واضح آرشیو وب فارسی:قدس: كارگاه شعر ؛ مژگان به كارخانه حيرت گشوده ايم ...
* محمد كاظم كاظمي مژگان به كارخانه حيرت گشوده ايم در دست ما كليد در باز داده اند به واقع درِ شعر، بر روي همه باز است، اما جالب اينكه همين درِ باز، نياز به كليدي براي ورود دارد و آن، آشنايي با اصول و قواعد شعر است و ما مي كوشيم در سايه شعرهاي ارجمند دوستان گرامي مان، بعضي از اين قواعد را نيز بازگو كنيم. *** خانم نسترن محمدحسيني؛ تعهد خوبي در شعرتان موج مي زند و اين، شعرتان را از لحاظ محتوا، غني و ارزشمند ساخته است، اما در مقابل، از لحاظ تصويرگري و هنرمنديهاي بياني كم مي آوريد. شما اغلب هرچه را در واقعيت بوده است، عيناً بازگو كرده ايد: «امروز آراميم امروز جانبازيم اما سرافرازيم امروز ما مردم بسيار مديون خون شهيدانيم يادش به خير آن روزهاي بي ريايي» اما كار شاعر اين نيست. كار شاعر اين است كه در بيان اين واقعيتها تصرفهايي هنري به خرج دهد.ببينيد، مثلاً آقاي قادر طهماسبي در اين بيت، قطع شدن دست و پاي رزمندگان را چه زيبا و غيرمستقيم بيان كرده است: «شاخ و برگ خويش را در پيشواز نوبهار چون سپيداري در آغوش صبا گم كرده ام» شما در رعايت وزن مشكل خاصي نداريد و قواعد شعر نيمايي را تا حدود زيادي مي دانيد، فقط بايد بيشتر در پي تخيل باشيد و بيان هنري يك واقعيت . جناب سيدمرتضي موسوي، «سيد»؛ «مگر استاد عشقت كيست اي دل تمام نمره هايت بيست اي دل» بله، اين خوب است. به واقع آن تخيل كه پيشتر گفتيم، در اين جا ديده مي شود، چون شما در خيال خويش، مجسم كرده ايد كه دل، امتحان داده و نمره بيست گرفته است. بيان هم در اين جا قدري امروزي است، اما در بيتهاي بعد، قدري كهنه مي شود: «شب و شمع و گل و بلبل بهانه است هواي چشم تو ابريست اي دل» و در بعضي جاها هم عاري از تخيل: «هميشه شاد و خندان باش با خود دواي درد تو شاديست اي دل» اما وقتي ما دو كلمه را قافيه مي كنيم، به واقع بايد خود آنها قافيه باشند، نه اينكه به كمك «ي» نسبت و فعل «است» قافيه شده باشند. شما «ابري» و «شادي» را در قافيه آورده ايد، اما به واقع «ابر» و «شاد» هم قافيه كه نيستند. «ابري» با «جبري» و «ببري» قافيه مي شود و «شادي» با «آزادي» و «فرهادي» و امثال اينها. با اين همه شما بر وزن كاملاً مسلط هستيد و بيان شاعرانه را هم مي شناسيد و اين خوب است. فقط بايد كمي به حال و هواي امروز و محيط پيرامون خويش نزديكتر شويد. خانم مهديه بافتي؛ بيان شما تقريباً پخته است و بر وزن و قافيه و ديگر مسايل ابتدايي مسلط هستيد. «گاهي به آسمان دلم يك نگاه كن آري ، به يك نگاه ، دلم را تباه كن » فقط حس مي كنم شعرهايتان بيش از حد رمانتيك و احساسي شده است . با كلمه عشق بسيار بازي كرده ايد. بهتر است حرف دل خود را با وفور كلمات احساسي بيان نكنيد، بلكه بيشتر بار را بر دوش تصوير بگذاريد. گاهي بيان شما بسيار صريح و مستقيم است : «گفتي گناه من نكنم ، نه گنه مكن يك دم نظر بر عاشق بس بي گناه كن» از اين گذشته، در هفت بيت غزل، سه بار قافيه «تباه» تكرار شده است و اين هم چندان خوب نيست. قافيه هاي شعر بايد متنوع و متفاوت باشند تا خواننده از وجود اين همه كلمه به ظاهر مشابه و در باطن متفاوت در شگفتي و لذت شود. خانم سوسن ابراهيمي؛ شعرتان با توجه به سن و سالتان خوب است و از يك قريحه خوب خبر مي دهد. گفته ايد كه شعرهايتان نيمايي است و البته اين قرابت حس مي شود، اما نه صد در صد. شعر نيمايي يك سلسله قواعد خاص دارد. مثلاً همه مصراعها بايد موزون باشند و وزنشان از يك خانواده باشد، يعني يك آهنگ خاص داشته باشد. اما از طرف ديگر، لازم نيست طول مصراعها برابر باشد. حتي مي توان گفت بايد مصراعها برابر نباشند وگرنه ما شعر كلاسيك سروده ايم. در شعرهاي شما همه مصراعها هم اندازه اند: «زندگي با همه وسعت خويش چه غريبانه مرا مي نگريست چه غريبانه به يادت بودم چه غريبانه فدايت بودم دست تقدير من و دل اين بود كه به سر عشق تو را جاي دهيم» ببينيد، شما از آزادي عمل در قافيه ها استفاده كرده ايد، اما در وزن، نه. البته اين مقدار پيشرفت شما با توجه به دو سال سابقه شعري خوب است، اما بايد همچنان ادامه يابد. *** باز به پايين ستون اين هفته رسيده ايم و شعرهايي از دوستان بر سر دست مانده است. پس ما هم چاره نداريم جز اينكه ذكر نام كنيم و سپاسگزار سحر سجادي، نيلوفر اكبريان، محمد خورشيد مرنديز و محمد ملتجي باشيم. اميدواريم در هفته بعد بتوانيم حداقل يكي دو اثر از اين دوستان را نيز نقد كنيم.
يکشنبه 12 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: قدس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 506]