. همه عشق آقا جلال به سيمين خانم را مي‌دانستند و از نامه‌هايش هم پيداست. به نظرم اين حرف‌ها بهانه است! پس معتقديد انتشار «سنگي بر گوري» به آن ترتيبي كه انجام گرفت، كار نادرستي نبوده است؟ خير، تمام آثار نويسنده بايد چاپ شوند و اين كار را هم آقا شمس در همان راستا انجام داده است. واكنش‌هايي كه پس از انتشار «سنگي بر گوري» پيش آمد يادتان هست؟ در خانواده، هيچ جا نديدم راجع به اين كتاب بد بگويند، جامعه كتابخوان هم، مجموعا اين رويداد را تأييد مي‌كردند. الان هم كه جزو پرفروش‌ترين آثار جلال است. پس در خانواده جلال، جز خانم دانشور كسي واكنش منفي نشان نداد؟ حداقل من واكنش منفي نديدم و حتي چند نسخه را خودم خريدم و به اين و آن اهدا كردم! بالاخره يك اثر است. چرا اين‌قدر تنگ‌نظر هستيم؟ تا كي مي‌خواهيم اين مسائل را زير و رو كنيم؟ دهه آخر زندگي آقا شمس به سكوت و انزوا گذشت. در ده سال آخر وضعيت فكري و روحي ايشان چگونه بود؟ من در اين ده سال آخر، بيشتر از قبل خدمتشان مي‌رفتم، چون ايشان فراغتي داشت و تعلقش از احزاب و گروه‌ها بريده شده بود، لذا من زياد به ايشان سر مي‌زدم و ايشان هم محبت داشتند و مخصوصاً چون خانمشان به خاطر بيماري دخترشان به امريكا مي‌رفتند و آقا شمس در اينجا تنها بودند، بعضي وقت‌ها ماشين مي‌برديم و ايشان را به خانه خودمان مي‌آورديم. ايشان غذاهاي سنتي مثل كوفته و كتلت را خيلي دوست داشتند. دراين دوره، روابط بيشتري با ايشان داشتيم. بسيار انسان فارغ‌البالي بود و كينه هيچ كسي را به دل نداشت و ابداً اهل اين نبود كه گذشته‌ها را مطرح يا گلايه كند. بسيار انسان سليم‌النفسي بود. در اين دوره، دو سه بار در باره انقلاب فرهنگي با ايشان صحبت كردم كه: چرا رفتيد؟ مي‌گفتند: «ما شش هفت نفر بوديم، از جمله آقاي جلال‌الدين فارسي و...يكي از علت‌هاي اختلاف من با آقاي فارسي، اين بود كه چرا دانشگاه‌ها را بسته ايد؟ مگر امام گفته اند: براي انقلاب فرهنگي، حتماً دانشگاه‌ها را ببنديد؟ مي‌شود دانشگاه‌ها همچنان باز باشد اما تغييرات هم به مرور درباره آن اعمال شود.» مي‌گفتند: « آقاي جلال‌الدين فارسي گفت: نه، بايد بسته شود!» پرسيدم: «آخر علتش چيست؟ تاريخ در باره ما چه قضاوتي خواهد كرد؟ اين چه هرج و مرجي است كه راه انداخته‌ايد؟ اين شلوغي براي چيست؟» مي‌گفتند جلال‌الدين فارسي جواب داد: «ما بايد در همين شرايط واحوال، به هدف‌هايمان برسيم!» گفتم: «برنامه‌تان چيست؟ تا كي مي‌خواهيد دانشگاه‌ها را بسته نگه داريد؟ من يكي از اعضاي ستاد فرهنگي هستم و بايد بدانم برنامه‌تان چيست؟» گفتند كسي جواب درستي نداشت به من بدهد، من هم دعوايم شد و ديگر نرفتم! گفتم: «چرا نمي‌نويسيد كه براي چه و از كي كناره‌گيري كرديد؟ چون اگر من خاطرات شما را بنويسم، مي‌گويند چرا خودش ننوشت؟» گفتند: «راستش به مصلحت نمي‌دانم، الان وقتش نيست!» آخرين ديدار و خاطره‌اي كه از ايشان داريد چيست؟ آخرين بار موقعي ايشان را ديدم كه پايش شكسته بود و ايشان را به بيمارستان بردند. آيا تصميم داريد خاطراتتان را از پدر و دايي‌هايتان بنويسيد؟ هنوز ننوشته‌ام، ولي بايد تصميم بگيرم خاطراتم را بنويسم. حقايق زيادي هستند كه بايد نوشته شوند. مثلاً من با دكتر علينقي منزوي خيلي دوست بودم. يكي از چيزهايي كه ايشان مي‌گفت اين بود كه: بازجوي من عبدالكريم سروش بود! امثال اين حقايق بايد براي نسل‌هاي آينده گفته شود. ان‌شاءالله بايد اين كار را بكنم. با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

منبع : روزنامه جوان









تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۹۴ - ۲۱:۴۷





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 6]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن