واضح آرشیو وب فارسی:فارس: روی دیگر سکه نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون در سوریه و عراق
ناامنی، محصول سیاسی اتحاد تندروهای غربی و افراطگرایان وهابی
واقعیت این است که راست گرایان در کشورهای غربی عادت کردهاند، پاس گل تروریستها را برای غلبه سیاسی بر رقبا، تبدیل به گل کنند.
هنوز تصویر چهره بهتزده جرج بوش رئیسجمهور پیشین آمریکا وقتی که خبر حملات تروریستی القاعده به برج های دوقلو را میشنید در ذهن ها وجود دارد. تصویری که استیصال و در عین حال اتحاد پنهان وی در نسبت با تندروها را به خوبی نشان میداد و حالا چهره برخی از تندروترین سیاستمداران آمریکایی در برابر حملات تروریستی دوباره در آمریکا، یادآور همان بهت ۱۵ سال قبل جرج دبلیو بوش است. در این میان نکتهای که وجود دارد، تکرار همان اشتباهات از سوی جریاناتی در جهان غرب است که میپندارد بهترین راه برای مبارزه با تروریسم، استفاده از ابزارهای نظامی در برابر جهان اسلام و به راه انداختن جنگی است که دولتمردان در دولت راست گرای بوش، به آن لقب «جنگ صلیبی» داده بودند. استفاده از اهرم فشار، که هم یک ژست تبلیغاتی در برابر افکارعمومی ترسیده از تروریسم است و هم به بازتولید تفکر افراطیگری در جهان اسلام کمک میکند. پیوند راست گرایان و تروریسم واقعیت این است که راست گرایان در کشورهای غربی عادت کردهاند، پاس گل تروریستها را برای غلبه سیاسی بر رقبا، تبدیل به گل کنند. برای همین است که هم جرج بوش با تکیه بر حملات یازدهم سپتامبر برنامههای خود در منطقه غرب آسیا را به خوبی اجرا کرد و هم حالا امثال دونالد ترامپ سوار بر موج اسلام ستیزی، از وحشت شهروندان آمریکایی استفاده میکنند تا سیاستهای خود را پیش ببرند. سیاستهایی که جز به سود لابی کارخانجات اسلحهسازی نیست. این وضعیت در اروپا هم در حال تکرار است. شکست حزب سوسیالیست در برابر افراطگرایان جبهه ملی فرانسه در انتخابات منطقهای این کشور حکایت از آن داشت که راستگرایان، خشنود از عملیاتهای تروریستی، در فکر سوار شدن بر موج ناامن سازی بوده و به تروریسم نه به مثابه یک غده سرطانی بلکه به عنوان فرصتی نگاه میکنند که میتواند افراطیون غربی را از غار تنهایی بیرون آورد. نه فقط ترامپ در آمریکا، بلکه اکنون حتی کنگره هم در این کشور میخواهد با تکیه بر یک عملیات تروریستی، طرحی ضدایرانی را تبدیل به قانون کند تا نشان دهد چطور تروریسم، بهانهای برای موج سواری سیاسیون غربی است و شاید همین موضوع بهترین دلیل برای توضیح چرایی عدم برخورد جدی غرب با پدیده تروریسم باشد. تروریسم، مولود کدام نحله فکری است؟ تردیدی نباید داشت که تروریسم محصول تندروی است و گروههای سیاسی افراطی نزدیکترین نحله سیاسی به این گروهها هستند. چه تروریستهای اسلامی، چه تروریستهای ناسیونالیست و چه حتی گروههای تروریست یهودی در قالب جریانات صهیونیستی، همگی گرایشهایی متعصبانه و رادیکال دارند و به همین دلیل هم هست که هر عملیات تروریستی به بازتولید قدرت در این جریانات منتهی میشود. طنز ماجرا اینجاست که با قدرت گرفتن تروریستها، گروههایی در غرب به قدرت میرسند که با وجود سردادن شعار مقابله با تروریسم، در عمل رفتارهایی از خود بروز میدهند که فقط باعث قدرت بیشتر تروریستها میشود و این دور باطل آنقدر ادامه مییابد که به فجایع تروریستی بیشتر منتهی شود. به دنبال حوادث تروریستی یازدهم سپتامبر، راستگرایان آمریکایی با حمله به افغانستان و عراق، مهندسی موجود منطقه را برهم زده و موجی از رادیکالیسم را در غرب آسیا موجب شدند. این میراث به دولت بعدی آمریکا -که میخواست در سیاستهای مداخله جویانه دولت قبل تجدیدنظر کند – منتهی شد و حالا دولت باراک اوباما درحالی به دلیل آنچه تعلل در مبارزه با داعش خوانده میشود، از سوی بنیادگرایان غربی تحت فشار قرار گرفته که به خوبی روشن است، داعش پدیدهای ناشی از سیاستهای رادیکال راستگرایان آمریکایی و همراهان غربی آن است. به این ترتیب حالا راستگرایانی که خود، باعث رادیکالیزه شدن جهان اسلام شدهاند، امیدوارند فرزندان تروریستی که تربیت کردهاند به کمکشان آمده و آن ها را به قدرت بازگردانند. به همین خاطر است که اظهارات ضداسلامی ترامپ یا مصوبات کنگره آمریکا علیه کشورهای اسلامی را باید ادامه یک پیوند شوم میان رادیکالیسم وهابی و رادیکالیسم غربی دانست. پیوندی که برخلاف نظریه برخورد تمدنهای هانتینگتون، نه به رویارویی تمدن غربی و تمدن اسلامی، بلکه به بازتولید خشونت و افراطی گری در جهان انجامیده است. تقویت میانهروی، تنها راه گریز از افراط برای پاره کردن رشتههای پیوند رادیکالها، چارهای به جز تقویت میانهروها نیست. به نظر میرسد در چنین شرایطی، هم جهان اسلام باید به یاری میانهروها در غرب بشتابند و هم غربیها باید اسلام میانهرو مانند آنچه در ایران پیاده میشود را قدرت دهند. روشن است که پیوند افراطگرایان غربی با تندروهای وهابی، جهان را ناامن کرده و در چنین شرایطی راهی به جز ممانعت از قدرت گرفتن افراگرایان در گوشه و کنار جهان نیست. هرچند ایران با بسیاری از دولت های به ظاهر میانه رو غربی دچار چالشهای سیاسی، تاریخی و فرهنگی فراوان است، اما شاید نزدیکی ایران به گروههای میانه رو در غرب بهترین راه چاره برای مقابله با افراطگرایانی باشد که با پل زدن میان تمدن اسلامی و تمدن غربی، عملا به رادیکالیزه کردن جهان کمک میکنند. روشن است که برای ایران، ابوبکر البغدادی و دونالد ترامپ دو روی یک سکه هستند، چنانکه اسامه بن لادن و جرج دبلیو بوش هم چنین بودند. برای همین است که همزمان با نیاز غرب به تفکرات میانهروانه و روادارانه در جهان اسلام، جهان اسلام هم نیاز به قدرت داشتن گروههای میانهرویی در غرب دارد که قدرت مهار تندروها در کشور خود را داشته باشند. اگر این نگاه حاکم شود، شاید باید منتظر برخی همکاریهای میدانی در سوریه و عراق بود. همکاریهایی که هم میتواند تروریستها را غافلگیر کند و هم بهانه تندروهای غربی برای خرده گرفتن از رقبای سیاسی به بهانه شکست در برابر تروریستها را از آن ها خواهد گرفت. این نزدیکی تاکتیکی هرچند با توجه به حساسیتهای افکارعمومی و سنگاندازی تندروها و دولتهایی چون عربستان که قدرت خود را در اختلاف همهجانبه میان دولتهای معتدل اسلامی و جهان غرب میبینند، ساده نیست، اما بهترین راهکار برای خاتمه دادن به بحرانسازی های بیدلیل است. جهان باید جبهه واحد میانهرویی ایجاد کند تا بتواند در برابر جبهه متحد رادیکالیسم دوام بیاورد و اگر چنین نباشد، باید منتظر ظهور جرج بوشهای دیگری در آمریکا و اروپا بود. همانها که با نام مبارزه با تروریسم قدرت میگیرند اما نتیجه سیاستهایشان فقط گسترش تروریسم است. مصطفی انتظاری هروی رصد،
انتهای متن/
http://fna.ir/DP3R04
94/09/23 - 01:30
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]