تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر که خوش نیت باشد روزیش زیاد می شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830259853




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آیا پیامبر به شهادت رسید؟


واضح آرشیو وب فارسی:احرار: احرارخبر:هیچ پیغمبر و وصىّ پیغمبرى نیست مگر آنکه به شهادت از دنیا بیرون مى رود. (بصائر الدرجات صفار ص 503، باب الائمه انهُ کلّمهم غیر الحیوانات، حدیث پنجم)بدان که اکثر علماى فریقین را اعتقاد آن است که ارتحال سید انبیاء صلى اللّه علیه و آله و سلّم به عالم بقادر روز دوشنبه بوده است و اکثر علماى شیعى را اعتقاد آن است که آن روز بیست و هشتم ماه صفر بوده است و اکثر علماى اهل سنت دوازدهم ماه ربیع الاول گفته اند. و در کشف الغمّه از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام روایت کرده است که آن حضرت در سال دهم هجرت به عالم بقا رحلت نمود و ازعمر شریف آن حضرت شصت و سه سال گذشته بود، چهل سال در مکه ماند تا وحى بر او نازل شد و بعد از آن سیزده سال دیگر در مکه ماند و چون به مدینه هجرت نمود پنجاه و سه سال از عمر شریفش گذشته بود و ده سال بعد از هجرت در مدینه ماند و وفات آن حضرت در دوم ماه ربیع الاوّل روز دوشنبه واقع شد، مؤلف گوید که واقع شدن وفات آن حضرت در دوم ربیع الاوّل موافق با قول بعضى از اهل سنت است و از علماى شیعه کسى قائل به آن نشده پس شاید این فقره از روایت محمول بر تقیه باشد. و بدان که در کیفیّت وفات آن سرور و وصیّت هاى آن بزرگوار روایت بسیار وارد شده (ابن بابویه در باب حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله ازابن عباس روایتى نقل کرده که ملخص آن چنین است که چون حضرت رسالت پناه صلى اللّه علیه و آله به بستر بیمارى خوابید اصحاب آن حضرت بر گرد او جمع گردیدند عماربن یاسر برخاست و سؤالى از آن حضرت کرد پس حضرت دستورالعملى در باب تجهیز خود به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود پس به بلال فرمود که اى بلال مردم رابه نزد من بطلب که در مسجد جمع شوند چون جمع شدند حضرت بیرون آمد عمامه مبارک را بر سر بسته بود و بر کمان خود تکیه کرده بود تا آنکه وارد مسجد شد و بر منبر بالا رفت و حمد و ثناى الهى را ادا کرد و فرمود اى گروه اصحاب ! چگونه پیغمبرى بودم براى شما آیا خود به نفس نفیس جهاد نکردم در میان شما؟ آیا دندان پیش مرا نشکستید؟ آیا جبین مرا خاک آلود نکردید؟آیاخون بر روى من جارى نکردید تا آنکه ریش من رنگین شد؟ آیا متحمل تَعَبهاو شدتها نشدم از نادانان قوم خود؟ آیا سنگ از گرسنگى نبستم براى ایثار امت بر خود؟ صحابه گفتنند بلى، یا رسول الله به تحقیق که صبر کننده بودى از براى خدا و نهى کننده بودى از بدیها، پس جزا دهد ترا خدا از ما بهترین جزاها. حضرت فرمود که شما را خدا نیز جزاى خیر دهد پس فرمود که حق تعالى حکم کرده و سوگند یاد نموده است که نگذرد از ظلم ستمکارى، پس سوگند مى دهم شما را به خدا که هر که او را مظلمه بوده باشد نزد محمد البته برخیزد و قصاص کند که قصاص نزد من محبوبتر است از قصاص عقبى در حضور ملائکه و انبیاء. پس مردى از آخر مردم برخاست که او را سوادة بن قیس مى گفتند گفت پدر و ماردم فداى تو یا رسول الله ! در هنگامى که از طایف مى آمدى من به استقبال تو آمدم تو بر ناقه غضباى خود سوار بودى و عصاى ممشوق در دست داشتى چون بلند کردى او را که بر راحله خود بزنى بر شکم من آمد ندانستم که به عمد کردى یا به خطا؟ حضرت فرمود که معاذالله که به عمد کرده باشم پس فرمود که اى بلال، برو به خانه فاطمه همان عصا را بیاور! چون بلال از مسجد بیرون آمد در بازارهاى مدینه ندا مى کرد که اى گروه مردم کیست که قصاص فرماید نفس خود را پیش از روز قیامت اینک محمد صلى اللّه علیه و آله خود را در معرض قصاص در آورده است پیش از روز جزا چون به در خانه فاطمه علیهاالسّلام رسید در راکوبید و گفت اى فاطمه ! بر خیز که پدرت عصاى ممشوق خود را مى طلبد. فاطمه علیهاالسلام گفت امروز روز کار فرمودن عصا نیست براى چه آن را مى خواهد؟ بلال گفت که اى فاطمه ! مگر نمى دانى که پدرت بر منبر بر آمده و اهل دین و دنیارا وداع مى کند؟ چون فاطمه علیهاالسّلام سخن وداع شنید فریاد برآورد و گفت زهى غم و اندوه و حسرت دل فکار من براى اندوه تو اى پدر بزرگوار بعد از تو فقیران و بیچارگان و درماندگان بگو پناه به که برند اى حبیب خدا و محبوب قلوب فقرا. پس بلال عصا را گرفت و به خدمت حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله شتافت و چون عصارا به حضرت داد فرمود که به کجا رفت آن مرد پیر؟ او گفت من حاضرم، یا رسول الله ! پدرو مادرم فداى تو باد! و حضرت فرمود که بیا و از من قصاص کن تا راضى شوى از من ! آن مرد گفت شکم خود را بگشا یا رسول اللّه ! چون حضرت شکم محترم خود را گشود گفت پدر و مادرم فداى تو باد! یا رسول اللّه دستور مى دهى که دهان خود را بر شکم تو گذارم چون رخصت یافت شکم مکرم آن حضرت را بوسید و گفت پناه مى برم به موضع قصاص شکم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله از آتش جهنم در روز جزا. حضرت فرمود که اى سواده ! آیا قصاص مى کنى یا عفو مى نمایى؟ گفت عفو مى نمایم یا رسول اللّه ! حضرت فرمود خداوندا تو عفو کن از سوادة بن قیس چنانکه او عفو کرد از پیغمبر تو، پس حضرت از منبر به زیر آمد و داخل خانه ام سلمه شد ومى گفت پروردگارا! تو سلامت دار امّت محمد را از آتش. در زیر لحاف با تو مى گفت؟حضرت فرمود که هزار باب از علم تعلیم من نمود که از هر باب هزار باب دیگر گشوده مى شود! (شیخ عبّاس قمّى رحمه اللّه) ) و ما در اینجا اکتفا مى کنیم به آنچه شیخ مفید و طبرسى رضوان اللّه علیهما اختیار کرده اند. گفته اند (ارشاد شیخ مفید 1/179. اعلام الورى طبرسى 1/266، 267) که چون حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم از حجّة الوداع مراجعت نمود و بر آن حضرت معلوم شد که رحلت او به عالم بقا نزدیک شده است پیوسته در میان اصحاب خطبه مى خواند و ایشان را از فتنه هاى بعد از خود به مخالفت فرموده هاى خود حذر مى نمود و وصیّت مى فرمود ایشان را که دست از سنّت و طریقه او بر ندارند و بدعت در دین الهى نکنند و متمسک شوند به عترت و اهل بیت او به اطاعت و نصرت و حراست، و متابعت ایشان را بر خود لازم دانند و منع مى کرد ایشان را از مختلف شدن و مرتد شدن و مکّرر مى فرمود که ایّها النّاس من پیش از شما مى روم و شما در حوض کوثر بر من وارد خواهید شد و از شما سؤال خواهم کرد که چه کردید با دو چیز گران بزرگ که در میان شما گذاشتم کتاب خدا و عترت که اهل بیت من اند، پس نظر کنید که چگونه خلافت من خواهید کرد در این دو چیز، به درستى که خداوند لطیف خبیر مرا خبر داده است که این دو چیز از هم جدا نمى شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند، به درستى که این دو چیز را در میان شما مى گذارم و مى روم پس سبقت مگیرید بر اهل بیت من و پراکنده مشوید از ایشان و تقصیر مکنید در حق ایشان که هلاک خواهید شد و چیزى تعلیم ایشان مکنید، به درستى که ایشان داناترند از شما و چنین نیابم شما را که بعد از من از دین برگردید و کافر شوید و شمشیرها بر روى یکدیگر بکشید پس ملاقات کنید من یا على علیه السّلام را در لشکرى مانند سیل در فراوانى و سرعت و شدّت. و بدانید که على بن ابى طالب پسر عمّ و وصّى من است و قتال خواهد کرد بر تاءویل قرآن چنانکه من قتال کردم بر تنزیل قرآن. و از این باب سخنان در مجالس متعدّده مى فرمود، پس اُساَمة بن زید را امیر کرد و لشکرى از منافقان و اهل فتنه و غیر ایشان براى او ترتیب داد و امر کرد او را که با اکثر صحابه بیرون رود به سوى بلاد روم به آن موضعى که پدرش در آنجا شهید شده بود و غرض حضرت از فرستادن این لشکر آن بود که مدینه از اهل فتنه خالى شود و کسى با حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام منازعه نکند تا امر خلافت بر آن حضرت مستقر گردد و مردم را مبالغه بسیار مى فرمود در بیرون رفتن و اُسامه را به جُرْف (به ضمّ جیم و سکون راء، موضعى است در یک فرسخى مدینه) فرستاد و حکم فرمود که در آنجا توقف نماید تا لشکر نزد او جمع شوند و جمعى را مقرّر نمود که مردم را بیرون کنند و ایشان را حذر مى فرمود از دیر رفتن، پس در اثناى آن حال آن حضرت را مرضى طارى شد که به آن مرض به رحمت الهى واصل گردید، چون آن حالت را مشاهده نمود دست امیرالمؤمنین علیه السّلام را گرفت و متوجه بقیع گردید و اکثر صحابه از پى او بیرون آمدند و فرمود که حق تعالى مرا امر کرده است که استغفار کنم براى مردگان بقیع چون به بقیع رسید گفت اَلسَّلامُ علَیکمْ، اى اَهل قبور گوارا باد شما را آن حالتى که صبح کرده اید در آن و نجات یافته اید از فتنه هائى که مردم را در پیش است، به درستى که رو کرده است به سوى مردم فتنه هاى بسیار مانند پاره هاى شب تار، پس مدّتى ایستاد و طلب آمرزش براى جمیع اهل بقیع کرد و رو آورد به سوى حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام و فرمود که جبرئیل در هر سال قرآن را یک مرتبه به من عرضه مى کرد و در این سال دو مرتبه عرضه نمود و چنین گمان دارم که این براى آن است که وفات من نزدیک شده است، پس فرمود که یا على به درستى که حق تعالى مرا مخیّر گردانیده است میان خزانه هاى دنیا و مخلّد بودن در آن یا رفتن به بهشت، و من اختیار لقاى پروردگار خود کردم چون بمیرم عورت مرا بپوشان که هر که به عورت من نظر کند کور مى شود، پس به منزل خود مراجعت نمود و مرض آن حضرت شدید شد و بعد از سه روز به مسجد آمد عصابه به سر بست و به دست راست بر دوش امیرالمؤمنین علیه السّلام و به دست چپ بر دوش فضل بن عبّاس تکیه فرموده بود تا آنکه بر منبر بالا رفت و نشست و گفت اى گروه مردم ! نزدیک شده است که من از میان شما غایب شوم هر که را نزد من وعده باشد بیاید وع به نزد حضرت آمد و التماس کرد و آن حضرت را به خانه خود برد و چون به خانه عایشه رفت مرض آن حضرت شدید شد. پس بلال هنگام نماز صبح آمد و در آن وقت حضرت متوجه عالم قدس بود چون بلال نداى نماز در داد حضرت مطلع نشد پس عایشه گفت که ابوبکر را بگوئید که با مردم نماز کند و حفصه گفت که عمر را بگوئید که با مردم نماز کند! حضرت چون سخن ایشان را شنید و غرض ایشان را دانست فرمود که دست از این سخنان بدارید که شما به زنانى مى مانید که یوسف را مى خواستند گمراه کنند و چون حضرت امر کرده بود که شیخین با لشکر اُسامه بیرون روند و در این وقت از سخنان آن دو زن یافت که ایشان به مدینه برگشته اند بسیار غمگین شد و با آن شدّت مرض برخاست که مبادا یکى از آن دو نفر با مردم نماز کند و این باعث شبهه مردم شود و دست بر دوش امیرالمؤمنین علیه السّلام و فضل بن عبّاس انداخته با نهایت ضعف و ناتوانى پاهاى نازنین خود را مى کشید تا به مسجد درآمد و چون نزدیک محراب رسید دید که ابوبکر سبقت کرده است و در محراب به جاى آن حضرت ایستاده است و به نماز شروع کرده است، پس به دست مبارک خود اشاره کرد که پس بایست و خود داخل محراب شد و نماز را از سر گرفت و اعتنا نکرد به آن مقدار نمازى که سابق شده بود و چون سلام نماز گفت به خانه برگشت و شیخَیْن و جماعتى از مسلمانان را طلبید و فرمود که من نگفتم که با لشکر اسامه بیرون روید؟ گفتند بلى یا رسول اللّه ! چنین گفتى. فرمود پس چرا امر مرا اطاعت نکردید؟ ابوبکر گفت که من بیرون رفتم و برگشتم براى آنکه عهد خود را با تو تازه کنم. عمر گفت یارسول اللّه ! من بیرون نرفتم براى آنکه نخواستم که خبر بیمارى ترا از دیگران بپرسم. پس حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود که روانه کنید لشکر اسامه را و بیرون روید با لشکر اسامه. (ارشاد شیخ مفید 1/180 184) و موافق روایتى فرمود خدا لعنت کند کسى را که تخلّف نماید از لشکر اسامه سه مرتبه این سخن را اعاده فرمود (ارشاد شیخ مفید 1/184) و مدهوش شد از تعب رفتن به مسجد و برگشتن و از حزن و اندوهى که عارض شد آن حضرت را به سبب آن ناملایماتى که مشاهده نمود، پس مسلمانان بسیار گریستند و صداى نوحه و گریه از زنان و فرزندان آن حضرت بلند شد و شیون از مردان و زنان مسلمانان برخاست، پس حضرت چشم مبارک گشود و به سوى ایشان نظر کرد و فرمود که بیاورید از براى من دواتى و کتف گوسفندى تا آنکه بنویسم از براى شما نامه اى که گمراه نشوید هرگز، پس یکى از صحابه برخاست که دوات و کتف را بیاورد عمر گفت برگرد که این مرد هذیان مى گوید! و بیمارى بر او غالب گردیده است ! و ما را کتاب خدا بس است ! (مسند احمد حنبل 1/585، حدیث 3326 مسند عبداللّه بن عباس. حدیقة الشیعه اردبیلى 1/364) پس اختلاف کردند آنها که در آن خانه بودند بعضى گفتند که قول، قول عمر است و بعضى گفتند که قول، قول رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم است و گفتند که در چنین حالى چگونه مخالفت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم روا باشد، پس بار دیگر پرسیدند که آیا بیاوریم آنچه خواستى یا رسول اللّه؟ فرمود که بعد از این سخنان که از شما شنیدم مرا حاجتى به آن نیست ولکن وصیت مى کنم شما را که با اهل بیت من نیکو سلوک کنید. و حضرت رو از ایشان گردانید و ایشان برخاستند و باقى ماند نزد او عباس و فضل پسر او و على بن ابى طالب علیه السلام و اهل بیت مخصوص آن حضرت. پس عباس گفت یا رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم اگر این امر خلافت در ما بنى هاشم قرار خواهد گرفت پس ما را بشارت ده که شاد شویم و اگر مى دانى که بر ما ستم خواهند کرد و خلافت را از ما غصب خواهند کرد پس به اصحاب خود سفارش ما را بکن. حضرت فرمود که شما را بعد از من ضعیف خواهند کرد و بر شما غالب خواهند شد، و ساکت شد پس مردم برخاستند در حالى که گریه مى کردند و از حیات آن حضرت ناامید گردیدند. پس چون بیرون رفتند حضرت فرمود که برگردانید به سوى من برادرم على و عمویم عباس را، پس فرستادند کسى را که حاضر کرد ایشان را همین که در مجلس قرار گرفتند حضرت رو به عباس کرد و فرمود اى عمّ پیغمبر! قبول مى کنى وصیّت مرا و وعده هاى مرا به عمل مى آورى و ذمت مرا برى مى گردانى؟ عباس گفت یا رسول اللّه ! عموى تو پیرمردى است کثیر العیال و عطاى تو بر باد پیشى گرفته و بخشش تو از ابر بهار سبقت کرده و مال من وفا نمى کند به وعده ها و بخششهاى تو. پس حضرت روى مبارک را گردانید به سوى امیرالمؤمنین علیه السلام و فرمود اى برادر! تو قبول مى کنى وصیت مرا و به عمل مى آورى وعده هاى مرا و ادا مى کنى دیون مرا و ایستادگى مى کنى در امور اهل من بعد از من؟ امیرالمؤمنین علیه السّلام گفت بلى، یا رسول اللّه ! فرمود نزدیک من بیا، چون نزدیک آن حضرت رفت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم او را به خود چسبانید پس بیرون کرد انگشتر خود را و فرمود بگیر این را و بر انگشت خود کن و طلبید شمشیر و زره و جمیع اسلحه خود را و به امیرالمؤمنین علیه السّلام عطا کرد و پس طلبید آن دستمالى را که بر شکم خود مى بست وقتى که سلاح مى پوشید در حَرْب و به امیرالمؤمنین علیه السّلام داد، پس فرمود برخیز برو به سوى منزل خود به استعانت خداى تعالى، پس چون روز دیگر شد مرض آن حضرت سنگین شد و مردم را منع کردند از ملاقات آن حضرت و امیرالمؤمنین علیه السّلام ملازم خدمت آن حضرت بود و از او مفارقت نمى نمود مگر براى حاجت ضرورى، پس حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم به حال خود آمد فرمود بخوانید براى من برادر و یاور مرا، پس ضعف او را فرو گرفت و ساکت شد. عایشه گفت بخوانید ابوبکر را! پس ابوبکر آمد و بالاى سر آن حضرت نشست چون حضرت چشم خود را باز کرد و نظرش به او افتاد روى خود را گردانید. ابوبکر برخاست و بیرون شد و مى گفت اگر حاجتى به من داشت اظهار مى کرد. باز حضرت کلام سابق را اعاده فرمود، حفصه گفت بخوانید عمر را! چون عمر حاضر شد و حضرت او را دید از او هم اعراض فرمود، پس فرمود بخوانید از براى من برادر و یاورم را، امّ سلمه گفت بخوانید على را همانا که پیغمبر غیر او را قصد نکرده. چون امیرالمؤمنین علیه السّلام حاضر شد اشاره کرد پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم به سوى او که نزدیک من بیا، پس امیرالمؤمنین علیه السّلام خود را به آن حضرت چسبانید و پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم به او راز گفت در زمان طویلى، پس امیرالمؤمنین علیه السلام برخاست و در گوشه اى نشست و حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم در خواب رفت. پس امیرالمؤمنین علیه السّلام بیرون آمد مردم به او گفتند یا اباالحسن چه رازى بود که پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم با تو مى گفت؟ حضرت فرمود که هزار باب از علم تعلیم من نمود که از هر بابى هزار باب مفتوح مى شود و وصیّت کرد مرا به آن چیزى که به جا خواهم آورد آن را ان شاء اللّه تعالى. پس چون مرض حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم سنگین شد و رحلت او به ریاض جنت نزدیک گردید، حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام را فرمود که یا على سر مرا در دامن خود گذار که امر خداوند عالمیان رسیده است و چون جان من بیرون آید آن را به دست خود بگیر و بر روى خود بکش پس روى مرا به سوى قبله بگردان و متوجّه تجهیز من شو و اوّل تو بر من نماز کن و از من جدا مشو تا مرا به قبر من بسپارى و در جمیع این امور از حق تعالى یارى بجوى، چون حضرت امیر سر مبارک آن سرور را در دامن خود گذاشت حضرت بى هوش شد، پس حضرت فاطمه علیهاالسلام نظر به جمال بى مثال آن حضرت مى کرد و مى گریست و ندبه مى کرد و مى گفت شعر وَاَبْیَضُ یُسْتَسْقَى الْغَمامُ بِوَجْهِهِ ثِمال الْیَتامى عِصْمَةٌ لِلاَرامِلِ (ارشاد شیخ مفید 1/186) یعنى حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم سفید روئى است که مردم به برکت روى او طلب باران مى کنند و فریادرس یتیمان و پناه بیوه زنان است، چون آن حضرت صداى نور دیده خود فاطمه را شنید دیده خود گشود و به صداى ضعیفى گفت که اى دختر! این سخن عمّ تو ابوطالب است این را مگو بلکه بگو وَما محَّمدٌ اِلاّ رَسولٌ قدْ خلَتْ منْ قبلِهِ الرُسلُ اَفاِنْ ماتَ اَوْقتلَ انقلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِکُمْ). (سوره آل عمران 3، آیه 144) پس فاطمه بسیار گریست، پس حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم او را اشاره کرد که نزدیک من بیا، چون فاطمه علیهاالسّلام نزدیک او رفت، رازى در گوش او گفت که صورت فاطمه برافروخته شد و شاد گردید! پس چون روح مقدّس آن حضرت مفارقت کرد حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام دست راستش در زیر گلوى آن حضرت بود، پس جان شریف رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم از میان دست امیرالمؤمنین علیه السّلام بیرون رفت، پس دست خود را بلند کرد و بر رُوى خود کشید، پس دیده هاى حقّ بین پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را پوشانید و جامه بر قامت باکرامتش کشید، پس مشغول گردید بر امر تجهیز آن حضرت. روایت شده که از حضرت فاطمه علیهاالسّلام پرسیدند که این چه راز بود که پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم با تو گفت که اندوه تو مبدّل به شادى شد و قلق و اضطراب تو تسکین یافت؟ فرمود که پدر بزرگوارم مرا خبر داد که اول کسى که از اهل بیت به او ملحق خواهد شد من خواهم بود و مدت حیات من بعد از او امتدادى نخواهد داشت و به این سبب شدت اندوه و حزن من تسکین یافت ! پس امیرالمؤمنین متوجه غسل او شد و طلبید فضل بن عباس را و امر کرد او را که آب به او بدهد پس غسل داد او را بعد از اینکه چشم خود را بسته بود. پس پاره کرد پیراهن آن حضرت را از نزد گریبان تا مقابل ناف مبارک آن حضرت، و حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام مباشر غسل و حنوط و کفن آن حضرت بود و (فضل) آب به او مى داد و اعانت مى کرد آن حضرت را بر غسل دادن، پس چون امیرالمؤمنین علیه السلام از غسل آن حضرت فارغ شد پیش ایستاد و به تنهایى بر آن حضرت نماز کرد و هیچ کس مشارکت نکرد و آن حضرت در نماز کردن بر پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم و مردم درمسجد جمع شده بودند و گفتگو مى کردند در باب اینکه چه کسى را مقدم دارند در نماز بر آن حضرت و در کجا دفن کنند آن جناب را، پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام بیرون آمد و رفت نزد ایشان و فرمود که همانا پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلم امام و پیشواى ما است در حال حیات و بعد از ممات پس دسته دسته مردم بیایند بر آن حضرت نماز کنند بدون تقدم امامى و بروند به درستى که حق تعالى قبض روح نمى فرماید پیغمبرى را در مکانى مگراینکه پسندیده آن مکان را از براى قبر او و من پیغمبر را دفن خواهم نمود در حجره اى که وفات آن حضرت در آن واقع شده. پس مردم تسلیم کردند این امر را و راضى شدند به آن پس چون مسلمانان از نماز بر آن حضرت فارغ شدند عباس عموى پیغمبر مردى را روانه کرد به سوى ابوعبیده جرّاح که (قبر کن) اهل مکه بود و دیگرى را فرستاد به سوى زید بن سهل که (قبر کن) اهل مدینه بود و آنها را طلبید از براى کندن قبر پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم، پس زید بن سهل را ملاقات نمود و امر کرد او را به حفر قبر آن حضرت، پس چون زید از حفر قبر فارغ شد امیرالمؤمنین علیه السّلام و عبّاس وفضل بن عباس و اسامة بن زید داخل در قبر شدند براىآنکه آن حضرت را دفن نمایند. طایفه انصار چون چنین دیدند صدا بلند کردند و قسم دادند امیرالمؤمنین علیه السّلام را که یک نفر از ما نیز با خود مصاحب کن در دفن کردن حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم تا آنکه ما نیز از این حظّ و بهره دارا شویم، پس امیرالمؤمنین علیه السلام اَوْسِ بن خوْلىّ را که مردى بدْرى و از افاضل قبیله خَزْرج بُود امر کرد که داخل قبر شود، پس امیرالمؤمنین علیه السّلام جَسَد نازنین پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را برداشت و به اَوْس داد که در قبر بگذرد پس چون حضرت را داخل قبر نمود امر کرد او را که از قبر بیرون بیاید پس اَوْس بیرون آمد و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در قبر نازل شد و صورت حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم را از کفن ظاهر گردانید و گونه مبارک آن حضرت را بر زمین مقابل قبله نهاد پس خشت لحد را چید و خاک بر روى او ریخت و این واقعه هایله در روز دوشنبه بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم از هجرت بود. و سنّ شریف آن حضرت شصت و سه سال بود و بیشترمردم حاضر نشدند بر نماز و دفن آن حضرت به جهت مشاجره در امر خلافت که مابین مهاجر و انصار واقع بود. انتهى. (ارشاد شیخ مفید 1/179 189، اعلام الورى طبرسى 1/263 270) آیا پیامبر به شهادت رسید؟ در احادیث معتبره وارد شده است که آن حضرت به شهادت از دنیا رفت چنانکه صفّار به سند معتبر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده است که در روز خیبر زهر دادند آن حضرت را در دست بزغاله چون حضرت لقمه اى تناول فرمود آن گوشت به سخن آمد و گفت یا رسول اللّه ! مرا به زهر آلوده اند، پس حضرت در مرض موت خود مى فرمود که امروز پشت مرا در هم شکست آن لقمه که در خیبر تناول کردم و هیچ پیغمبر و وصىّ پیغمبرى نیست مگر آنکه به شهادت از دنیا بیرون مى رود. (بصائر الدرجات صفار ص 503، باب الائمه انهُ کلّمهم غیر الحیوانات، حدیث پنجم) و در روایت دیگر فرمود که زن یهودیه آن حضرت را زهر داد در ذراع گوسفندى و چون حضرت قدرى از آن تناول فرمود آن ذراع خبر داد که من زهرآلوده ام پس حضرت آن را انداخت و پیوسته آن زهر در بدن آن حضرت اثر مى کرد تا آنکه به همان علت از دنیا رحلت فرمود. (بصائر الدرجات صفار ص 503، باب الائمه انهُ کلّمهم غیر الحیوانات، حدیث ششم) صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ وَآلِهِ. و مستحب است زیارت آن حضرت از نزدیک و دور چنانکه شیخ شهید در (دروس) فرموده که مستحب است زیارت پیغمبر و ائمه در هر روز جمعه اگرچه زائر از قبرهاى ایشان دور باشد و اگر در بالاى بلندى بایستد و زیارت کند افضل است انتهى. (الدّروس الشرعیه شهید اول، 2/16) و نیز سزاوار است زیارت حضرت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم در عقب هر نمازى به این الفاظى که حضرت امام رضا علیه السّلام تعلیم ابن ابى نصر بَزَنْطى، فرمودند : اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اللّهِ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خِیَرَةَ اللّه اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَبیبَ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یا صَفْوَةَ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمینَ اللّهِ اَشْهَدُ اَنَّکَ رَسُولُ اللّهِ وَاَشْهَدُ اَنَّکَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّهِ وَاَشْهَدُ اَنَّکَ قدْ نصَحْتَ لاُِمَّتِکَ وَجاهَدْتَ فی سَبیلِ رَبِّکَ وَعَبَدْتَهُ حَتّى اَتی کَ الْیَقینُ فَجَزاکَ اللّهُ یا رَسولَ اللّهِ اَفضل ما جزى نبیا عَنْ اُمَّتِهِ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ اَفْضَلَ ما صَلَّیْتَ عَلى اِبْراهیمَ وَ آلِ اِبْراهیمَ اِنَّکَ حَمیدٌ مَجیدٌ.


پنجشنبه ، ۱۹آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: احرار]
[مشاهده در: www.ahrarnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن